سرگذشت حضرت عایشه(رض)
سرگذشت حضرت عایشه(رض)
#قسمت_ششم
آخر چگونه عاشق و دوست دار پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - نباشد، مگر هم او نبود که به وی چنان توجه و عنایتی نمود که حتی از پدر خود نیز ندیده بود؟ نقل می کنند که پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - روزی با او درباره موضوعی مجادله نمود، اما عایشه خودداری کرد. یامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - به او گفت:
دوست داری چه کسی میان من و تو داوری کند؟ آیا موافقی که عمر - رضی الله عنه - داوری کند؟
عایشه گفت: «دوست ندارم عمر داور باشد».
پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - فرمود: دوست داری پدرت باشد؟
گفت: بله.
پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - شخصی را دنبال ابوبکر صدیق فرستاد. ابوبکر آمد. پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - به حرف آمد و فرمود: این ...
عایشه حرف پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - را قطع کرد و گفت: از خدا بترس و به جز حق چیزی نگو ...
(1) - ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 8، ص 71؛ التراجم، ص 271.
ابوبکر سراسیمه شد. آخر چگونه دخترش به پیامبر خدا - صلی الله علیه وآله وسلم - چنین بگوید؟ مگر پیامبر جز حق، چیز دیگری می گوید؟ ابوبکر صدیق دستش را بلند کرد و یک سیلی بر گونه عایشه نواخت. بینی عایشه زخمی شد و خون از آن جاری گردید و بر لب هایش ریخت. عایشه از کنار پدر گریخت و به پیامبر خدا - صلی الله علیه وآله وسلم - پناه برد و پشت سر او ایستاد. پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - برخاست و با دستان خود خون ها را از لباسش شست و به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا قسم برو ... ما که تو را برای این نخواسته بودیم ... ».
ابوبکر صدیق که خارج شد، عایشه برخاست و خود را از پیامبر خدا - صلی الله علیه وآله وسلم - دور کرد. پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - به او گفت: بیا کنار من ... .
عایشه سر باز زد، پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - لبخندی زد و گفت:
«چند لحظه پیش به سختی خود را پشت سر من پنهان می کردی» (1).
عایشه صدیقه به پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - بی نهایت عشق می ورزید تا جایی که به وزیدن نسیم بر پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - نیز حسادت می کرد و غیرتش می جوشید. نوازشی که صورت پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - از نسیم می دید برای عایشه - رضی الله عنها - سخت بود. چون دوست داشت تنها با دستان او نوازش شود
#قسمت_ششم
آخر چگونه عاشق و دوست دار پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - نباشد، مگر هم او نبود که به وی چنان توجه و عنایتی نمود که حتی از پدر خود نیز ندیده بود؟ نقل می کنند که پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - روزی با او درباره موضوعی مجادله نمود، اما عایشه خودداری کرد. یامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - به او گفت:
دوست داری چه کسی میان من و تو داوری کند؟ آیا موافقی که عمر - رضی الله عنه - داوری کند؟
عایشه گفت: «دوست ندارم عمر داور باشد».
پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - فرمود: دوست داری پدرت باشد؟
گفت: بله.
پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - شخصی را دنبال ابوبکر صدیق فرستاد. ابوبکر آمد. پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - به حرف آمد و فرمود: این ...
عایشه حرف پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - را قطع کرد و گفت: از خدا بترس و به جز حق چیزی نگو ...
(1) - ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 8، ص 71؛ التراجم، ص 271.
ابوبکر سراسیمه شد. آخر چگونه دخترش به پیامبر خدا - صلی الله علیه وآله وسلم - چنین بگوید؟ مگر پیامبر جز حق، چیز دیگری می گوید؟ ابوبکر صدیق دستش را بلند کرد و یک سیلی بر گونه عایشه نواخت. بینی عایشه زخمی شد و خون از آن جاری گردید و بر لب هایش ریخت. عایشه از کنار پدر گریخت و به پیامبر خدا - صلی الله علیه وآله وسلم - پناه برد و پشت سر او ایستاد. پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - برخاست و با دستان خود خون ها را از لباسش شست و به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا قسم برو ... ما که تو را برای این نخواسته بودیم ... ».
ابوبکر صدیق که خارج شد، عایشه برخاست و خود را از پیامبر خدا - صلی الله علیه وآله وسلم - دور کرد. پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - به او گفت: بیا کنار من ... .
عایشه سر باز زد، پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - لبخندی زد و گفت:
«چند لحظه پیش به سختی خود را پشت سر من پنهان می کردی» (1).
عایشه صدیقه به پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - بی نهایت عشق می ورزید تا جایی که به وزیدن نسیم بر پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - نیز حسادت می کرد و غیرتش می جوشید. نوازشی که صورت پیامبر - صلی الله علیه وآله وسلم - از نسیم می دید برای عایشه - رضی الله عنها - سخت بود. چون دوست داشت تنها با دستان او نوازش شود
۱۸.۶k
۲۲ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.