آن قدر غرق دوست داشتنش شده بودم که هیچ نفهمیدم یک غریبه ر
آن قدر غرق دوست داشتنش شده بودم که هیچ نفهمیدم یک غریبه را دوست دارم! حواسم نبود که هیچ از او نمی دانم حتی نمیدانم رنگ مورد علاقه او چیست؟؟ اخر مگر میشود باوجود اینکه ندانم که چه جور اخلاقی دارد دوستش داشته باشم؟؟ فقط یک لحظه یک ثانیه قلبم تصمیم گرفت برای او بتپد روز اولی که او را دیدم دیگر هر چقدرم هم که کسی صدایم می کرد چیزی نمیشنیدم......اما قلبم اگر از او فحش و ناسزا هم می شنید برایش پر از عشق بود پر از زیبایی... قلب من هیچ وقت هیچ چیز نمی گفت از کودکی هم همین طور بودم دوستانم که با من دعوا میکردند قلب من هیچ نمی گفت چون باور نمیکرد بقیه مثل او مهربان نیستند... در زندگی آن قدر ضربه میخوری که دیگر به کسی اعتماد نکنی... اما هیچ نمی دانستم آینده چجور به سراغم می آید... هنوز هم مادرم مرا با لقب حواس پرت خطاب می کند و اما اصلا حواسم نیست این نوشته را زمانی می نویسم که فراموشش کرده ام!!!!... #دلنوشته
۳.۷k
۰۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.