خلافکار ناتنی من پارت ۳ ♡ (:
سلام بچه ها ببخشید نتونستم دیروز براتون چند تا پارت بزارم .
خب بریم ...
کوک : تو دیگه کدوم خری هستی؟
هیناتا : هویی با من درست حرف بزن، اصلا تو کی هستی تو عمارت مامان بابایه من چیکار میکنی؟
کوک : عمارت مامان بابایه تو ؟ اینجا عمارت مامان منه چی میگی ؟
هیناتا : عمارت مامان تو ؟
سویون : بچه ها ؟
ب/ه: دخترم اون گلدونو بگیر کنار الان میخوره تو سر داداشت .
هیناتا : چی ؟ داداشم ؟
سویون : همو ول کنید تا توضیح بدیم .😂
کوک : همو ول کردیم و رفتیم تو پذیرایی ....
سویون : خب ام پسرم یادته گفتم یه خواهر ناتنی داری ؟ این همونه هیناتا 😁
کوک : چیییییی این ؟
هیناتا : مگه من چمه ؟
کوک : چت نیست ! 😏
سویون : کوک پسرم .🤨
کوک : خیله خب حالا .
ب/ه : پسرم میشه بغلت کنم ؟
کوک : جان ؟ ها باشه ؟
ب/ه : وایییییی صاحب چه پسری شدم چه قدو بالایی .
هیناتا : آفرین بابا منم اینجا دسته خرم . 😐
سویون : واییی خدا حسودی کردن دخترمم کایوته .
هیناتا : مادر من اون کیوته نه کایوت.
سویون : واقعا ؟ پس کیوته .
هیناتا : قربونت
ب/ه : راستی عزیزم من یه چیزی میخواستم بهت بدن نشد بیا .
هیناتا : سویون و بابام رفتن و من موندمو کوک ، که یهو دیدم چشمش افتاده به رونام .( هنوز لباسشو عوض نکرده بود ) رفتم جلو و یدونه زدم تو شکمش که تو خودش جمع شد .
کوک : دختره ی روانی چرا میزنی ؟
هیناتا : چون یه عوضی منحرفی منم زدمت که چشماتو از رو رونایه مردم برداری . با سرعت رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردمو خوابیدم .
{ پرش زمانی به صبح }
هیناتا : صبح پاشدم یه نگاه به ساعت کردم که برگام ریخت ساعت ۹ بود و من باید ساعت ۸ شرکت میبودم پاشدم رفتم کارایه صبحو کردم لباس پوشیدم و سریع از اتاقم خارج شدم داشتم میرفتم پایین که یهو یه پله رو جا گذاشتم و رکورد پله هارو زدم.
کوک : داشتیم صبحونه میخوردیم که یهو یه نفر رکورد پله هارو زد .
سویون : ای وای هیناتااااا خوبی ؟
هیناتا : خوبم خوبم فقط خدافظ ( دوید رفت )
کوک : این همیشه اینجوریه ؟
سویون : نه امروز دیرش شده واسه همین اینجوریه .😂
کوک : خب دیگه مامان بابت صبحانه ممنون . من باید برم .
سویون : ام پسرم میشه صبحت کنیم ؟
کوک : باشه . منو مامانم رفتیم اتاق من .
سویون : پسرم چیشده ؟ خیلی مشکوک میزنی .
کوک : میگم ولی قول میدی بدون حرف زدن با من کاری نکنی ؟
سویون : قول میدم.
کوک : سانگ ( پدر واقعی کوک ) برگشته
سویون : چی ؟
کوک : آره اون یه مافیا شده و چون من قدرت بیشتری دارم باهام لج شده .
سویون : پسرم مراقب خودت باشی ها .
کوک : چشم مامان . مامانم رفت منم
کت و شلوارمو پوشیدم موهامو درست کردم عطر تلخمو زدم و از عمارت زدم بیرون و سوار لامبورگینیم شدم. همینجوری میرفتم که یهو دیدم ....
لایک و کامنت یادتون نره .
تا شب واستون پارت بعدو میزارم .
💜💜💜💜
خب بریم ...
کوک : تو دیگه کدوم خری هستی؟
هیناتا : هویی با من درست حرف بزن، اصلا تو کی هستی تو عمارت مامان بابایه من چیکار میکنی؟
کوک : عمارت مامان بابایه تو ؟ اینجا عمارت مامان منه چی میگی ؟
هیناتا : عمارت مامان تو ؟
سویون : بچه ها ؟
ب/ه: دخترم اون گلدونو بگیر کنار الان میخوره تو سر داداشت .
هیناتا : چی ؟ داداشم ؟
سویون : همو ول کنید تا توضیح بدیم .😂
کوک : همو ول کردیم و رفتیم تو پذیرایی ....
سویون : خب ام پسرم یادته گفتم یه خواهر ناتنی داری ؟ این همونه هیناتا 😁
کوک : چیییییی این ؟
هیناتا : مگه من چمه ؟
کوک : چت نیست ! 😏
سویون : کوک پسرم .🤨
کوک : خیله خب حالا .
ب/ه : پسرم میشه بغلت کنم ؟
کوک : جان ؟ ها باشه ؟
ب/ه : وایییییی صاحب چه پسری شدم چه قدو بالایی .
هیناتا : آفرین بابا منم اینجا دسته خرم . 😐
سویون : واییی خدا حسودی کردن دخترمم کایوته .
هیناتا : مادر من اون کیوته نه کایوت.
سویون : واقعا ؟ پس کیوته .
هیناتا : قربونت
ب/ه : راستی عزیزم من یه چیزی میخواستم بهت بدن نشد بیا .
هیناتا : سویون و بابام رفتن و من موندمو کوک ، که یهو دیدم چشمش افتاده به رونام .( هنوز لباسشو عوض نکرده بود ) رفتم جلو و یدونه زدم تو شکمش که تو خودش جمع شد .
کوک : دختره ی روانی چرا میزنی ؟
هیناتا : چون یه عوضی منحرفی منم زدمت که چشماتو از رو رونایه مردم برداری . با سرعت رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردمو خوابیدم .
{ پرش زمانی به صبح }
هیناتا : صبح پاشدم یه نگاه به ساعت کردم که برگام ریخت ساعت ۹ بود و من باید ساعت ۸ شرکت میبودم پاشدم رفتم کارایه صبحو کردم لباس پوشیدم و سریع از اتاقم خارج شدم داشتم میرفتم پایین که یهو یه پله رو جا گذاشتم و رکورد پله هارو زدم.
کوک : داشتیم صبحونه میخوردیم که یهو یه نفر رکورد پله هارو زد .
سویون : ای وای هیناتااااا خوبی ؟
هیناتا : خوبم خوبم فقط خدافظ ( دوید رفت )
کوک : این همیشه اینجوریه ؟
سویون : نه امروز دیرش شده واسه همین اینجوریه .😂
کوک : خب دیگه مامان بابت صبحانه ممنون . من باید برم .
سویون : ام پسرم میشه صبحت کنیم ؟
کوک : باشه . منو مامانم رفتیم اتاق من .
سویون : پسرم چیشده ؟ خیلی مشکوک میزنی .
کوک : میگم ولی قول میدی بدون حرف زدن با من کاری نکنی ؟
سویون : قول میدم.
کوک : سانگ ( پدر واقعی کوک ) برگشته
سویون : چی ؟
کوک : آره اون یه مافیا شده و چون من قدرت بیشتری دارم باهام لج شده .
سویون : پسرم مراقب خودت باشی ها .
کوک : چشم مامان . مامانم رفت منم
کت و شلوارمو پوشیدم موهامو درست کردم عطر تلخمو زدم و از عمارت زدم بیرون و سوار لامبورگینیم شدم. همینجوری میرفتم که یهو دیدم ....
لایک و کامنت یادتون نره .
تا شب واستون پارت بعدو میزارم .
💜💜💜💜
۴.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.