دختری از جنس جاسوس(پارت18)
از زبان انیا
وقتی رسیدیم سرکلاس دیدیم جولیا تو کلاس و یه شنل تنشه البته تنها نبود الکس هم ممتاز شده بود ای بابا یادم نبود تو امتحانای اخر سال ممتاز شدن
معلم:سلام من معلم جدید خانم(...)
هستم همین اول بهتون دانش اموزان جدید که در امتحانات اخر سال ممتاز شدن رو معرفی میکنم جولیا و الکس اونها در اتاق 267 زندگی میکنن
یهو دامیان جیغش رفت تو سه سیاره اون ورتر و گفت...
دامیان:نه نمیتونید منو با اون بیریخت هم اتاق کنید
انیا:راس میگه لطفا اتاق رو عوض کنید
معلم:ترتیب اتاق ها دست من نیست باید با مدیر صحبت کنید
(زنگ تفریح)
انیا:باید به مدیر بگیم اتاقمون رو عوض کنه
دامیان:نه کله صورتی باید لگیم ماله اونا رو عوض کنه چون نمیتونیم همه
وسایلمون رو ببریم توی اتاق دیگه ولی اونا وسیله ای ندارن
انیا:راس میگی پسر دوم باید اونا برن یه اتاق دیگه
(دفتر مدیر)
دامیان:میشه اتاق الکس و جولیا رو عوض کنید
مدیر:نه خیر
انیا:چرا؟؟
مدیر:چون خیلی به مدرسه پول دادن تا بیان تو اتاق267
دامیان:ینی فقط بخاطر پول
مدیر:اره خب حالا چیکار به شما دارن
انیا:چیکار به ما دارن اولن اونا هم اتاقیهای مان دومن اونای یه کابوسن
مدیر:خیلی اصرار داشتن هم اتاقی شما بشن شما دلیلش رو میدونین
انیا:چون الکس از من خوشش میاد
دامیان:جولیا هم از من خوشش میاد
انیا و دامیان:ولی ما از اونا خوشمون نمیاد
مدیر:خب باشه ولی من نمیتونم اتاقشون رو عوض کنم
تا مدیر اومد بگه متأسفم دامیان ده هزار دالک(دالک واحد پول در سریال خانواده ی جاسوس می باشد) گذاشت رو میز مدیر ینی دوبرابر پولی که جولیا داده بود
دامیان:حالا اتاقشون رو عوض میکنی
مدیر:حتما
(فردا سرکلاس)
معلم:اگه با جولیا یا الکس کاری داشتین اونا به اتاق355منتقل شدن
الکس و جولیا:چی ولی اخه
دامیان و انیا یه لبخند معروف انیایی به جولیا تحویل دادن جولیا از عصبانیت رنگ البالو شده بود
ذهن جولیا:حالا هی پوزخند بزنید ولی دامیان یه روز مال من میشه
انیا ذهن جولیا رو خوند و به دامیان گفت...
انیا:دامیان ذهن جولیا داره میگه روز تو ماله اون میشی
دامیان:ذهنش مریضه نگران نباش
و تا جولیا اومد دلبری کنه دامیان چشماشو مثل چشمای گربه ی وحشی کرد
ذهن انیا:کم کم داره از دامیان خوشم میاد وایسا میتونم دامیان رو امروز دعوت کنم خونمون تا بابام بهش عادت کنه و بفهمه چه پسر خوبیه
(بعد از مدرسه تو راه خوابگاه)
انیا:میتونی بیای خونمون
دامیان:حتما بریم لباسامون رو عوض کنیم بعد بریم
انیا و دامیان اماده شدن و با موتور هاشون راه افتادن وسط انیا دید که جولیا و الکس ادشتن کافه برمیگشتن انیا سریع به دامیان گفت...
انیا:فک کنم جولیا الکس دست از سرمون برداشتن نگاشون کن
ولی نه تا جولیا دید انیا و دامیان باهمن قاطی کرد انیا سریع گفت...
انیا:فک کنم اشتباه کردم اینا دست از سرمون برنمیدارن
دامیان:نگران نباش عادت میکنه
انیا:چاره ی دیگه ای نداره
وقتی رسیدیم سرکلاس دیدیم جولیا تو کلاس و یه شنل تنشه البته تنها نبود الکس هم ممتاز شده بود ای بابا یادم نبود تو امتحانای اخر سال ممتاز شدن
معلم:سلام من معلم جدید خانم(...)
هستم همین اول بهتون دانش اموزان جدید که در امتحانات اخر سال ممتاز شدن رو معرفی میکنم جولیا و الکس اونها در اتاق 267 زندگی میکنن
یهو دامیان جیغش رفت تو سه سیاره اون ورتر و گفت...
دامیان:نه نمیتونید منو با اون بیریخت هم اتاق کنید
انیا:راس میگه لطفا اتاق رو عوض کنید
معلم:ترتیب اتاق ها دست من نیست باید با مدیر صحبت کنید
(زنگ تفریح)
انیا:باید به مدیر بگیم اتاقمون رو عوض کنه
دامیان:نه کله صورتی باید لگیم ماله اونا رو عوض کنه چون نمیتونیم همه
وسایلمون رو ببریم توی اتاق دیگه ولی اونا وسیله ای ندارن
انیا:راس میگی پسر دوم باید اونا برن یه اتاق دیگه
(دفتر مدیر)
دامیان:میشه اتاق الکس و جولیا رو عوض کنید
مدیر:نه خیر
انیا:چرا؟؟
مدیر:چون خیلی به مدرسه پول دادن تا بیان تو اتاق267
دامیان:ینی فقط بخاطر پول
مدیر:اره خب حالا چیکار به شما دارن
انیا:چیکار به ما دارن اولن اونا هم اتاقیهای مان دومن اونای یه کابوسن
مدیر:خیلی اصرار داشتن هم اتاقی شما بشن شما دلیلش رو میدونین
انیا:چون الکس از من خوشش میاد
دامیان:جولیا هم از من خوشش میاد
انیا و دامیان:ولی ما از اونا خوشمون نمیاد
مدیر:خب باشه ولی من نمیتونم اتاقشون رو عوض کنم
تا مدیر اومد بگه متأسفم دامیان ده هزار دالک(دالک واحد پول در سریال خانواده ی جاسوس می باشد) گذاشت رو میز مدیر ینی دوبرابر پولی که جولیا داده بود
دامیان:حالا اتاقشون رو عوض میکنی
مدیر:حتما
(فردا سرکلاس)
معلم:اگه با جولیا یا الکس کاری داشتین اونا به اتاق355منتقل شدن
الکس و جولیا:چی ولی اخه
دامیان و انیا یه لبخند معروف انیایی به جولیا تحویل دادن جولیا از عصبانیت رنگ البالو شده بود
ذهن جولیا:حالا هی پوزخند بزنید ولی دامیان یه روز مال من میشه
انیا ذهن جولیا رو خوند و به دامیان گفت...
انیا:دامیان ذهن جولیا داره میگه روز تو ماله اون میشی
دامیان:ذهنش مریضه نگران نباش
و تا جولیا اومد دلبری کنه دامیان چشماشو مثل چشمای گربه ی وحشی کرد
ذهن انیا:کم کم داره از دامیان خوشم میاد وایسا میتونم دامیان رو امروز دعوت کنم خونمون تا بابام بهش عادت کنه و بفهمه چه پسر خوبیه
(بعد از مدرسه تو راه خوابگاه)
انیا:میتونی بیای خونمون
دامیان:حتما بریم لباسامون رو عوض کنیم بعد بریم
انیا و دامیان اماده شدن و با موتور هاشون راه افتادن وسط انیا دید که جولیا و الکس ادشتن کافه برمیگشتن انیا سریع به دامیان گفت...
انیا:فک کنم جولیا الکس دست از سرمون برداشتن نگاشون کن
ولی نه تا جولیا دید انیا و دامیان باهمن قاطی کرد انیا سریع گفت...
انیا:فک کنم اشتباه کردم اینا دست از سرمون برنمیدارن
دامیان:نگران نباش عادت میکنه
انیا:چاره ی دیگه ای نداره
۴.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.