وقتی که زندگیم عوض شد ۳۲
و بعد از مدتی تهیونگ لب ات رو ول کرد و دست ات رو گرفت و باذوق با ات رفت طبقهی دوم خونه و بعد دوستاش هم اومدن(اعضا)
و بعد در یک اتاق رو باز کرد
ات: وقتی تهیونگ در اتاق رو باز کرد لامپ اتاق رو روشن کرد و با هم دیگه رفتیم توی اتاق، اتاق خیلی قشنگی بود رفتم در یکی از کمد ها رو باز کردم دیدم توش لباسایی هست که من دلم می خواست توی اون ۳ سال بخرم اما نخریده بودم
راوی:
ات به تهیونگ نگاه کرد و با تعجب و بغض گفت:
تهیونگ تو از کجا...
جیمین وسط حرف ات پرید و گفت:
ات شاید باورت نشه وقتی تو از عمارت رفتی تهیونگ از اون روز روانی و دیوونه شده( خدا نکنه) بود هر روز گریه می کرد و هی ال*کل می خورد و شیشه هارو می شکست و سیگار میکشید
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
و بعد در یک اتاق رو باز کرد
ات: وقتی تهیونگ در اتاق رو باز کرد لامپ اتاق رو روشن کرد و با هم دیگه رفتیم توی اتاق، اتاق خیلی قشنگی بود رفتم در یکی از کمد ها رو باز کردم دیدم توش لباسایی هست که من دلم می خواست توی اون ۳ سال بخرم اما نخریده بودم
راوی:
ات به تهیونگ نگاه کرد و با تعجب و بغض گفت:
تهیونگ تو از کجا...
جیمین وسط حرف ات پرید و گفت:
ات شاید باورت نشه وقتی تو از عمارت رفتی تهیونگ از اون روز روانی و دیوونه شده( خدا نکنه) بود هر روز گریه می کرد و هی ال*کل می خورد و شیشه هارو می شکست و سیگار میکشید
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۱۶.۰k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.