وقتی افسرده بودی ( درخواستی ) part اخر
(یک هفته بعد )
ویو جیمین :
یک هفته ی کامله که جسم ا.ت زیر اون همه دستگاهی که بهش وصله گیر افتاده یعنی واقعا نمیخواد برگرده؟
یعنی میخوادتنهام بذاره؟
همینجور که به ا.ت زل زده بودم فکرام اذیتم میکردن
متوجه باز شد چشمای ا.ت شدم
سریع با داد شروع کردم به صدا کردن پرستار
ویو ا.ت:
نمیدونم چند وقته ولی توی یه جایی که کلش مشکیه گیر کردمو فقط صدای گریه و خیالات کسی رو که همش با خودش تکرار میکنه
《ا.ت بر مگیرده》
میشنوم اون جیمینه گریه هاش باعث گریه هام میشد
توی همون جای سیاهی که نه ابتدایی داشت و نه اتنهایی نشسته بودم
که به طرز عجیبی
مثل یه پروژکتور که خاطرات خوبم رو با خانوادم بخصوص جیمین جلوم بخش شد توی همشون خنده بود تا اخر نگاهشون کردم بعد از تموم شدنشون
کسی نزدیکم شد و بغلم کرد بعد از اینکه ازم جدا شد فهمیدم که مامانمه
م/ت:ا.ت تو اینحا چی کار میکنی هممم؟
ا.ت:ماما..ن ....اومد پیش تو (باگریه)
م/ت: هنوز برای اینکه بیای پیش من زوده خیلی زود دختر
ا.ت:ولی مامان من کسی رو اون بیرون ندارم
م/ت:اشتباه نکن اون منتظرته
تو اونو داری یعنی با خودت فکر نکردی اون توی این یک هفته ای که اینجا بودی رو توی بیمارستان گذرونده؟
اون واقعا عاشقته
تو اونو داری درسته من نیستم پیشت ولی جیمین هست الانم بلند شو باید بری پیشش منتظرته .......
وقتی که چشمامو باز کردم همه چیز برام تار بود و یه سقف سفید
دکتر اومد بالا سرم و داشت چیزی به پرستارا میگفت خیلی نامفهوم بودن
ویوجیمین :
وقتی که ا.ت بهوش اومد دلم پر پر میزد برای دیدنش
و بالا خره وقتش بود
خیلی اروم وارد اتاقش شدم نشسته بود
با دیدن من لبخندی که سرشار از اشک بود بهم زد
ویو ا.ت :
وقتی که در باز شد با دیدن جیمین خیلی خوشحال بودم به طرفم اومد و محکم بغلم کرد منم متقابل بغلش کردم که
جیمین گفت:فرشته کو چولو میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
دیگه از حالا به بعد باید بهم قول بدی که دیگه از این کارا به سرت نزنه خانم پارک (صدای لرزون)
ا.ت : قول میدم اقای پارک .......
پایان
میدونم خیلی چرت شد ولی به بزرگی خودتون ببخشید
خوشحال میشم نظرتونو بدونم
ویو جیمین :
یک هفته ی کامله که جسم ا.ت زیر اون همه دستگاهی که بهش وصله گیر افتاده یعنی واقعا نمیخواد برگرده؟
یعنی میخوادتنهام بذاره؟
همینجور که به ا.ت زل زده بودم فکرام اذیتم میکردن
متوجه باز شد چشمای ا.ت شدم
سریع با داد شروع کردم به صدا کردن پرستار
ویو ا.ت:
نمیدونم چند وقته ولی توی یه جایی که کلش مشکیه گیر کردمو فقط صدای گریه و خیالات کسی رو که همش با خودش تکرار میکنه
《ا.ت بر مگیرده》
میشنوم اون جیمینه گریه هاش باعث گریه هام میشد
توی همون جای سیاهی که نه ابتدایی داشت و نه اتنهایی نشسته بودم
که به طرز عجیبی
مثل یه پروژکتور که خاطرات خوبم رو با خانوادم بخصوص جیمین جلوم بخش شد توی همشون خنده بود تا اخر نگاهشون کردم بعد از تموم شدنشون
کسی نزدیکم شد و بغلم کرد بعد از اینکه ازم جدا شد فهمیدم که مامانمه
م/ت:ا.ت تو اینحا چی کار میکنی هممم؟
ا.ت:ماما..ن ....اومد پیش تو (باگریه)
م/ت: هنوز برای اینکه بیای پیش من زوده خیلی زود دختر
ا.ت:ولی مامان من کسی رو اون بیرون ندارم
م/ت:اشتباه نکن اون منتظرته
تو اونو داری یعنی با خودت فکر نکردی اون توی این یک هفته ای که اینجا بودی رو توی بیمارستان گذرونده؟
اون واقعا عاشقته
تو اونو داری درسته من نیستم پیشت ولی جیمین هست الانم بلند شو باید بری پیشش منتظرته .......
وقتی که چشمامو باز کردم همه چیز برام تار بود و یه سقف سفید
دکتر اومد بالا سرم و داشت چیزی به پرستارا میگفت خیلی نامفهوم بودن
ویوجیمین :
وقتی که ا.ت بهوش اومد دلم پر پر میزد برای دیدنش
و بالا خره وقتش بود
خیلی اروم وارد اتاقش شدم نشسته بود
با دیدن من لبخندی که سرشار از اشک بود بهم زد
ویو ا.ت :
وقتی که در باز شد با دیدن جیمین خیلی خوشحال بودم به طرفم اومد و محکم بغلم کرد منم متقابل بغلش کردم که
جیمین گفت:فرشته کو چولو میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
دیگه از حالا به بعد باید بهم قول بدی که دیگه از این کارا به سرت نزنه خانم پارک (صدای لرزون)
ا.ت : قول میدم اقای پارک .......
پایان
میدونم خیلی چرت شد ولی به بزرگی خودتون ببخشید
خوشحال میشم نظرتونو بدونم
۱۲.۴k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.