چندپارتی:)
چندپارتی
part 7
'با جمله دوم مامانم تنم یخ کرد! یعنی.. ات همون دختر کوچولوی لجبازیه که من میشناسم؟
به چهره ی ات نگاهی انداختم... اون دقیقا ویژگی ها و زیبایی های قبلیش رو داشت، واقعا چجوری نشناختمش؟
بخاطر اینکه الان پیش اتم بودم از ته دل ذوقی کردم و لبخند ملیحی زدم
-م.. مامان! اونجوری فکر میکنی نیست*سعی برای اینکه از شدت ذوق زدگی نزنه زیر خنده'
"عضلات بدنم یخ و شل شده بودن...
چطور میتونستم جملهی دومشو نادیده بگیرم؟! به پسرم برگشتی؟
متوجهش نبودم، شاید اون لحظه داشتم به یه اکس دیگه جز مینیونگی فکر میکردم.
صدای پسره در اومد:
«م.. مامان! اونجوری که فکر میکنی نیست!»
صداش هیجان زده بود
خانم مین دوباره دستاشو روی بازوهام فشرد..."
'مامان دستاشو روی بازو های ات فشرد و اروم زمزمه کرد: همه چی رو برام تعریف کن..
-مامااانن.. وقتی گل پسرت اینجاست چرا از کس دیگه ای میپرسیی؟!
مامان منتظر به سمتم برگشت و گفت: خب پس بگو بهم...
با یه نفس عمیق، سعی کردم خیلی سریع ماجرا رو کوتاه کنم و به مامان بگم! و موفق هم بودم..'
"صدای خانم مین بلند شد:
«همهچی رو برام تعریف کن..»
از اون طرف یونگی مثله بچه کوچولوهایی که از مامانشون سر بستنی ناراحته پرید وسط و... (ناموسا حال ندارم میرا نوشت دیگه:/)
«راستش، متوجه نشدم پسرم... تو، تو فقط بخاطر بابای عوضیت این دخترو ول کردی؟»
سعی کردم نادیدهش بگیرم، شاید میشه گفت خیلیی خنگ بودم که متوجه ماجرا نبودم پس انکار کردم!
+یا، مینیونگیشی! راستش تو خیلی شبیه به اکسمی، ولی چرا داری قضیه رو میپیچونی؟ خیلی وقته اکس من حتی خبری ازش نیست... ولی، فک کنم واقعا خانم مین مامانت باشه، اصن شباهتو نگا، من میرم تو حیاط یکم دیگه زنگه باشه؟"
-ی.. یا.. ات... وایسا..
'اروم دست ات رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش و با ولع کاری رو که اون لحظه اشتباه بود رو انجام دادم...!
با دلتنگی ازش دل کندم و به اعماق چشمام نگاهی انداختم... هنوز همونقدر زیبان:)'
"-ی.. یا.. ات... وایسا..
(همینایی که میرا گفت:>)
با تعجب بهش خیره شده بودم، ترکیب قدش و کفشای پاشنه بلندش زیادی بلند بودنو باعث گردندرد میشدن اما نمیشد از اجزای ظریف و دقیق صورتش به خصوص لبای شکلاتیش گذشت..."
'-دلم برات تنگ شده بود، بیبی:)!'
میرا: یا.. ساندیس، میبینی این دوتا مرغ عشقووو؟! چقد کیوتن:)
ساندیس: نه میرا ژون، من کورم فقط تو میبینی🗿🤙
فوری: ساندیسموز کیوی کور شد!
بر اساس گزارش کیمدیا...
part 7
'با جمله دوم مامانم تنم یخ کرد! یعنی.. ات همون دختر کوچولوی لجبازیه که من میشناسم؟
به چهره ی ات نگاهی انداختم... اون دقیقا ویژگی ها و زیبایی های قبلیش رو داشت، واقعا چجوری نشناختمش؟
بخاطر اینکه الان پیش اتم بودم از ته دل ذوقی کردم و لبخند ملیحی زدم
-م.. مامان! اونجوری فکر میکنی نیست*سعی برای اینکه از شدت ذوق زدگی نزنه زیر خنده'
"عضلات بدنم یخ و شل شده بودن...
چطور میتونستم جملهی دومشو نادیده بگیرم؟! به پسرم برگشتی؟
متوجهش نبودم، شاید اون لحظه داشتم به یه اکس دیگه جز مینیونگی فکر میکردم.
صدای پسره در اومد:
«م.. مامان! اونجوری که فکر میکنی نیست!»
صداش هیجان زده بود
خانم مین دوباره دستاشو روی بازوهام فشرد..."
'مامان دستاشو روی بازو های ات فشرد و اروم زمزمه کرد: همه چی رو برام تعریف کن..
-مامااانن.. وقتی گل پسرت اینجاست چرا از کس دیگه ای میپرسیی؟!
مامان منتظر به سمتم برگشت و گفت: خب پس بگو بهم...
با یه نفس عمیق، سعی کردم خیلی سریع ماجرا رو کوتاه کنم و به مامان بگم! و موفق هم بودم..'
"صدای خانم مین بلند شد:
«همهچی رو برام تعریف کن..»
از اون طرف یونگی مثله بچه کوچولوهایی که از مامانشون سر بستنی ناراحته پرید وسط و... (ناموسا حال ندارم میرا نوشت دیگه:/)
«راستش، متوجه نشدم پسرم... تو، تو فقط بخاطر بابای عوضیت این دخترو ول کردی؟»
سعی کردم نادیدهش بگیرم، شاید میشه گفت خیلیی خنگ بودم که متوجه ماجرا نبودم پس انکار کردم!
+یا، مینیونگیشی! راستش تو خیلی شبیه به اکسمی، ولی چرا داری قضیه رو میپیچونی؟ خیلی وقته اکس من حتی خبری ازش نیست... ولی، فک کنم واقعا خانم مین مامانت باشه، اصن شباهتو نگا، من میرم تو حیاط یکم دیگه زنگه باشه؟"
-ی.. یا.. ات... وایسا..
'اروم دست ات رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش و با ولع کاری رو که اون لحظه اشتباه بود رو انجام دادم...!
با دلتنگی ازش دل کندم و به اعماق چشمام نگاهی انداختم... هنوز همونقدر زیبان:)'
"-ی.. یا.. ات... وایسا..
(همینایی که میرا گفت:>)
با تعجب بهش خیره شده بودم، ترکیب قدش و کفشای پاشنه بلندش زیادی بلند بودنو باعث گردندرد میشدن اما نمیشد از اجزای ظریف و دقیق صورتش به خصوص لبای شکلاتیش گذشت..."
'-دلم برات تنگ شده بود، بیبی:)!'
میرا: یا.. ساندیس، میبینی این دوتا مرغ عشقووو؟! چقد کیوتن:)
ساندیس: نه میرا ژون، من کورم فقط تو میبینی🗿🤙
فوری: ساندیسموز کیوی کور شد!
بر اساس گزارش کیمدیا...
۲۳.۴k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.