زمان عشق گذشت: پارت اول
اسم من ا.ته و دو سال پیش با جونگ کوک ازدواج کردم.ما از طریق اکیپمون اشنا شدیم.خیلی عاشق هم بودیم و با عشق زندگی میکردیم اما بعد از چند مدت یه سری اتفاق افتاد و متوجه شدیم دیگه مثل قبل نمیتونیم بهم اعتماد کنیم پس تصمیم گرفتیم از هم جداشیم اما من ته دلم یه حس عجیبی به جونگ کوک داشتم که تو این دوسال تاحالا مثلش هم تجربه نکردم.با اینکه از هم جدا شدیم ولی اکیپمون سر جاش بود و دوره میزاشتیم خونه همدیگه که بخاطر جدایی منو جونگ کوک قرار شد یکم دیر تر به هم سر بزنیم.امروز اخرین جلسه ی دادگاهمون بود و داشتم اماده میشدم.
ا.ت ویو:
کت و شلوار رسمی خودمو پوشیدم و داشتم کفشمو میپوشیدم که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتم،سه می بود،یکی از اعضای اکیپمون و صمیمی ترین رفیقم.برداشتم.
سه می:سلام ا.ت چطوری؟
ا.ت:چطور باشم؟
سه می:سعی کن بهتر باشی،راستش شاید زمان درستی نباشه اما سوجون (یه کی دیگه تو اکیپ)بهم گفت که یکی رو میشناسه که خیلی عاشقته. میتونه باعث شه حالت بهتر باشه نظرت چیه؟
ا.ت:من دارم کفشمو میپوشم برم دادگاه برای طلاق اونوقت سوجون.. چی بگم الان ها؟
سه می: من نباید به حرفش گوش میکردم.ببخش ولی بهش فک کن.
ا.ت:فک میکنم باشه.من دیگه برم بای.
خدافظی کردمو رفتم سمت ماشینم. وکیلم اقای لی منتظرم بود.
*بعد دادگاه
جونگ کوک به سمت ماشینش رفت. بنظر میومد منتظر کسیه.بیخیالش شدم. با حالت پوکری سوار ماشین شدم.
*دو ماه بعد
وقتی از سرکار برگشتم خونه حال بدی داشتم. اولش سعی کردم با قرص خوردن حالمو بهتر کنم اما اثری نداشت.به سمت ماشینم رفتمو رفتم بیمارستان.داشتم میرفتم اتاق دکتر که وسط راه بیهوش شدم.
*چند دقیقه بعد
چشمامو باز کردم یه دکتر بالا سرم بود.
ا.ت:دکتر..چ..چی شده؟
دکتر:خانم ا.ت؟
ا.ت:ب..بله..چیزی..ش..شده؟
دکتر:تبریک میگم شما باردارید!
با این حرفش انگار کاردو فرو کردن وسط قلبم و درش اورده باشن.
دکتر:بهتره به همسرتون بگید بیاد دنبالتون.
ا.ت:او..اون نی..نیست.خودم میرم.
دکتر:هرجور راحتید.
بعد از پرداخت هزینه به سمت ماشینم رفتم.حالم بد بود تصمیم گرفتم برم خونه سه می.
سه می:ا.ت حالت خوب بنظر نمیاد.چیشد؟
ا.ت:سه می..هق..هق..م..من حاملم.
سه می که تو شک بود گفت:از جونگ کوک؟
ا.ت:هق اره دیگه.
سه می:بایدبهش بگی.به هر حال اون پدرشه!
ا.ت:باشه اما..راجع به اونی که گفتی دوسم داره..راجع بهش فک کردم و تصمیممو گرفتم.میخوام زندگیم تغییر کنه.
سه می:قبلش باید به جونگ کوک بگی.
موبایلمو در اوردم و به جونگ کوک زنگ زدم.بنظر کوک مست بود و دورش کلی دختر بود چون یه همچین صداهایی میومد.با حالت خماری گفت
کوک:ا.ت..هممم..چی میخای..
ا.ت:جونگ کوک یه موضوع مهمی عه..
داشتم حرفمو میزدم که انگار تو خونش با یه دختر حرف میزد و به دختره گفت:بیب یکم بشین الان میام.صداشو از تو تلفن شنیدم.بنظر دوست دختر جدیدشه.تصمیم گرفتم زندگیشو خراب نکنم و چیزی نگم بهش.
کوک:ا.ت سریع باش اون منو میخاد...
ا.ت:به کارت برس زیاد مهم نیست...
قطع کردم.
سه می:چرا نگفتی؟
ا.ت:بنظر بد موقع زنگ زدم.راجع به پسره بهم بگو.
سه می:خب..اسمش هری و وقتی اخرین بار رفته بودیم امریکا دیدتت و یه دل نه صد دل عاشقت شده.اون گفت حتی اگه ده تا بچه از ده نفر داشته باشی بازم میخادت.فعلن تو امریکا زندگی میکنه.
ا.ت:شمارشو داری؟
سه می:اره..بیا
ا.ت:امریکا الان ساعت چنده؟
سه می:الان؟ا.ت حواست باشه ممکنه مسیر زندگیت کاملا عوض بشه.
ا.ت:میدونم همش بچه بازیه نمیتونه اونقدر جدی باشه. فقط یه مدت باهاش میمونم تا یکم حالم بهتر شه.شایدم..ولش کن.
*هفت ماه بعد
من یه ماهه با هری بهم زدم.البته باهاش خیلی خوش گذشت ولی فقط در حد خوش گذرونی بود برا دوتامون.چند روزه که برگشتم کره و زمان زایمانم نزدیکه خیلی حالم بده.و هر لحظه ممکنه بالا بیارم واسه همین با سه می تو بیمارستانم.بچم دختره تصمیم گرفتم اسمشو جینا بزارم.
ا.ت ویو:
کت و شلوار رسمی خودمو پوشیدم و داشتم کفشمو میپوشیدم که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتم،سه می بود،یکی از اعضای اکیپمون و صمیمی ترین رفیقم.برداشتم.
سه می:سلام ا.ت چطوری؟
ا.ت:چطور باشم؟
سه می:سعی کن بهتر باشی،راستش شاید زمان درستی نباشه اما سوجون (یه کی دیگه تو اکیپ)بهم گفت که یکی رو میشناسه که خیلی عاشقته. میتونه باعث شه حالت بهتر باشه نظرت چیه؟
ا.ت:من دارم کفشمو میپوشم برم دادگاه برای طلاق اونوقت سوجون.. چی بگم الان ها؟
سه می: من نباید به حرفش گوش میکردم.ببخش ولی بهش فک کن.
ا.ت:فک میکنم باشه.من دیگه برم بای.
خدافظی کردمو رفتم سمت ماشینم. وکیلم اقای لی منتظرم بود.
*بعد دادگاه
جونگ کوک به سمت ماشینش رفت. بنظر میومد منتظر کسیه.بیخیالش شدم. با حالت پوکری سوار ماشین شدم.
*دو ماه بعد
وقتی از سرکار برگشتم خونه حال بدی داشتم. اولش سعی کردم با قرص خوردن حالمو بهتر کنم اما اثری نداشت.به سمت ماشینم رفتمو رفتم بیمارستان.داشتم میرفتم اتاق دکتر که وسط راه بیهوش شدم.
*چند دقیقه بعد
چشمامو باز کردم یه دکتر بالا سرم بود.
ا.ت:دکتر..چ..چی شده؟
دکتر:خانم ا.ت؟
ا.ت:ب..بله..چیزی..ش..شده؟
دکتر:تبریک میگم شما باردارید!
با این حرفش انگار کاردو فرو کردن وسط قلبم و درش اورده باشن.
دکتر:بهتره به همسرتون بگید بیاد دنبالتون.
ا.ت:او..اون نی..نیست.خودم میرم.
دکتر:هرجور راحتید.
بعد از پرداخت هزینه به سمت ماشینم رفتم.حالم بد بود تصمیم گرفتم برم خونه سه می.
سه می:ا.ت حالت خوب بنظر نمیاد.چیشد؟
ا.ت:سه می..هق..هق..م..من حاملم.
سه می که تو شک بود گفت:از جونگ کوک؟
ا.ت:هق اره دیگه.
سه می:بایدبهش بگی.به هر حال اون پدرشه!
ا.ت:باشه اما..راجع به اونی که گفتی دوسم داره..راجع بهش فک کردم و تصمیممو گرفتم.میخوام زندگیم تغییر کنه.
سه می:قبلش باید به جونگ کوک بگی.
موبایلمو در اوردم و به جونگ کوک زنگ زدم.بنظر کوک مست بود و دورش کلی دختر بود چون یه همچین صداهایی میومد.با حالت خماری گفت
کوک:ا.ت..هممم..چی میخای..
ا.ت:جونگ کوک یه موضوع مهمی عه..
داشتم حرفمو میزدم که انگار تو خونش با یه دختر حرف میزد و به دختره گفت:بیب یکم بشین الان میام.صداشو از تو تلفن شنیدم.بنظر دوست دختر جدیدشه.تصمیم گرفتم زندگیشو خراب نکنم و چیزی نگم بهش.
کوک:ا.ت سریع باش اون منو میخاد...
ا.ت:به کارت برس زیاد مهم نیست...
قطع کردم.
سه می:چرا نگفتی؟
ا.ت:بنظر بد موقع زنگ زدم.راجع به پسره بهم بگو.
سه می:خب..اسمش هری و وقتی اخرین بار رفته بودیم امریکا دیدتت و یه دل نه صد دل عاشقت شده.اون گفت حتی اگه ده تا بچه از ده نفر داشته باشی بازم میخادت.فعلن تو امریکا زندگی میکنه.
ا.ت:شمارشو داری؟
سه می:اره..بیا
ا.ت:امریکا الان ساعت چنده؟
سه می:الان؟ا.ت حواست باشه ممکنه مسیر زندگیت کاملا عوض بشه.
ا.ت:میدونم همش بچه بازیه نمیتونه اونقدر جدی باشه. فقط یه مدت باهاش میمونم تا یکم حالم بهتر شه.شایدم..ولش کن.
*هفت ماه بعد
من یه ماهه با هری بهم زدم.البته باهاش خیلی خوش گذشت ولی فقط در حد خوش گذرونی بود برا دوتامون.چند روزه که برگشتم کره و زمان زایمانم نزدیکه خیلی حالم بده.و هر لحظه ممکنه بالا بیارم واسه همین با سه می تو بیمارستانم.بچم دختره تصمیم گرفتم اسمشو جینا بزارم.
۴۳.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.