برای اینکه حوصلم ریده اینو گذاشتم تک پارتی هنتای از نوکام
برای اینکه حوصلم ریده اینو گذاشتم تک پارتی هنتای از نوکامی اسم شما هست و دازای
نوکامی#
دازای$
#مثل همیشه داشتم توی مقر مافیا چرخی میزدم و دیدم دازلی اومده منو دازای یه ۲ هفته ای هست که باهم رابطه داریم ولی خب دیگه من هنوز ازش خجالت میکشم
$ سلام نوکامی جونم امشب یه هتل خوب رضرو کردم بیا بریم
😜😜😜بچه ها هر کی علایقی داره و بعضی ها هنتایی دوست دارن پس اگه کسی دوست نداره نخونه و اینجوری گزارش نکنه چون من به فکر هردو طرفتونم
# باوشه
$ زود رفتم سمتش و کولش کردم و بردمش توی هتل و بهش گفتم هی بیبی خودت میدونی واسه چی آوردمت حالا چند تا لباس دارم برات ایناهاش
# کلی لباس اونجا بود و واقعا انتخاب سخت بود
# اممم چون شاید موقع کار اذیت بشم این مخملی نرم سیاه گربه ای رو میخوام
$ هر جور دوست داری
$ به یه حرکت تمام لباساشو درآوردم و اونو تنش کردم
$ بیا حالا آماده و خودمم لباسامو درآوردن فقط لباس زیرم بود و اونو حالا درنیاوردم
# رفتم توی اتاق و روی تخت خوابیدم لباس گربه ایم پایینش شورتی بود و لخت نبود و دیدم دازای اومد
@@@@@هنتاییییییی@@@@@
$نشستم روی تخت و نوکامی رو گذاشتم روی پاهام و لبشو بوسیدم و آروم دستمو بردم روی شرتش و ماساژ دادم و مالیدم و اونم آه و ناله ای ریز میکرد و بهد لبامو از لبش جدا کردم و یکی دیگه از دستمو گذاشتم روی سرش و گفتم چیزی نیس و سرشو مالوندم و بعد دستمو از سرش برداشتم و درازش کردم رو تخت
# یهو دیدم منو دراز کرد روی تخت و شورتمو کشید پایین و زبونشو دور اونجام میچرخوند و لیس میزد بهد یهو زبونشو واردم کردن و گفت
$ بیبی چرا انقد داخل داغه
# من چه بدونم آخه
$ زبونم با سرعت توش تکون دادم تا آه و ناله کنه و درآوردم و شورتشو دوباره پاش کردم وبرشگردوندم و نیم تنشو درآوردم بعد اعصابم خورد شد و کل لباساشو درآوردم و روی گردنشو بوسه زدم و بعد هم اونجامو کردم توی اونجاش و آروم شروع کردم توش تلمه زدن و بعد از عبادت بردمش حموم
# آییییییدلم چقد درد میکنه آییی کمرممممم
$ چیزی نیس زود خوب میشی و به پشتش کردم و به خودم تکیه اش دادم و دستمو بردم زیر شکم کوچولوش و ماساژدادم و بعد از کلی ماساژ دادن سرشو شستم و بعدم بدنشو بعد حوله تنش کردم و پرنسسی بغلش کردم و بردمش رو تخت و گذاشتمش و رفتم لباسشو آوردم
# آییی دلن بده خودم تنم کنم
$ نه نمیخواد خودم تنت میکنه و تنش کردم و بعد هم خودمم روی تخت خوابیدم و اونم توی بغلم بود و باهم خوابمون بردددد
پایان💌💌💌💌
نوکامی#
دازای$
#مثل همیشه داشتم توی مقر مافیا چرخی میزدم و دیدم دازلی اومده منو دازای یه ۲ هفته ای هست که باهم رابطه داریم ولی خب دیگه من هنوز ازش خجالت میکشم
$ سلام نوکامی جونم امشب یه هتل خوب رضرو کردم بیا بریم
😜😜😜بچه ها هر کی علایقی داره و بعضی ها هنتایی دوست دارن پس اگه کسی دوست نداره نخونه و اینجوری گزارش نکنه چون من به فکر هردو طرفتونم
# باوشه
$ زود رفتم سمتش و کولش کردم و بردمش توی هتل و بهش گفتم هی بیبی خودت میدونی واسه چی آوردمت حالا چند تا لباس دارم برات ایناهاش
# کلی لباس اونجا بود و واقعا انتخاب سخت بود
# اممم چون شاید موقع کار اذیت بشم این مخملی نرم سیاه گربه ای رو میخوام
$ هر جور دوست داری
$ به یه حرکت تمام لباساشو درآوردم و اونو تنش کردم
$ بیا حالا آماده و خودمم لباسامو درآوردن فقط لباس زیرم بود و اونو حالا درنیاوردم
# رفتم توی اتاق و روی تخت خوابیدم لباس گربه ایم پایینش شورتی بود و لخت نبود و دیدم دازای اومد
@@@@@هنتاییییییی@@@@@
$نشستم روی تخت و نوکامی رو گذاشتم روی پاهام و لبشو بوسیدم و آروم دستمو بردم روی شرتش و ماساژ دادم و مالیدم و اونم آه و ناله ای ریز میکرد و بهد لبامو از لبش جدا کردم و یکی دیگه از دستمو گذاشتم روی سرش و گفتم چیزی نیس و سرشو مالوندم و بعد دستمو از سرش برداشتم و درازش کردم رو تخت
# یهو دیدم منو دراز کرد روی تخت و شورتمو کشید پایین و زبونشو دور اونجام میچرخوند و لیس میزد بهد یهو زبونشو واردم کردن و گفت
$ بیبی چرا انقد داخل داغه
# من چه بدونم آخه
$ زبونم با سرعت توش تکون دادم تا آه و ناله کنه و درآوردم و شورتشو دوباره پاش کردم وبرشگردوندم و نیم تنشو درآوردم بعد اعصابم خورد شد و کل لباساشو درآوردم و روی گردنشو بوسه زدم و بعد هم اونجامو کردم توی اونجاش و آروم شروع کردم توش تلمه زدن و بعد از عبادت بردمش حموم
# آییییییدلم چقد درد میکنه آییی کمرممممم
$ چیزی نیس زود خوب میشی و به پشتش کردم و به خودم تکیه اش دادم و دستمو بردم زیر شکم کوچولوش و ماساژدادم و بعد از کلی ماساژ دادن سرشو شستم و بعدم بدنشو بعد حوله تنش کردم و پرنسسی بغلش کردم و بردمش رو تخت و گذاشتمش و رفتم لباسشو آوردم
# آییی دلن بده خودم تنم کنم
$ نه نمیخواد خودم تنت میکنه و تنش کردم و بعد هم خودمم روی تخت خوابیدم و اونم توی بغلم بود و باهم خوابمون بردددد
پایان💌💌💌💌
۵.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.