P.9
سرمو بلند کردم که با ساختمونی که به رنگ سیاه در اومده بود مواجه شدم.خیره به ساختمون شدم که صدای ضعیفی گوشم رو نوازش کرد.به سمت صدا برگشتم که با جسم جین مواجه شدم.دردم رو کاملا فراموش کردم و چهار دست و پا به سمتش رفتم.کنارش نشستم و سرشو بلند کردم و روی پاهام گذاشتم.نگاهمو به صورتش دادم.چشماشو محکم رو هم گذاشته بود و دندوناشو رو به هم میزد.آروم چیزی زمزمه کرد ولی نشنیدم.گوشمو به دهنش نزدیک کردم تا بفهمم چی می گه.
جین:خ..خرا..به..
ا/ت:خرابه چی؟
جین:ا..او..ن..
یه دفعه نفس عمیقی کشید و حرفش نیمه تموم موند.سرمو عقب آوردم و بهش نگاه کردم.دستمو به سمت صورتش بردم و قابش کردم.
ا/ت:هیونگ!
سرشو محکم تکون دادم.
ا/ت:هیونگ!حرف بزن!
دستمو بلند کردم و محکم سیلی به صورتش زدم.
ا/ت:هیونگ بیدار شو!ببین من بهت سیلی زدم!بلند شو باهام دعوا کن!
فیلتری از جنس اشک مانع دیدم می شد.دستم رو به سمت یقه ی لباسش بردم و یقشو تو مشتم گرفتممحکم تکونش می دادم.
ا/ت:هیونگ!بیدار شو!خواهش می کنم!من بدون تو نمی تونم!منو تنها نزار!من می ترسم!تو بهم قول دادی تا آخر کنارم باشی!هیونگ!لطفا چشمای قشنگتو باز کن!لطفا بلند شو منو بزن!لطفا!بیا منو بزن!بهم فحش بده!فقط چشماتو باز کن!لطفا!قول میدم تا آخر پیشت بمونم و از کنارت جم نخورم فقط چشماتو باز کن!تو بهم قول دادی هیونگ!چشماتو باز کن!چشماتو باز کن و بهم بگو که هنوز پیشمی!هیونگ من بدون تو میشکنم!من بدون تو داغون می شم!من بدون تو بیچاره می شم!هیونگ!من بدون تو میمیرم!(داد)
دستامو روی سینش گذاشتم و سرمو روی دستام.آروم زمزمه کردم.
ا/ت:هیونگ قشنگم!چشماتو باز کن!من میدونم این یه کابوسه!این واقعی نیست!این حقیقت نداره!این نمی تونه جزای من باشه!لطفا!بیدار شو!.....
ا/ت:ولی تو بهم قول دادی!(گریه)
آمبولانس حرکت کرد.خیره به آمبولانس بودم که کسی صدام زد.به سمت صدا برگشتم که با یه دختر کوچولو مواجه شدم.به سمتش رفتم و جلوش زانو زدم.بهش می خورد ۵ یا ۶ سالش باشه.لبخند فیکی زدم و سعی کردم تن صدای مهربونی برای خودم بسازم.
ا/ت:چی شده عزیزم؟
دختر:خ..اله من یه آقایی رو دیدم که تفنگ دستش بود!
با تعجب بهش نگاه کردم.سعی کردم طوری رفتار کنم که نترسه.
ا/ت:عزیزم من خاله نیستم به من بگو آبجی!(با خنده)
دستمو رو شونش گذاشتم.
ا/ت:خب خانوم کوچولو حالا می تونی به آبجی نشون بدی که اون آقاهه کجا بود؟.....
جین:خ..خرا..به..
ا/ت:خرابه چی؟
جین:ا..او..ن..
یه دفعه نفس عمیقی کشید و حرفش نیمه تموم موند.سرمو عقب آوردم و بهش نگاه کردم.دستمو به سمت صورتش بردم و قابش کردم.
ا/ت:هیونگ!
سرشو محکم تکون دادم.
ا/ت:هیونگ!حرف بزن!
دستمو بلند کردم و محکم سیلی به صورتش زدم.
ا/ت:هیونگ بیدار شو!ببین من بهت سیلی زدم!بلند شو باهام دعوا کن!
فیلتری از جنس اشک مانع دیدم می شد.دستم رو به سمت یقه ی لباسش بردم و یقشو تو مشتم گرفتممحکم تکونش می دادم.
ا/ت:هیونگ!بیدار شو!خواهش می کنم!من بدون تو نمی تونم!منو تنها نزار!من می ترسم!تو بهم قول دادی تا آخر کنارم باشی!هیونگ!لطفا چشمای قشنگتو باز کن!لطفا بلند شو منو بزن!لطفا!بیا منو بزن!بهم فحش بده!فقط چشماتو باز کن!لطفا!قول میدم تا آخر پیشت بمونم و از کنارت جم نخورم فقط چشماتو باز کن!تو بهم قول دادی هیونگ!چشماتو باز کن!چشماتو باز کن و بهم بگو که هنوز پیشمی!هیونگ من بدون تو میشکنم!من بدون تو داغون می شم!من بدون تو بیچاره می شم!هیونگ!من بدون تو میمیرم!(داد)
دستامو روی سینش گذاشتم و سرمو روی دستام.آروم زمزمه کردم.
ا/ت:هیونگ قشنگم!چشماتو باز کن!من میدونم این یه کابوسه!این واقعی نیست!این حقیقت نداره!این نمی تونه جزای من باشه!لطفا!بیدار شو!.....
ا/ت:ولی تو بهم قول دادی!(گریه)
آمبولانس حرکت کرد.خیره به آمبولانس بودم که کسی صدام زد.به سمت صدا برگشتم که با یه دختر کوچولو مواجه شدم.به سمتش رفتم و جلوش زانو زدم.بهش می خورد ۵ یا ۶ سالش باشه.لبخند فیکی زدم و سعی کردم تن صدای مهربونی برای خودم بسازم.
ا/ت:چی شده عزیزم؟
دختر:خ..اله من یه آقایی رو دیدم که تفنگ دستش بود!
با تعجب بهش نگاه کردم.سعی کردم طوری رفتار کنم که نترسه.
ا/ت:عزیزم من خاله نیستم به من بگو آبجی!(با خنده)
دستمو رو شونش گذاشتم.
ا/ت:خب خانوم کوچولو حالا می تونی به آبجی نشون بدی که اون آقاهه کجا بود؟.....
۵.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.