《The clown》《P4》
ملون:تو واقعا فوق العاده ای. لبخند*
ایوان:یا پس ما اینجا برگه چغوندریم؟؟؟
ملون:بقیه نه ولی تو آره. پوکر*
ایوان:یاااا منو باش که ....
ا/ت:خنده*
ایوان:ای خدا -_-
(خوب یه توضیحی بدم .ا/ت پیشنهاد داد که کلا مادرت بردارن و تو فضای آزاد اجرا داشته باشن و وسایل مورد نیازو با صندلیه چیدن)
شب*
ملون:خوب بچه ها ۱ ساعت تا شروع باقی مونده تا شروع ...میدونم که تو کارتون بهترینین پس نیازی نیست که چیزی بگم ..فقط به خودتون آسیب نزنین
۳۰ مین
ا/ت:وای دیگه داره دستام میشکنه اینقدر گریم کردم
ملون:قر نزن
ا/ت: اینم آخریش...تموم شد
ملون:لبخند*رفت
ا/ت که داشت دستو صورتشو تمیز میکرد
یهو یه بسته چک پول جلو صورتش ظاهر شد
ا/ت:تعجب*
ملون:بیا ...اینم دستموزدت *
ا/ت:این....خیلی زیاده...مطمئنی یه گریمور سیرک اینقدر حقوقشه؟؟خنده*
ملون:خنده*خوب نگا کن ...اولن که ما اینقدری درآمد که بتونیم به همه کسایی که اینجان اینقدر دستمزد بدیم ...پس بگیرش حقته
ا/ت:نگاه کردن به دست*
ا/ت:اوکی لبخند*
ملون:آفرین رفت*
ا/ت:داشتم وسایلو سرجاش میزاشتم بعدا از ۲۰ دقیقه کارم تموم شد*
ا/ت: دیگه وقت استراحته لبخند*
میخواست بره که چشمش به اون در عجیب غریب افتاد...کنجکاو بود که چه چیزی اونجا هستش که اینقدر تاکید میکنن کسی نزدیک اون در نشه.
ا/ت:اَه بسه.
میخواست بره که وایساد
خوب یکمی دیدن که اشکالی نداره؟؟؟
ا/ت برگشت سمت در یواش یواش نزدیک در عجیب غریب شد ....اصلا حس خوبی نداشت.....این چه حس مزخرفیه *
ا/ت:هوفففففففف
الان تو فاصله ۱۰ سانتی در بود با تردید دستشو سمت در برد ......تصمیم گرفت مدرسه و فقط درو باز کنه.....مگه چی می شد که اینقدر ترس داشت ؟؟؟؟اصلا این ترس از کجا اومده بود ؟؟؟
درو باز کرد*
ا/ت:خدایا....این.....این که یه دیواره!
آخه کی میاد واسه دیوار در میذاره؟؟؟
منو بگو که الکی کم مونده بود برینم تو خودم ...هوف
درو بستم برگشتم که برم به شدت به در کوبیده شدم *
ا/ت:آخ....آی کمرم
چشام تار میدید بخاطره اینکه سرم محکم به در کوبیده شده بود یه شخصی رو تو دو سانتی صورتم دیدم
ناشناس:you are a bad girl
ا/ت:تو....
ناشناس:انتظار نداشتم اینکارو کنی....ناامیدم کردی دختر ..پوزخند*
《 سیاهی کله دنیامو فرا گرفته بود
ولی با وجود تو مثل نوری بودی که به درون این سیاهی نفوذ کردی ،کم کم راهمو پیدا کردم.
مثله اکسیژنی بودی که بهت برای نفس کشیدن نیاز داشتم
به لطف تو حس واقعی زندگی کردنو فهمیدم
عشق،نفرت، انتقام
هرسه موضوع های جداگونه ای دارن ولی میشه گفت نفرت جز انتقام نیست؟
تو انتقام منی
انتقامی که خیلی وقت بود میخواستم بگیرمش....
خیلی وقت بود که گمت کرده بودم
خیلی منتظرت بودم
حتی کلمات قادر به توصیف تو نیستن عزیزم
تو خیلی زیبا هستی،انگار که کلمه زیبایی برای تو ساخته شده
بالاخره بهم رسیدیم عشقم
ولی این یه رسیدن خیالی هستش یا حقیقی؟
🙂💜》
ایوان:یا پس ما اینجا برگه چغوندریم؟؟؟
ملون:بقیه نه ولی تو آره. پوکر*
ایوان:یاااا منو باش که ....
ا/ت:خنده*
ایوان:ای خدا -_-
(خوب یه توضیحی بدم .ا/ت پیشنهاد داد که کلا مادرت بردارن و تو فضای آزاد اجرا داشته باشن و وسایل مورد نیازو با صندلیه چیدن)
شب*
ملون:خوب بچه ها ۱ ساعت تا شروع باقی مونده تا شروع ...میدونم که تو کارتون بهترینین پس نیازی نیست که چیزی بگم ..فقط به خودتون آسیب نزنین
۳۰ مین
ا/ت:وای دیگه داره دستام میشکنه اینقدر گریم کردم
ملون:قر نزن
ا/ت: اینم آخریش...تموم شد
ملون:لبخند*رفت
ا/ت که داشت دستو صورتشو تمیز میکرد
یهو یه بسته چک پول جلو صورتش ظاهر شد
ا/ت:تعجب*
ملون:بیا ...اینم دستموزدت *
ا/ت:این....خیلی زیاده...مطمئنی یه گریمور سیرک اینقدر حقوقشه؟؟خنده*
ملون:خنده*خوب نگا کن ...اولن که ما اینقدری درآمد که بتونیم به همه کسایی که اینجان اینقدر دستمزد بدیم ...پس بگیرش حقته
ا/ت:نگاه کردن به دست*
ا/ت:اوکی لبخند*
ملون:آفرین رفت*
ا/ت:داشتم وسایلو سرجاش میزاشتم بعدا از ۲۰ دقیقه کارم تموم شد*
ا/ت: دیگه وقت استراحته لبخند*
میخواست بره که چشمش به اون در عجیب غریب افتاد...کنجکاو بود که چه چیزی اونجا هستش که اینقدر تاکید میکنن کسی نزدیک اون در نشه.
ا/ت:اَه بسه.
میخواست بره که وایساد
خوب یکمی دیدن که اشکالی نداره؟؟؟
ا/ت برگشت سمت در یواش یواش نزدیک در عجیب غریب شد ....اصلا حس خوبی نداشت.....این چه حس مزخرفیه *
ا/ت:هوفففففففف
الان تو فاصله ۱۰ سانتی در بود با تردید دستشو سمت در برد ......تصمیم گرفت مدرسه و فقط درو باز کنه.....مگه چی می شد که اینقدر ترس داشت ؟؟؟؟اصلا این ترس از کجا اومده بود ؟؟؟
درو باز کرد*
ا/ت:خدایا....این.....این که یه دیواره!
آخه کی میاد واسه دیوار در میذاره؟؟؟
منو بگو که الکی کم مونده بود برینم تو خودم ...هوف
درو بستم برگشتم که برم به شدت به در کوبیده شدم *
ا/ت:آخ....آی کمرم
چشام تار میدید بخاطره اینکه سرم محکم به در کوبیده شده بود یه شخصی رو تو دو سانتی صورتم دیدم
ناشناس:you are a bad girl
ا/ت:تو....
ناشناس:انتظار نداشتم اینکارو کنی....ناامیدم کردی دختر ..پوزخند*
《 سیاهی کله دنیامو فرا گرفته بود
ولی با وجود تو مثل نوری بودی که به درون این سیاهی نفوذ کردی ،کم کم راهمو پیدا کردم.
مثله اکسیژنی بودی که بهت برای نفس کشیدن نیاز داشتم
به لطف تو حس واقعی زندگی کردنو فهمیدم
عشق،نفرت، انتقام
هرسه موضوع های جداگونه ای دارن ولی میشه گفت نفرت جز انتقام نیست؟
تو انتقام منی
انتقامی که خیلی وقت بود میخواستم بگیرمش....
خیلی وقت بود که گمت کرده بودم
خیلی منتظرت بودم
حتی کلمات قادر به توصیف تو نیستن عزیزم
تو خیلی زیبا هستی،انگار که کلمه زیبایی برای تو ساخته شده
بالاخره بهم رسیدیم عشقم
ولی این یه رسیدن خیالی هستش یا حقیقی؟
🙂💜》
۱۵.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.