×قسمت چهار×پارت سه
×قسمت چهار×پارت سه
-بابات جک میگه بچه پررو
-نه مجیدجان..دلبندم بابای من جک نمیگه...نمیره میده
_داری منو از نمره میترسونی!؟
_نه..چون احتمالا شیمیتم مثه تاریخ و ادبیاتت ضعیفه..نیازی نیست بگم بابام کم بده بهت
بعدم ریز ریز خندیدم
دندوناشو به هم میکشوند
مامانش داشت با تعجب به ما نگاه میکرد
گفت:پاکان بشین ببینم...چه خبرتونه شما دوتا!؟
پاکان روی مبل کناری من نشست و گفت:هیچی مامان خانوم...من از ورزشگاه خسته و کوفته اومدم
این خانوم از تو بالکن خونشون بشقابشو پرت کرده تو سرم
_نخیرم ..قضیه اینجوری نبود
من از قصد بشقابو نزدم تو سرت
_توقع داری باور کنم!؟
_مهم نیس که باور کنی با نه..خودم که خودمو قبول دارم...مگه خلم که بیام از قصد سر به سر تویه وحشی بزارم!؟
_عمت وحشیه
_ننت وحشیه
شیما خانوم چشماش چهارتا شد
دستمو گرفتم جلو دهنمو و خجالت زده سرمو انداختم پایین
اصلا حواسم به شیما خانوم که اونجا نشسته بود نبود
پاکان داشت بهم میخندید
اروم گفتم:ببخشید
شیما خانوم با لبخند گفت:اشکال نداره عزیزم.خب..انگار باید توی این حل این مشکل بهتون کمک کنم
من و پاکان ساکت بهش نگاه میکردیم
_من حرف ایدا رو باور میکنم..اگه یه درصدم از قصد این کارو نکرده باشه پاکان حق نداره توبیخش کنه
پاکان خواست اعتراض کنه که شیما خانوم اجازه نداد و گفت:بنابراین دوتا راه واسه ایدا وجود داره
یکی اینکه بیخیال بشه و اینو مهم ندونه که پاکان ازش ناراحته
با خودم گفتم گزینه اول قبوله :D
ولی بعد نظرم عوض شد
شیما خانوم ادامه داد:راه دوم اینه که ایدا به عنوان معذرت خواهی پیشونی پاکانو پانسمان کنه که از دلش دراورده باشه
دهنمو باز مونده بود
عمرا همچین کاری میکردم
یکم بهشون نگاه کردم
روی پیشونی پاکان یه خراش نسبتن سطحی و برامدگی کوچیکی پیدا بود
نامردی بود که من بیخیال میبودم
بی اراده گفتم:قبول..پانسمان میکنم
شیما خانوم لبخند زد
پاکان چشماش چهارتا شد
شکاک بهم نگاه میکرد
شیما خانوم گفت:ایداجان من به بتادین حساسیت دارم...حالم بد میشه..میشه برید خونه خودتون این کارو انجام بدید!؟
همچین گفت این کارو انجام بدید انگار میخوایم چیکار کنیم
سرمو مثه بچه کوچولوها که خرشون میکنن به علامت موافقت تکون دادم و شیما خانوم باز خندید
گفت:صب کن برم بتادین و پانسمان بیارم
گفتم:نه نه...داریم تو خونمون...زحمت نکشید
_باشه پس..برید به کارتون برسید
بعدم رفت توی اتاق خوابشون
یهو یادم افتاد چرا من بابای پاکانو ندیدم هنوز!؟
ازش پرسیدم:بابات کجاست پاکان!؟
_پلیسه..رفته ماموریت
_اهان..
یکم فکر کردم...یهو پاکان گفت:چه نقشه ای تو سرته که قبول کردی سرمو پانسمان کنی!؟
_ها؟؟
_چقد ایکیوت پایینه ایدا..میگم میخوای چه بلایی سرم بیاری باز!؟
مظلوم گفتم:هیچ بلایی به خدا
یکم دیگه مشکوک بهم نگاه کرد
شیما خانوم از تو اتاق داد زد:رفتید یا نه!؟
پاکان داد زد:میریم الان مامان
بعدم بلند شد و رفت از خونه بیرون.منم دنبالش رفتم
چقد پرروعه...میخواد بره خونه ما و جلو تر از من میره..
درو با کلید باز کردم..جلوتر از پاکان رفتم داخل
رفتم توی اشپزخونه و از کمد لوازم جانبی مامان جعبه کمک های اولیشو برداشتم
چون مامان پرستار بود منم یه چیزایی از دکتری حالیم میشد
گفت:کجا برم!؟
_برو تو اتاق من..اون کناره..میترسم اینجاهارو کثیف کنم..مامان میکشتم
اونم بی حرف رفت سمت اتاقم
وسایلو که برداشتم رفتم توی اتاق
داشت خیره خیره عکسایی که قاب کرده بودم به دیوارو میدید
یکیشون بود خیلی ناموسی لباس پوشیده بودم
یهو مغزم ارور داد و دویدم سمت اون قاب ناموسیه
برش داشتم از روی دیوارو پشتم قایمش کردم
یکم با تعجب بهم نگاه کرد
هی سرشو این طرف و اون طرف میکرد که ببینه چی دستمه
گفتم:بخواب روی تخت تا ببندم سرتو
شیطون گفت:حتما باید بخوابم!؟
حرصم گرفت..بیخیال قابو گذاشتم روی میز مطالعم
رفتم سمتشو گفتم:نخیر..اصن سمت تخت بری میزنمت
اونم پررو پررو رفت روی تخت خوابید و پاهاشو انداخت روی هم
داشت اتیشم میزد از حرص...عوضی
رفتم کنارش و روی تخت نشستم
هرجوری خودمو جابه جا میکردم نمیتونستم راحت سرشو تو دسترس داشته باشم
فهمیدکه نمیدونم چیکار کنم
سرشو گذاشت روی پاهام
انگار بهم برق وصل کرده باشن
هنگ کردم
نمیدونستم چیکار کنم
یه حس تازه ای داشتم
نمیدونم خوب بود یا بد
هیچی نمیفهمیدم
وقتی گفت زود باش،از هپروت اومدم بیرون،دستمال بتادینی رو اروم گذاشتم روی پیشونیش
اخ ارومی گفت
با ملایمت همه پیشونیشو ضد عفونی کردم و بعد باندو پیچیدم دور سرش
خیلی جدی مشغول کار بودم که نگاه خیرشو روی خودم حس کردم
داشت با چشای درشت و خوش حالت قهوه ای رنگش قورتم میداد
یکی از دستاموگذاشتم روی چشماش
خندید
کارم که تموم شدانگار تازه موهاشو دیده بودم
چقد دوست داشتم یه بار توشون دست ببرم
الان وقتش نبود
وسوسه شده بودم
-بابات جک میگه بچه پررو
-نه مجیدجان..دلبندم بابای من جک نمیگه...نمیره میده
_داری منو از نمره میترسونی!؟
_نه..چون احتمالا شیمیتم مثه تاریخ و ادبیاتت ضعیفه..نیازی نیست بگم بابام کم بده بهت
بعدم ریز ریز خندیدم
دندوناشو به هم میکشوند
مامانش داشت با تعجب به ما نگاه میکرد
گفت:پاکان بشین ببینم...چه خبرتونه شما دوتا!؟
پاکان روی مبل کناری من نشست و گفت:هیچی مامان خانوم...من از ورزشگاه خسته و کوفته اومدم
این خانوم از تو بالکن خونشون بشقابشو پرت کرده تو سرم
_نخیرم ..قضیه اینجوری نبود
من از قصد بشقابو نزدم تو سرت
_توقع داری باور کنم!؟
_مهم نیس که باور کنی با نه..خودم که خودمو قبول دارم...مگه خلم که بیام از قصد سر به سر تویه وحشی بزارم!؟
_عمت وحشیه
_ننت وحشیه
شیما خانوم چشماش چهارتا شد
دستمو گرفتم جلو دهنمو و خجالت زده سرمو انداختم پایین
اصلا حواسم به شیما خانوم که اونجا نشسته بود نبود
پاکان داشت بهم میخندید
اروم گفتم:ببخشید
شیما خانوم با لبخند گفت:اشکال نداره عزیزم.خب..انگار باید توی این حل این مشکل بهتون کمک کنم
من و پاکان ساکت بهش نگاه میکردیم
_من حرف ایدا رو باور میکنم..اگه یه درصدم از قصد این کارو نکرده باشه پاکان حق نداره توبیخش کنه
پاکان خواست اعتراض کنه که شیما خانوم اجازه نداد و گفت:بنابراین دوتا راه واسه ایدا وجود داره
یکی اینکه بیخیال بشه و اینو مهم ندونه که پاکان ازش ناراحته
با خودم گفتم گزینه اول قبوله :D
ولی بعد نظرم عوض شد
شیما خانوم ادامه داد:راه دوم اینه که ایدا به عنوان معذرت خواهی پیشونی پاکانو پانسمان کنه که از دلش دراورده باشه
دهنمو باز مونده بود
عمرا همچین کاری میکردم
یکم بهشون نگاه کردم
روی پیشونی پاکان یه خراش نسبتن سطحی و برامدگی کوچیکی پیدا بود
نامردی بود که من بیخیال میبودم
بی اراده گفتم:قبول..پانسمان میکنم
شیما خانوم لبخند زد
پاکان چشماش چهارتا شد
شکاک بهم نگاه میکرد
شیما خانوم گفت:ایداجان من به بتادین حساسیت دارم...حالم بد میشه..میشه برید خونه خودتون این کارو انجام بدید!؟
همچین گفت این کارو انجام بدید انگار میخوایم چیکار کنیم
سرمو مثه بچه کوچولوها که خرشون میکنن به علامت موافقت تکون دادم و شیما خانوم باز خندید
گفت:صب کن برم بتادین و پانسمان بیارم
گفتم:نه نه...داریم تو خونمون...زحمت نکشید
_باشه پس..برید به کارتون برسید
بعدم رفت توی اتاق خوابشون
یهو یادم افتاد چرا من بابای پاکانو ندیدم هنوز!؟
ازش پرسیدم:بابات کجاست پاکان!؟
_پلیسه..رفته ماموریت
_اهان..
یکم فکر کردم...یهو پاکان گفت:چه نقشه ای تو سرته که قبول کردی سرمو پانسمان کنی!؟
_ها؟؟
_چقد ایکیوت پایینه ایدا..میگم میخوای چه بلایی سرم بیاری باز!؟
مظلوم گفتم:هیچ بلایی به خدا
یکم دیگه مشکوک بهم نگاه کرد
شیما خانوم از تو اتاق داد زد:رفتید یا نه!؟
پاکان داد زد:میریم الان مامان
بعدم بلند شد و رفت از خونه بیرون.منم دنبالش رفتم
چقد پرروعه...میخواد بره خونه ما و جلو تر از من میره..
درو با کلید باز کردم..جلوتر از پاکان رفتم داخل
رفتم توی اشپزخونه و از کمد لوازم جانبی مامان جعبه کمک های اولیشو برداشتم
چون مامان پرستار بود منم یه چیزایی از دکتری حالیم میشد
گفت:کجا برم!؟
_برو تو اتاق من..اون کناره..میترسم اینجاهارو کثیف کنم..مامان میکشتم
اونم بی حرف رفت سمت اتاقم
وسایلو که برداشتم رفتم توی اتاق
داشت خیره خیره عکسایی که قاب کرده بودم به دیوارو میدید
یکیشون بود خیلی ناموسی لباس پوشیده بودم
یهو مغزم ارور داد و دویدم سمت اون قاب ناموسیه
برش داشتم از روی دیوارو پشتم قایمش کردم
یکم با تعجب بهم نگاه کرد
هی سرشو این طرف و اون طرف میکرد که ببینه چی دستمه
گفتم:بخواب روی تخت تا ببندم سرتو
شیطون گفت:حتما باید بخوابم!؟
حرصم گرفت..بیخیال قابو گذاشتم روی میز مطالعم
رفتم سمتشو گفتم:نخیر..اصن سمت تخت بری میزنمت
اونم پررو پررو رفت روی تخت خوابید و پاهاشو انداخت روی هم
داشت اتیشم میزد از حرص...عوضی
رفتم کنارش و روی تخت نشستم
هرجوری خودمو جابه جا میکردم نمیتونستم راحت سرشو تو دسترس داشته باشم
فهمیدکه نمیدونم چیکار کنم
سرشو گذاشت روی پاهام
انگار بهم برق وصل کرده باشن
هنگ کردم
نمیدونستم چیکار کنم
یه حس تازه ای داشتم
نمیدونم خوب بود یا بد
هیچی نمیفهمیدم
وقتی گفت زود باش،از هپروت اومدم بیرون،دستمال بتادینی رو اروم گذاشتم روی پیشونیش
اخ ارومی گفت
با ملایمت همه پیشونیشو ضد عفونی کردم و بعد باندو پیچیدم دور سرش
خیلی جدی مشغول کار بودم که نگاه خیرشو روی خودم حس کردم
داشت با چشای درشت و خوش حالت قهوه ای رنگش قورتم میداد
یکی از دستاموگذاشتم روی چشماش
خندید
کارم که تموم شدانگار تازه موهاشو دیده بودم
چقد دوست داشتم یه بار توشون دست ببرم
الان وقتش نبود
وسوسه شده بودم
۷.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.