🌼گیسوی شب🌼 پارت چهارم ...
🌼گیسوی شب🌼 #پارت چهارم ...
آریا:
از در حیاط خونه ای آقا جون که اومدم بیرون یاشار بدو بدو خودشو بهم رسوند وگفت : هی آریا وایسا بینم
برگشتم طرفش وبی حوصله گفتم : چته یاشار...
جا خورد ویه قدم رفت عقب وگفت : چیزی شده ؟
- امشب می فهمی
یاشار : نمیشه الان بگی ...می دونی که من آدم کنجکاوی هستم
نفسمو فوت کردم وجدی گفتم : بابام ورشکست شده
کف دستمو جلوش گرفتم وگفتم : دیگه هیچی نداریم ...هیچی...
متحیربا چشای خوشرنگ سیاهش زل زد بهم وگفت : شوخی می کنی آریا مگه ...
- من کی رو این مسائل شوخی داشتم که الان بار دومم باشه ...یاشار بابام ورشکست شده این ماشینی رو هم که می بینی مال دوستمه
در ماشین رو باز کردم که یاشار گفت : به آقا جون گفتی ؟
- آره گفتم می دونی که بابام با آقا جون رابطه ای خوبی نداره
یاشار : چرا یهو اینجوری شد
- یهو نبود یاشار کم کم همه چیزمون از دست دادیم دیشبم اون ویلا وماشین منو مامانم
یاشار اومد کنارم وگفت : حالا کجا میری؟
- میرم خونه وسایلمون برداریم
یاشار : از این به بعدش کجایید
به خونه ای آقا جون اشاره کردم وگفت : اینجا ...تو عمارت آقا جون
یاشار: دایی راضی میشه ؟
- چی رو راضی بشه؟
یاشار سرشو انداخت پایین وگفت : اینکه بیاد اینجا
- مگه چاره ای دیگه ای هم داریم ؟
ناراحت سرشو بلند کرد وتو چشام نگاه کرد وگفت : نمی دونم چی بگم آریا وچطور همدردی کنم ولی کاش زودتر می گفتی ...
- می گفتم که چی عوض بشه ؟
یاشار سکوت کردزیر لب گفتم : فعلا یاشار بزودی هر روز همدیگرو می بینیم
منتظر جوابش نموندم ودرماشینو باز کردونشستم پشت فرمون وماشینو روشن کردم یاشار در رو بست وگفت : به هر حال رو من حساب کن داداش
بهش لبخندی زدم وگفتم : ممنونم یاشار
بعدم حرکت کردم وچند دقیقه بعد رسیدم ویلامون ویلای بزرگ مجلل
آریا:
از در حیاط خونه ای آقا جون که اومدم بیرون یاشار بدو بدو خودشو بهم رسوند وگفت : هی آریا وایسا بینم
برگشتم طرفش وبی حوصله گفتم : چته یاشار...
جا خورد ویه قدم رفت عقب وگفت : چیزی شده ؟
- امشب می فهمی
یاشار : نمیشه الان بگی ...می دونی که من آدم کنجکاوی هستم
نفسمو فوت کردم وجدی گفتم : بابام ورشکست شده
کف دستمو جلوش گرفتم وگفتم : دیگه هیچی نداریم ...هیچی...
متحیربا چشای خوشرنگ سیاهش زل زد بهم وگفت : شوخی می کنی آریا مگه ...
- من کی رو این مسائل شوخی داشتم که الان بار دومم باشه ...یاشار بابام ورشکست شده این ماشینی رو هم که می بینی مال دوستمه
در ماشین رو باز کردم که یاشار گفت : به آقا جون گفتی ؟
- آره گفتم می دونی که بابام با آقا جون رابطه ای خوبی نداره
یاشار : چرا یهو اینجوری شد
- یهو نبود یاشار کم کم همه چیزمون از دست دادیم دیشبم اون ویلا وماشین منو مامانم
یاشار اومد کنارم وگفت : حالا کجا میری؟
- میرم خونه وسایلمون برداریم
یاشار : از این به بعدش کجایید
به خونه ای آقا جون اشاره کردم وگفت : اینجا ...تو عمارت آقا جون
یاشار: دایی راضی میشه ؟
- چی رو راضی بشه؟
یاشار سرشو انداخت پایین وگفت : اینکه بیاد اینجا
- مگه چاره ای دیگه ای هم داریم ؟
ناراحت سرشو بلند کرد وتو چشام نگاه کرد وگفت : نمی دونم چی بگم آریا وچطور همدردی کنم ولی کاش زودتر می گفتی ...
- می گفتم که چی عوض بشه ؟
یاشار سکوت کردزیر لب گفتم : فعلا یاشار بزودی هر روز همدیگرو می بینیم
منتظر جوابش نموندم ودرماشینو باز کردونشستم پشت فرمون وماشینو روشن کردم یاشار در رو بست وگفت : به هر حال رو من حساب کن داداش
بهش لبخندی زدم وگفتم : ممنونم یاشار
بعدم حرکت کردم وچند دقیقه بعد رسیدم ویلامون ویلای بزرگ مجلل
۳۰.۰k
۰۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.