پرات۷
آروم درو باز کردم و رفتم داخل...تا چشمم بهش افتاد از خجالت قرمز شدم ...سریع سرمو انداختم پایین...داشت پیرهنشو میپوشید
باصدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم:
+بامن امری داشتین اقای جئون؟
صدای قدماش داشت بهم نزدیکتر میشد...جلوم وایساد و اروم چونه مو گرفت و سرمو بلند کرد....زل زده بود تو چشمام...از چشماش قشنگ میشد فهمید عصبیه... چشامو گردوندم و زل زد زدم به پشت سرش...نمیتونستم مستقیم تو چشماش نگا کنم...باصدای ارومی گفت:
+به من نگاه کن...
اروم چشمامو چرخوندم رو صورتش...باهمون لحن ارومش ادامه داد:
+فکر کنم میدونی تا اخرین روز زندگیت اینجایی دیگه...مگه نه؟ میدونم که خیلی خوب میدونی...
چونه مو محکمتر فشار داد که چشامو از درد بستم...
+فکر کردی تهیونگ شاهزاده سوار بر اسب سفید توعه؟حتما باخودت گفتی شانس بهم روکرده...
کی بهتر از تهیونگ میتونه به راحتی فراریم بده؟اخرشم میشینم به جونگ کوک میخندم بخاطر بی عرضگیش...نه کور خوندی
پوزخند زد
+فکر نمیکردم تا این حد زرنگ باشی...
چونه مو ول کرد و اروم رفت سمت کاناپه ونشست...
+فکر کردی چرا نمیزارم بری؟
بطری ابجوشو باز کرد و سرکشید
+چون پدرت خیلی از خودراضی و مغرور بود...همچین ادمی باید عزیزترین چیزی که توی زندگیش بود رو از دست میداد...
یهو بغضم ترکید
_اقای جئون ...پدرم اشتباه کرده..توروخدا بزارید برم
زانو زدم جلوش
+توروخدا اقای جئون...التماستون میکنم...دوسال واسه تنبیه یه نفر کافیه...من اصلا خودمو قاطیه کارای پدرم نمیکردم...من زندگیم تازه داشت خوب میشد...با جون کندن پزشکی قبول شدم...داشتگ درس میخوندم...توروخدا دوباره زندگیمو بهم برگردونین
+فکر میکنی اسونه؟
سرمو بالا اوردم و نگاهش کردم...زل زده بود توچشمام...تو دلم یه جوری شد
_ی...یعنی چی؟
همونطور که زل زده بود تو چشمام با صدای ارومی گفت:
+گفتنش اسونه رائل
#صدای_تو
باصدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم:
+بامن امری داشتین اقای جئون؟
صدای قدماش داشت بهم نزدیکتر میشد...جلوم وایساد و اروم چونه مو گرفت و سرمو بلند کرد....زل زده بود تو چشمام...از چشماش قشنگ میشد فهمید عصبیه... چشامو گردوندم و زل زد زدم به پشت سرش...نمیتونستم مستقیم تو چشماش نگا کنم...باصدای ارومی گفت:
+به من نگاه کن...
اروم چشمامو چرخوندم رو صورتش...باهمون لحن ارومش ادامه داد:
+فکر کنم میدونی تا اخرین روز زندگیت اینجایی دیگه...مگه نه؟ میدونم که خیلی خوب میدونی...
چونه مو محکمتر فشار داد که چشامو از درد بستم...
+فکر کردی تهیونگ شاهزاده سوار بر اسب سفید توعه؟حتما باخودت گفتی شانس بهم روکرده...
کی بهتر از تهیونگ میتونه به راحتی فراریم بده؟اخرشم میشینم به جونگ کوک میخندم بخاطر بی عرضگیش...نه کور خوندی
پوزخند زد
+فکر نمیکردم تا این حد زرنگ باشی...
چونه مو ول کرد و اروم رفت سمت کاناپه ونشست...
+فکر کردی چرا نمیزارم بری؟
بطری ابجوشو باز کرد و سرکشید
+چون پدرت خیلی از خودراضی و مغرور بود...همچین ادمی باید عزیزترین چیزی که توی زندگیش بود رو از دست میداد...
یهو بغضم ترکید
_اقای جئون ...پدرم اشتباه کرده..توروخدا بزارید برم
زانو زدم جلوش
+توروخدا اقای جئون...التماستون میکنم...دوسال واسه تنبیه یه نفر کافیه...من اصلا خودمو قاطیه کارای پدرم نمیکردم...من زندگیم تازه داشت خوب میشد...با جون کندن پزشکی قبول شدم...داشتگ درس میخوندم...توروخدا دوباره زندگیمو بهم برگردونین
+فکر میکنی اسونه؟
سرمو بالا اوردم و نگاهش کردم...زل زده بود توچشمام...تو دلم یه جوری شد
_ی...یعنی چی؟
همونطور که زل زده بود تو چشمام با صدای ارومی گفت:
+گفتنش اسونه رائل
#صدای_تو
۵.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.