DOCTORS OF GONGILL🥼part 68
یونگی ابرویی باال انداخت. جی هیون نی را داخل بطری شیر کرد و گفت: جدی میگم. کار
بدی نکرده بودم که بخوام مجازات بشم پس راحت خودمو توجیح کردمو بیرون اومدم. اما...
معلق شدم.
+ فکرشو میکردم. برای چند روز؟
_یه ماه.
یونگی چینی به چانه اش داد و گفت: خب... این بهتر از چیزیه که انتظار داشتم. تا میتونی از
این موقعیت استفاده کن.
جی هیون اه سرخوشی کشید و با لذت گفت: اهههه... حتی فکر کردن به یه ماه استراحت تو
خونه هم لذت بخشه.
و مشغول خوردن شیرش شد.
یونگی به میز جی هیون تکیه داد و پرسید: تو چرا دکتر شدی؟
جی هیون نی را از دهانش بیرون اورد و گفت: فقط... از بوی خون خوشم میاد.
یونگی پیشانی اش را چین داد و گفت: خب... فکر میکردم چیزی شبیه "دوست دارم جون ادما
رو نجات بدم تا هیچکس غم از دست دادن کسی رو نچشه" بشنوم!
جی هیون پوفی کرد و گفت: چی؟ نه. من اصال همچین فکری نمیکنم. به نظرم هرکس که
میمیره حقش بوده.
+ حتی ادمای خوب؟
جی هیون در حالی که با نی اش بازی میکرد سر تکان داد.
_ مرگ برای ادمای خوب یه پاداشه اما برای ادمای بد، یه مجازاته.
+ چرا فکر میکنی برای ادمای خوب مرگ یه پاداشه؟
جی هیون کمی از شیرش را خورد و گفت: چون جاشون او باال بهتره. اینطور فکر نمیکنی؟
یونگی کمی از جی هیون فاصله گرفت و گفت: واااه... هان جی هیون تو خیلی ترسناکی!
_ اگه فکر میکنی من ترسناکم، بهتره یه نگاه تو اینه به خودت بندازی.
یونگی دستی به صورتش کشید و گفت: واقعا من ترسناکم؟
_ نه از نظر من اما خیلیا تو بیمارستان ازت میترسن.
یونگی سرتکان داد و گفت: همه غیر از تو.
جی هیون چشمکی به یونگی زد و گفت: ماجایو.
یونگی تکخندی کرد و که جی هیون گفت: ببینم... نسبتی با رئیس مین داری؟
چهره ی یونگی جدی شد و گفت: چرا میپرسی؟!
_ خیل بهم شبیهید.
یونگی سرش را پایین انداخت و اهی کشید.
_ هم دیگرو میشناسید درسته؟
یونگی ارام سر تکان داد.
+ اون برادر بزرگم بود.
_ حدس میزدم. اگه حالتو بهتر میکنه باید بگم تو خیلی خوشتیپ تر از اونی.
یونگی خنده ای کرد و گفت: میدونم.
--
وقتی یونگی فهمید تعداد محافظ ها جلوی خانه اش کم تر شده است، خیلی خوشحال شد. او از
در پشتی وارد خانه شد و دور و اطرافش را پایید. از اسناسور باال رفت و به واحد خودش
رسید اما وقتی وارد خانه اش شد، تازه متوجه شد چرا تعدا محافظ ها کاهش یافته!.....
بدی نکرده بودم که بخوام مجازات بشم پس راحت خودمو توجیح کردمو بیرون اومدم. اما...
معلق شدم.
+ فکرشو میکردم. برای چند روز؟
_یه ماه.
یونگی چینی به چانه اش داد و گفت: خب... این بهتر از چیزیه که انتظار داشتم. تا میتونی از
این موقعیت استفاده کن.
جی هیون اه سرخوشی کشید و با لذت گفت: اهههه... حتی فکر کردن به یه ماه استراحت تو
خونه هم لذت بخشه.
و مشغول خوردن شیرش شد.
یونگی به میز جی هیون تکیه داد و پرسید: تو چرا دکتر شدی؟
جی هیون نی را از دهانش بیرون اورد و گفت: فقط... از بوی خون خوشم میاد.
یونگی پیشانی اش را چین داد و گفت: خب... فکر میکردم چیزی شبیه "دوست دارم جون ادما
رو نجات بدم تا هیچکس غم از دست دادن کسی رو نچشه" بشنوم!
جی هیون پوفی کرد و گفت: چی؟ نه. من اصال همچین فکری نمیکنم. به نظرم هرکس که
میمیره حقش بوده.
+ حتی ادمای خوب؟
جی هیون در حالی که با نی اش بازی میکرد سر تکان داد.
_ مرگ برای ادمای خوب یه پاداشه اما برای ادمای بد، یه مجازاته.
+ چرا فکر میکنی برای ادمای خوب مرگ یه پاداشه؟
جی هیون کمی از شیرش را خورد و گفت: چون جاشون او باال بهتره. اینطور فکر نمیکنی؟
یونگی کمی از جی هیون فاصله گرفت و گفت: واااه... هان جی هیون تو خیلی ترسناکی!
_ اگه فکر میکنی من ترسناکم، بهتره یه نگاه تو اینه به خودت بندازی.
یونگی دستی به صورتش کشید و گفت: واقعا من ترسناکم؟
_ نه از نظر من اما خیلیا تو بیمارستان ازت میترسن.
یونگی سرتکان داد و گفت: همه غیر از تو.
جی هیون چشمکی به یونگی زد و گفت: ماجایو.
یونگی تکخندی کرد و که جی هیون گفت: ببینم... نسبتی با رئیس مین داری؟
چهره ی یونگی جدی شد و گفت: چرا میپرسی؟!
_ خیل بهم شبیهید.
یونگی سرش را پایین انداخت و اهی کشید.
_ هم دیگرو میشناسید درسته؟
یونگی ارام سر تکان داد.
+ اون برادر بزرگم بود.
_ حدس میزدم. اگه حالتو بهتر میکنه باید بگم تو خیلی خوشتیپ تر از اونی.
یونگی خنده ای کرد و گفت: میدونم.
--
وقتی یونگی فهمید تعداد محافظ ها جلوی خانه اش کم تر شده است، خیلی خوشحال شد. او از
در پشتی وارد خانه شد و دور و اطرافش را پایید. از اسناسور باال رفت و به واحد خودش
رسید اما وقتی وارد خانه اش شد، تازه متوجه شد چرا تعدا محافظ ها کاهش یافته!.....
۱۹.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.