سربازی ۴
ات :
من راضیش میکنم
آیو:
باشه اگه راضیش کردی منم باهات میام
آت از ذوقش آیو رو بغل کرد و لپشو بوس کرد و گفت: ممنونم آیو جونم
آیو خندید و آت رو از خودش جدا کرد ولپش رو کشید و گفت:
خب، حالا بدو برو بابام رو راضی کن
ات دست آیو رو گرفت و گفت:
تو هم باید بیای
آیو:
اما...
ات:
اما بی اما،بدو
و بعد آت و آیو رفتن قضیه رو به بابای آیو گفتن و بابای آیو بعد از کلی التماس قبول کرد و گفت که هر وقت کارش داشتن تو پادگان برن پیشش و چیزی لازم داشتن بهش بگن و آت و آیو با خوشحالی رفتن آرایشگاه و موهاشون را به ناچار کچل کردن و چند تا لباس و نوار خریدن و گذاشتن تو کولهشون و فردای اون روز با بابای آیو رفتن پادگان
#BTS
#فیک
#سربازی
این داستان ادامه دارد...💜
من راضیش میکنم
آیو:
باشه اگه راضیش کردی منم باهات میام
آت از ذوقش آیو رو بغل کرد و لپشو بوس کرد و گفت: ممنونم آیو جونم
آیو خندید و آت رو از خودش جدا کرد ولپش رو کشید و گفت:
خب، حالا بدو برو بابام رو راضی کن
ات دست آیو رو گرفت و گفت:
تو هم باید بیای
آیو:
اما...
ات:
اما بی اما،بدو
و بعد آت و آیو رفتن قضیه رو به بابای آیو گفتن و بابای آیو بعد از کلی التماس قبول کرد و گفت که هر وقت کارش داشتن تو پادگان برن پیشش و چیزی لازم داشتن بهش بگن و آت و آیو با خوشحالی رفتن آرایشگاه و موهاشون را به ناچار کچل کردن و چند تا لباس و نوار خریدن و گذاشتن تو کولهشون و فردای اون روز با بابای آیو رفتن پادگان
#BTS
#فیک
#سربازی
این داستان ادامه دارد...💜
۴.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.