p24
پ:
خیلی میخواستم بهش بگمدلت گوه میخوره ولی ترسیدم...
پ:کوکی اذیت کردن رو دوست داری
کوک:من اذیتت نمیکنم فقط بیش از حد عاشقتم ...پرینان...من
پ:حرف نزن دیگه بسه
کوک:....
پ:من نمیخوامت میفهمی...نمیخوامت
کوک:حقش رو ندارییی
پ:مگه زورهههه
کوک:ارههه زورههههه
پ:من یک ثانیه هم باهات نمیمونم جئون جونگ کوک
پ:
داشتم میرفتم سمت در که به ضربه ای که به سرم خورد هیچی نفهمیدم
بیهوش شده بودم...از دنیای عجیب و نامعنی بیهوش شده بودم
۵ساعت بعد:
پ:
وقتی بیدار شدم ساعت ۴ظهربود
میخواستم برم از پایین برا خودم اب بریزم که یه دختر بچه کوچولو داد دستم
بچه:بیا مامان
پ:مرسی خوشگلم...چ چی
بچه:مامان نترس
پ:تو دیگه کی هستی
بچه:من بچتم...دخترتم اسمم فلورا هست
قراره تو اینده صاحب من بشی مامانی
پ:
ناخوداگاه رو لبام لبخند اومد
پ:چقدر تو زیبایی
ف:شبیهتم نه
پ:خیلی
ف:کاش میتونستم بغلت کنم
پ:مگه نمیتونی؟
ف:من یه ناموجودم نمیتونم یکی رو لمس کنمو یکی هم منو لمس کنه
پ:چرا اینجایی؟
ف:بابام رو دارم پیدا میکنم
پ:هن؟
ف:وقتی تو و بابا باهم شدین من ازاد میشم
پ:...
ف:مامان من میخوام دیگه ازاد بشم
پ:بابات...کیه؟
ف:نمیتونم بگم
پ:چرا؟
ف:اون وقت میمیری مامان اگه تو بمیری منم میمیرم
پ:اوه مای گاد
پ:
با صدای غنیم زندگیم فلورا غیب شد...خدایا دارم چیا میبینم نکنه...دیوونه شدم؟
کوک:بیدار شدی
پ:....
کوک:جواب بده
پ:نمیبینی کوری
کوک:درست صحبت کن
پ:نکنم؟
کوک:رو اعصابم راه ترو پرینان
پ:نمیخوان ببینمت جئونننن
کوک:کاری میکنی که یه کاری کنم و اخرش پشیمانی بشه
پ:چه غلطی میخوای بخوری مثلا؟
بعد حرفم چشاش قرمز شد و بازوم رو گرفت و کشید توی انباری
چند ساعت گذشته بود و من همچنان تو اون نفرین شده بودم
زمستان بود...لباسامم فقط یه تاب شلوارک بود
من انسان گرمسیری نبودم زود سردم میشد
بدنمتازگی ها خیلی ضعیف شده بود
دیگه نمیتونستم حتی چشمام رو تکون بدم وضعم خراب بود
پ:کمک(اروم)
پ:کسی نیست؟
پ:تو رو خدا کمک...د...دخ د خترم؟فلورا؟
پ:
ولی همچنان انگار نه انگار دیگه داشتم نا امید میشدم که در باز شد
پ:بلخره اوم....
پ:
با کسی که دیدم چشام چهار تا شد
شرطا:
کامنت:۵۵
لایک:۸۰
خیلی میخواستم بهش بگمدلت گوه میخوره ولی ترسیدم...
پ:کوکی اذیت کردن رو دوست داری
کوک:من اذیتت نمیکنم فقط بیش از حد عاشقتم ...پرینان...من
پ:حرف نزن دیگه بسه
کوک:....
پ:من نمیخوامت میفهمی...نمیخوامت
کوک:حقش رو ندارییی
پ:مگه زورهههه
کوک:ارههه زورههههه
پ:من یک ثانیه هم باهات نمیمونم جئون جونگ کوک
پ:
داشتم میرفتم سمت در که به ضربه ای که به سرم خورد هیچی نفهمیدم
بیهوش شده بودم...از دنیای عجیب و نامعنی بیهوش شده بودم
۵ساعت بعد:
پ:
وقتی بیدار شدم ساعت ۴ظهربود
میخواستم برم از پایین برا خودم اب بریزم که یه دختر بچه کوچولو داد دستم
بچه:بیا مامان
پ:مرسی خوشگلم...چ چی
بچه:مامان نترس
پ:تو دیگه کی هستی
بچه:من بچتم...دخترتم اسمم فلورا هست
قراره تو اینده صاحب من بشی مامانی
پ:
ناخوداگاه رو لبام لبخند اومد
پ:چقدر تو زیبایی
ف:شبیهتم نه
پ:خیلی
ف:کاش میتونستم بغلت کنم
پ:مگه نمیتونی؟
ف:من یه ناموجودم نمیتونم یکی رو لمس کنمو یکی هم منو لمس کنه
پ:چرا اینجایی؟
ف:بابام رو دارم پیدا میکنم
پ:هن؟
ف:وقتی تو و بابا باهم شدین من ازاد میشم
پ:...
ف:مامان من میخوام دیگه ازاد بشم
پ:بابات...کیه؟
ف:نمیتونم بگم
پ:چرا؟
ف:اون وقت میمیری مامان اگه تو بمیری منم میمیرم
پ:اوه مای گاد
پ:
با صدای غنیم زندگیم فلورا غیب شد...خدایا دارم چیا میبینم نکنه...دیوونه شدم؟
کوک:بیدار شدی
پ:....
کوک:جواب بده
پ:نمیبینی کوری
کوک:درست صحبت کن
پ:نکنم؟
کوک:رو اعصابم راه ترو پرینان
پ:نمیخوان ببینمت جئونننن
کوک:کاری میکنی که یه کاری کنم و اخرش پشیمانی بشه
پ:چه غلطی میخوای بخوری مثلا؟
بعد حرفم چشاش قرمز شد و بازوم رو گرفت و کشید توی انباری
چند ساعت گذشته بود و من همچنان تو اون نفرین شده بودم
زمستان بود...لباسامم فقط یه تاب شلوارک بود
من انسان گرمسیری نبودم زود سردم میشد
بدنمتازگی ها خیلی ضعیف شده بود
دیگه نمیتونستم حتی چشمام رو تکون بدم وضعم خراب بود
پ:کمک(اروم)
پ:کسی نیست؟
پ:تو رو خدا کمک...د...دخ د خترم؟فلورا؟
پ:
ولی همچنان انگار نه انگار دیگه داشتم نا امید میشدم که در باز شد
پ:بلخره اوم....
پ:
با کسی که دیدم چشام چهار تا شد
شرطا:
کامنت:۵۵
لایک:۸۰
۳۲.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.