یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت چهارم
ملکا:(زیر لب)عجب خریه این
روشو برگردونند گفت
هاکان: چیزی میخوای بگی توی صورتم بگو نه پشت سرم
منم که همینجوری توی چشماش زول زده بودم
آخه خیلی جداب بود
وای خدایا منه احمقا باش توی ارتش دارم به چه چیزا فکر میکنم
یه پسر چهار شونه
با چشمهای مشکی
ته ریش داشت
بازوهاشو کا نگم براتون وقتی دستاشو مشت میکرد رگ دستاش میزد بیرون
به خودم اومدم و
ملکا:نه فرمانده من چیزی نگفتم
هاکان:تو باید اینو ۲۰ بار ببندی و باز کنی فهمیدی
ملکا:چی ۲۰ بار
هاکان: ۵۰ بار
ملکا:چی!
هاکان: ۷۰ بار
فهمیدم اکه بارم حرف بزنم بیشتر میکنه برا همین ساکت شدم
هاکان: بعد از اینکه تمومش کردی بیا تحویل بده بهم اسلحه رو
دیگه داشت شب میشه همه داشتن میرفتن غذا بخورن
ولی من هنوز تموم نکرده بودم کارمو ۳۰ تای دیگه مونده بود
ملکا:تو میتونی زود باش ملکا
ملکا:وای خدایا مردم تموم شد
رمان ارتش
پارت چهارم
ملکا:(زیر لب)عجب خریه این
روشو برگردونند گفت
هاکان: چیزی میخوای بگی توی صورتم بگو نه پشت سرم
منم که همینجوری توی چشماش زول زده بودم
آخه خیلی جداب بود
وای خدایا منه احمقا باش توی ارتش دارم به چه چیزا فکر میکنم
یه پسر چهار شونه
با چشمهای مشکی
ته ریش داشت
بازوهاشو کا نگم براتون وقتی دستاشو مشت میکرد رگ دستاش میزد بیرون
به خودم اومدم و
ملکا:نه فرمانده من چیزی نگفتم
هاکان:تو باید اینو ۲۰ بار ببندی و باز کنی فهمیدی
ملکا:چی ۲۰ بار
هاکان: ۵۰ بار
ملکا:چی!
هاکان: ۷۰ بار
فهمیدم اکه بارم حرف بزنم بیشتر میکنه برا همین ساکت شدم
هاکان: بعد از اینکه تمومش کردی بیا تحویل بده بهم اسلحه رو
دیگه داشت شب میشه همه داشتن میرفتن غذا بخورن
ولی من هنوز تموم نکرده بودم کارمو ۳۰ تای دیگه مونده بود
ملکا:تو میتونی زود باش ملکا
ملکا:وای خدایا مردم تموم شد
۹.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.