عشق و غرور p22
چند دیقه بعد اومد تو اشپزخونه:
_ سلام
سرمو چرخوندم سمتش:
_سلام خسته نباشی
اومد جلوتر و گفت:
_ گریه کردی؟
آب دهنمو مضطرب قورت دادم:
_ نه...دستاتو بشور شام بکشم
دیگه چیزی نگفت....دیر وقت بود ک دیگه رفتم بخوابم نامجون هم رو اومد
تا دراز کشیدیم دیدم اومد روم
_میخوام برای آخرین بار باهات بخوابم
تو جملش امر بود..مثل همیشه
پس منم رام شدم و گوش کردم..مثل همیشه.
تموم شد ، مطلقه شدم اونم تا ۱۷ سالگی
پیرآقا میگفت باید به روستا برگردم...به عنوان عروس شوم
چون اونجا رسمه هیچ کس حق طلاق گرفتن رو نداره..پشت سرش حرف درمیارن که چه عفریته ای بوده که شوهرش طلاقش داده
جز بدترین کار ها میدونن
نامجون پیرآقا رو متقاعد کرد ک بمونم شهر
برای مهریه اون خونه ای ک توش بودم رو به نامم زد.
مضطرب بودم...آخه استاد کلاسی ک چند دقیقه دیگه شروع میشه قبلا شوهرم بود
الان باید یه سابقم هم بهش اضافه کنم
با ورودش صداها خوابید
مثل همیشه حضور غیاب کرد و درس داد
چند دیقه مونده بود به تایم آخر کلاس ک گفت:
_ کسی سوال داره بیاد بپرسه بقیه میتونن برن
چهار تا از دخترای کشته مردش رفتن سمت میزش
کلاس داشت خلوت میشد
داشتم وسایلم رو جمع میکردم ک کسی صدام کرد:
_گیسیا خانم ببخشید میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
به سمیرا اشاره کردم بره که فضول خانم نرفت:
_ مگه دفعه قبل نگفتم من رو به فامیلی صدا بزنید
دستی به گردنش کشید و سر به پایین انداخت:
_ شرمنده من اینجوری راحت ترم
_ سلام
سرمو چرخوندم سمتش:
_سلام خسته نباشی
اومد جلوتر و گفت:
_ گریه کردی؟
آب دهنمو مضطرب قورت دادم:
_ نه...دستاتو بشور شام بکشم
دیگه چیزی نگفت....دیر وقت بود ک دیگه رفتم بخوابم نامجون هم رو اومد
تا دراز کشیدیم دیدم اومد روم
_میخوام برای آخرین بار باهات بخوابم
تو جملش امر بود..مثل همیشه
پس منم رام شدم و گوش کردم..مثل همیشه.
تموم شد ، مطلقه شدم اونم تا ۱۷ سالگی
پیرآقا میگفت باید به روستا برگردم...به عنوان عروس شوم
چون اونجا رسمه هیچ کس حق طلاق گرفتن رو نداره..پشت سرش حرف درمیارن که چه عفریته ای بوده که شوهرش طلاقش داده
جز بدترین کار ها میدونن
نامجون پیرآقا رو متقاعد کرد ک بمونم شهر
برای مهریه اون خونه ای ک توش بودم رو به نامم زد.
مضطرب بودم...آخه استاد کلاسی ک چند دقیقه دیگه شروع میشه قبلا شوهرم بود
الان باید یه سابقم هم بهش اضافه کنم
با ورودش صداها خوابید
مثل همیشه حضور غیاب کرد و درس داد
چند دیقه مونده بود به تایم آخر کلاس ک گفت:
_ کسی سوال داره بیاد بپرسه بقیه میتونن برن
چهار تا از دخترای کشته مردش رفتن سمت میزش
کلاس داشت خلوت میشد
داشتم وسایلم رو جمع میکردم ک کسی صدام کرد:
_گیسیا خانم ببخشید میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
به سمیرا اشاره کردم بره که فضول خانم نرفت:
_ مگه دفعه قبل نگفتم من رو به فامیلی صدا بزنید
دستی به گردنش کشید و سر به پایین انداخت:
_ شرمنده من اینجوری راحت ترم
۱۱.۵k
۱۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.