خیال گمشده part 3
Part 3
خیال گمشده
Imagination lost
بعضی وقت ها آدم ها رو نمیشه فهمید انقدر که بهت بی توجه ی میکنن انگار که تو پذیرفته نشدی
تو به اونا نگاه میکنی اما اونا انگار نه انگار که وجود داری
...........
رد نگاهش رو دنبال کردم
به گردنبندم زل زده بود در کمال تعجبی نگاهش میکرد نکنه کار اشتباهی کردم نه عامو البته چی کار میتونم بکنم
+ ببخشید اقا چیزی.اعا ش
با دادی که زد انگار از طبقه ی صدم یه ساختمون بلند افتادم
_ این گردنبند رو از کجا آوردییییی ؟.
داشت درباره ی چی حرف میزد ؟! با کلمات قاطع و محکم
+ این گردنبند رو مادر بزرگم بهم داده صداتون رو بیارید پایین
بهش نگاه کردم که با چشمای خالی از هیچ احساسی جز تعجب بهم داشت نگاه میکرد
بعد از چند ثانیه دیگ اون تعجبم هم نبود پوچی و بی حس از کنارم رد شد
همونجا وایساده بودم تا تحلیل کنم اما مگ منطقی هم بود چطور داد زد سرم اون بخاطر یه گردنبند
نفسمو رها دادم تا بشه خودمو راحت کنم از این همه فکر و خیال
آدم ها همیشه برای مشکلات بزرگ که نمیتونن حلش کنن برمیگردن به کار های کوچک تا خودشون رو قانع کنن یه کاری انجام دادن ......
پرش زمانی «
به آسمون نگاه کردم تاریک و تاریک
دیگ اون حالت خنثی رو نداشت
به خودش رسیده بود خودشو پیدا کرده بود
لبخندی زدم کاش میتونستم از آسمون بپرسم از کدوم گردبادی از کدوم طوفانی عبور کرده تا به خودش رسیده
باد سرد موهامو بازیچه ی بازی های بچه گونش کرده بود
از دستش عصبانی بودم
زندگی کم با من بازی نکرد تو چرا
- خانم مین ؟!
آقای هان اینجا چی کار میکرد
+ بله
- جایی دارید میرید ؟
+ بله خونه
.....
خیال گمشده
Imagination lost
بعضی وقت ها آدم ها رو نمیشه فهمید انقدر که بهت بی توجه ی میکنن انگار که تو پذیرفته نشدی
تو به اونا نگاه میکنی اما اونا انگار نه انگار که وجود داری
...........
رد نگاهش رو دنبال کردم
به گردنبندم زل زده بود در کمال تعجبی نگاهش میکرد نکنه کار اشتباهی کردم نه عامو البته چی کار میتونم بکنم
+ ببخشید اقا چیزی.اعا ش
با دادی که زد انگار از طبقه ی صدم یه ساختمون بلند افتادم
_ این گردنبند رو از کجا آوردییییی ؟.
داشت درباره ی چی حرف میزد ؟! با کلمات قاطع و محکم
+ این گردنبند رو مادر بزرگم بهم داده صداتون رو بیارید پایین
بهش نگاه کردم که با چشمای خالی از هیچ احساسی جز تعجب بهم داشت نگاه میکرد
بعد از چند ثانیه دیگ اون تعجبم هم نبود پوچی و بی حس از کنارم رد شد
همونجا وایساده بودم تا تحلیل کنم اما مگ منطقی هم بود چطور داد زد سرم اون بخاطر یه گردنبند
نفسمو رها دادم تا بشه خودمو راحت کنم از این همه فکر و خیال
آدم ها همیشه برای مشکلات بزرگ که نمیتونن حلش کنن برمیگردن به کار های کوچک تا خودشون رو قانع کنن یه کاری انجام دادن ......
پرش زمانی «
به آسمون نگاه کردم تاریک و تاریک
دیگ اون حالت خنثی رو نداشت
به خودش رسیده بود خودشو پیدا کرده بود
لبخندی زدم کاش میتونستم از آسمون بپرسم از کدوم گردبادی از کدوم طوفانی عبور کرده تا به خودش رسیده
باد سرد موهامو بازیچه ی بازی های بچه گونش کرده بود
از دستش عصبانی بودم
زندگی کم با من بازی نکرد تو چرا
- خانم مین ؟!
آقای هان اینجا چی کار میکرد
+ بله
- جایی دارید میرید ؟
+ بله خونه
.....
۱۴.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.