اکست ولت نمیکنه پارت ۴
ات . انقدر خونش بزرگ بود که تا از حیاط به خونه برسیم یه ربع طول میکشید
تا برسیم باهاش یه عالمه جرو بحث کردم ته اونقدر اعصبانی شدع بود که هر لحظه ممکن بود یه گلوله خالی کنه تو سرم چندتا بادیگار جلوم و چندتا عقبم بود که فرار نکنم
ته. ات میشه این بحث هارو تموم کنی وگرنه میری انباری
ات. نه نمیشه
ویو ته
انقدر اعصبانی بودم ات همش جوابم رو میداد انقدر رو مخم راه رفت که به بادیگاردا گفتم بندازنش انباری
ات . شما بهم دست نزنین خودم پا دارم
بادیگاردا . ارباب چیکار کنیم
ته . بهش دست نزنین بزارید خودش برع ولی اگه فرار کنه تک تک تون رو میکشم فهمیدین(داد)
بادیگاردا. بله ارباب
ته . خوبه
ویو ات
از دست ته خیلی ناراحت بودم گفتش برم انباری وقتی رفتم انباری درو قفل کردن اونجا خیلی تاریک بود 😫
همجا پر از سوسک و موش مردع و زنده بود
چندتا عقرب هم بود اخه ته چطور دلش اومد منو اینجا بفرسته😖
پایان ویو ات
ته . خدمتکارا سریع برای ات غذا و اب ببرید تو انباریه
خدمتکارا. چشم ارباب
ویو ات
نیم ساعت بعد صدای در اومد در بازشد خواشحال شدم فکر کردم ته اومده منو از انباری درارع ولی خدمتکار بود 😕
پایان ویو ات
خدمتکار . خانوم غذا اودم براتون
ات لج کرد و گفت من نمیخورم به اربابتون بگید انقدر غذا نمیخورم تا بمیرم 💀
خدمتکار . خانوم ولی
ات . نذاشتم حرفش تموم شه که دادزدم گفتم برو بیروننن
امید وارم خوشتون اومده باشه🙃
تا برسیم باهاش یه عالمه جرو بحث کردم ته اونقدر اعصبانی شدع بود که هر لحظه ممکن بود یه گلوله خالی کنه تو سرم چندتا بادیگار جلوم و چندتا عقبم بود که فرار نکنم
ته. ات میشه این بحث هارو تموم کنی وگرنه میری انباری
ات. نه نمیشه
ویو ته
انقدر اعصبانی بودم ات همش جوابم رو میداد انقدر رو مخم راه رفت که به بادیگاردا گفتم بندازنش انباری
ات . شما بهم دست نزنین خودم پا دارم
بادیگاردا . ارباب چیکار کنیم
ته . بهش دست نزنین بزارید خودش برع ولی اگه فرار کنه تک تک تون رو میکشم فهمیدین(داد)
بادیگاردا. بله ارباب
ته . خوبه
ویو ات
از دست ته خیلی ناراحت بودم گفتش برم انباری وقتی رفتم انباری درو قفل کردن اونجا خیلی تاریک بود 😫
همجا پر از سوسک و موش مردع و زنده بود
چندتا عقرب هم بود اخه ته چطور دلش اومد منو اینجا بفرسته😖
پایان ویو ات
ته . خدمتکارا سریع برای ات غذا و اب ببرید تو انباریه
خدمتکارا. چشم ارباب
ویو ات
نیم ساعت بعد صدای در اومد در بازشد خواشحال شدم فکر کردم ته اومده منو از انباری درارع ولی خدمتکار بود 😕
پایان ویو ات
خدمتکار . خانوم غذا اودم براتون
ات لج کرد و گفت من نمیخورم به اربابتون بگید انقدر غذا نمیخورم تا بمیرم 💀
خدمتکار . خانوم ولی
ات . نذاشتم حرفش تموم شه که دادزدم گفتم برو بیروننن
امید وارم خوشتون اومده باشه🙃
۱۵.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.