نقاب دار مشکی
ʙʟᴀᴄᴋ ᴍᴀꜱᴋᴇᴅ
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ¹⁹)
یونگی: خب ات بیا اینجا......
( ات رفت کنار یونگی وایستاد که یونگی یک اسلحه کلت برداشت و جلوی ات گرفت)
یونگی: خب ات..... دقت کن ببین چیکار میکنم.....
( یونگی جز به جز کارای اسلحه رو به ات یاد داد اینکه چطور تیر عوض کنه...... چطور شلیک کنه و....... خلاصه بعد این کارا یونگی نشونه گرفت رو ادمک و به ات یاد داد که چطور وایسته و چطور شلیک کنه...... بعد 2 ساعت کارای اسلحه تموم شد و حالا یونگی میخواست ببینه ات چطور میزنه)
ات: از چیزی که فکر میکردم سخت تره.... ( خنده)
یونگی: سخت نیست..... باید اول مزه مزه اش کنی تا طمع درستش بیاد تو دهنت....
ات: اوهوم.....
( ات همه ی کارایی که یونگی جلوی ات انجام داد رو جلوی خودش انجام داد همون چطور گلوله بندازیم تو اسلحه و...... خلاصه وایستاد و به همون طرزی که یونگی گفته بود بهش شلیک کرد و به هدف خورد)
ات: اخ جوووونمممم تونستمممم.... ( ذوق میکرد و بالا پایین میپرید)
یونگی: ( خنده)..... افرین..... ولی عجله نداشت باش..... باید 1 هفته تمرین کنی تا بتونی حرفه ای بشی مثل من..... بعد اینکه تیر اندازی رو یاد گرفتی باید بری پیش جیمین تا بهت دفاع شخصی حرفه ای یاد بده.....
ات: وا مگه قرار نبود مربی هر کدوم یاد بده؟
یونگی: چرا ولی..... جیمین از هممون تو این کار حرفه ای تره پس بهتره پیش اون بری....
ات: باشه..... میخوام دوباره تمرین کنم
یونگی: عالیه....
( ات گلوله رو انداخت و تا خواست شلیک کنه...)
یونگی: نه وایسا ات اشتباه وایستادی..... دستاتو یکم به پایین بگیر تا به نشونه بخوره
ات: اینطوری؟....
یونگی: نه...... ( یونگی رفت پشت ات و از پشت دوتا دستاشو اورد رو دست ات و دستاشو درست میکرد و چونه اش رو شونه ات بود که یهو نگاهشون رفت بهم..... نگاه عمیقی از عشق بود ولی هر دوتاشون با حرف جیمین به خودشون اومدن)
جیمین: بچه ها؟.... ( تعجب)
( یهو یونگی از ات جدا شد)
یونگی: بله؟....
جیمین: میگم کار ما تموم شده نمیخواید یکم استراحت کنید؟....
ات: چرا اومدیم.....
( ات سرشو انداخت پایین و دست جیمین گرفت و رفتن داخل عمارت)
یونگی: هعی همیشه مواقع خوبی نمیای جیمین..... ( خنده عصبی)
( داخل عمارت همه نشسته بودن رو مبل)
سوجین: وای ات خیلی باحاله کار با اسلحه.....
ات: وای اره خیلی...... دوست دارم ماشین روندن حرفه ای هم یاد بگیرم....
( یهو اعضا نگاهشون رفت رو ات)
ات: اوممم..... چیه؟
یونگی: ات اونم بهت یاد میدم.....
ات: واقعا؟..... مرسییی
نامجون: یونگی اینطوری میشه 3 هفته مطمئنی اوکیه؟.....
ات: مشکل چیه خب؟....
جیمین: ما 3 هفته دیگه قراره قسمت 81 ران بی تی اس رو ضبط کنیم.....
امیلیا: واییییی اخ جوننن.....
ات: خب باشه اشکال نداره ماشین رو بیخیال
یونگی: نه سعی میکنم کمتر از 1 هفته حرفه ایت کنم باشه؟
ات: باشه
ادامه اش تو کامنت
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ¹⁹)
یونگی: خب ات بیا اینجا......
( ات رفت کنار یونگی وایستاد که یونگی یک اسلحه کلت برداشت و جلوی ات گرفت)
یونگی: خب ات..... دقت کن ببین چیکار میکنم.....
( یونگی جز به جز کارای اسلحه رو به ات یاد داد اینکه چطور تیر عوض کنه...... چطور شلیک کنه و....... خلاصه بعد این کارا یونگی نشونه گرفت رو ادمک و به ات یاد داد که چطور وایسته و چطور شلیک کنه...... بعد 2 ساعت کارای اسلحه تموم شد و حالا یونگی میخواست ببینه ات چطور میزنه)
ات: از چیزی که فکر میکردم سخت تره.... ( خنده)
یونگی: سخت نیست..... باید اول مزه مزه اش کنی تا طمع درستش بیاد تو دهنت....
ات: اوهوم.....
( ات همه ی کارایی که یونگی جلوی ات انجام داد رو جلوی خودش انجام داد همون چطور گلوله بندازیم تو اسلحه و...... خلاصه وایستاد و به همون طرزی که یونگی گفته بود بهش شلیک کرد و به هدف خورد)
ات: اخ جوووونمممم تونستمممم.... ( ذوق میکرد و بالا پایین میپرید)
یونگی: ( خنده)..... افرین..... ولی عجله نداشت باش..... باید 1 هفته تمرین کنی تا بتونی حرفه ای بشی مثل من..... بعد اینکه تیر اندازی رو یاد گرفتی باید بری پیش جیمین تا بهت دفاع شخصی حرفه ای یاد بده.....
ات: وا مگه قرار نبود مربی هر کدوم یاد بده؟
یونگی: چرا ولی..... جیمین از هممون تو این کار حرفه ای تره پس بهتره پیش اون بری....
ات: باشه..... میخوام دوباره تمرین کنم
یونگی: عالیه....
( ات گلوله رو انداخت و تا خواست شلیک کنه...)
یونگی: نه وایسا ات اشتباه وایستادی..... دستاتو یکم به پایین بگیر تا به نشونه بخوره
ات: اینطوری؟....
یونگی: نه...... ( یونگی رفت پشت ات و از پشت دوتا دستاشو اورد رو دست ات و دستاشو درست میکرد و چونه اش رو شونه ات بود که یهو نگاهشون رفت بهم..... نگاه عمیقی از عشق بود ولی هر دوتاشون با حرف جیمین به خودشون اومدن)
جیمین: بچه ها؟.... ( تعجب)
( یهو یونگی از ات جدا شد)
یونگی: بله؟....
جیمین: میگم کار ما تموم شده نمیخواید یکم استراحت کنید؟....
ات: چرا اومدیم.....
( ات سرشو انداخت پایین و دست جیمین گرفت و رفتن داخل عمارت)
یونگی: هعی همیشه مواقع خوبی نمیای جیمین..... ( خنده عصبی)
( داخل عمارت همه نشسته بودن رو مبل)
سوجین: وای ات خیلی باحاله کار با اسلحه.....
ات: وای اره خیلی...... دوست دارم ماشین روندن حرفه ای هم یاد بگیرم....
( یهو اعضا نگاهشون رفت رو ات)
ات: اوممم..... چیه؟
یونگی: ات اونم بهت یاد میدم.....
ات: واقعا؟..... مرسییی
نامجون: یونگی اینطوری میشه 3 هفته مطمئنی اوکیه؟.....
ات: مشکل چیه خب؟....
جیمین: ما 3 هفته دیگه قراره قسمت 81 ران بی تی اس رو ضبط کنیم.....
امیلیا: واییییی اخ جوننن.....
ات: خب باشه اشکال نداره ماشین رو بیخیال
یونگی: نه سعی میکنم کمتر از 1 هفته حرفه ایت کنم باشه؟
ات: باشه
ادامه اش تو کامنت
۷.۱k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.