چشمان اربابم
پارت:16
در اتاقم باز شد بهش نگاه کردم
جلوش ایستادم
+ اگ میخای بدونی اصلا از اینکه زدمت پشیمون نیستم
هیچ چیز نگفتم
+میدونم ک توهم میخای بری اما میکش...
قبل از تمام شدن حرفش رفتم توی بغلش همون موقع اجازه دادم ک اشکام بیان پایین
هق هقم بلند شده بود
ویو جونگکوک:
چرا اینکار رو با من میکنی ذهنم رو درگیر نکن عروسک
خواستم بغلش کنم اما نمیتونستم من تورو دوست ندارم!به هیچ عنوان
ویو ات:
از خودش جدام کرد و ازم فاصله گرفت
+استراحت کن
و از اتاق رفت بیرون
-پس میخای ازم فرار کنی
.
.
شب شده بود حوصلم هم سر رفته بود
اروم بلند شدم و رفتم سمت اتاقش
در زدم و در رو باز کردم
رفتم داخل بازم پشت میز کارش بود و عینک زده بود
استینش رو زده بود بالا
میتونستم تتو های روی دستش رو ببینم
رفتم سمتش
همون طور ک داشت چند تا برگه رو مطالعه میکرد گفت:
انفاقی افتاده
بهش نزدیک تر شدم و برگه هارو کنار زدم و روی میزش نشستم
سرش رو اورد بالا و سوالی بهم نگاه کرد
+اتفاقی افتاده
-حوصلم سر رفته
+ مگ نمیبینی من کار دارم
ناراحت شدم
خواستم ک میزش برم پایین ک جلوم رو گرفت از روی صندلی بلند شد و وسط پام ایستاد
+ ناراحت شدی؟
نادیدهاش گرفتم و خواستم از خودم دورش کنم
-نه ناراحت نشدم مگ تو کار نداری ب کارات برس
متوجه نیشخندش شدم
بوسه ای ب لبم زد و گفت
+الان هم دارم ب کارام میرسم دیگه تو کار منی
دستم رو گرفتم و دنبال خودش کشید
روی تخت دراز کشید منم سرم رو گذاشتم روی سینهاش
بوسه ای ب گرنش زدم ک گفت:
+چرا داری با این قلب بی تاب من اینجوری میکنی
چیزی نگفتم فقط بیشتر توی بغل گرفتم
روی موهام رو بوسید و گفت:
+ بخواب
چشمام رو بستم تا بخوابم چون بهش نیاز داشتم
.
.
ادامش ت کامنتا
[دوباره گزارشم کردن]
شرط:
لایک:۷۰
کامنت:۷۵[کامنت زیبا و جاذاب و نفری بیشتر سه تا کامنت نزارید]
در اتاقم باز شد بهش نگاه کردم
جلوش ایستادم
+ اگ میخای بدونی اصلا از اینکه زدمت پشیمون نیستم
هیچ چیز نگفتم
+میدونم ک توهم میخای بری اما میکش...
قبل از تمام شدن حرفش رفتم توی بغلش همون موقع اجازه دادم ک اشکام بیان پایین
هق هقم بلند شده بود
ویو جونگکوک:
چرا اینکار رو با من میکنی ذهنم رو درگیر نکن عروسک
خواستم بغلش کنم اما نمیتونستم من تورو دوست ندارم!به هیچ عنوان
ویو ات:
از خودش جدام کرد و ازم فاصله گرفت
+استراحت کن
و از اتاق رفت بیرون
-پس میخای ازم فرار کنی
.
.
شب شده بود حوصلم هم سر رفته بود
اروم بلند شدم و رفتم سمت اتاقش
در زدم و در رو باز کردم
رفتم داخل بازم پشت میز کارش بود و عینک زده بود
استینش رو زده بود بالا
میتونستم تتو های روی دستش رو ببینم
رفتم سمتش
همون طور ک داشت چند تا برگه رو مطالعه میکرد گفت:
انفاقی افتاده
بهش نزدیک تر شدم و برگه هارو کنار زدم و روی میزش نشستم
سرش رو اورد بالا و سوالی بهم نگاه کرد
+اتفاقی افتاده
-حوصلم سر رفته
+ مگ نمیبینی من کار دارم
ناراحت شدم
خواستم ک میزش برم پایین ک جلوم رو گرفت از روی صندلی بلند شد و وسط پام ایستاد
+ ناراحت شدی؟
نادیدهاش گرفتم و خواستم از خودم دورش کنم
-نه ناراحت نشدم مگ تو کار نداری ب کارات برس
متوجه نیشخندش شدم
بوسه ای ب لبم زد و گفت
+الان هم دارم ب کارام میرسم دیگه تو کار منی
دستم رو گرفتم و دنبال خودش کشید
روی تخت دراز کشید منم سرم رو گذاشتم روی سینهاش
بوسه ای ب گرنش زدم ک گفت:
+چرا داری با این قلب بی تاب من اینجوری میکنی
چیزی نگفتم فقط بیشتر توی بغل گرفتم
روی موهام رو بوسید و گفت:
+ بخواب
چشمام رو بستم تا بخوابم چون بهش نیاز داشتم
.
.
ادامش ت کامنتا
[دوباره گزارشم کردن]
شرط:
لایک:۷۰
کامنت:۷۵[کامنت زیبا و جاذاب و نفری بیشتر سه تا کامنت نزارید]
۷۰.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.