افسانه آبشار عشق پارت💙 ۱۱💙
رفتم سمت اتاق که
دیدم یک چیزی روش پتو داره تکون می خوره رفتم جلو یک دفعه
پخ
ات: جیغغغغ عرررررر بدون ات شدید رفتتت
شوگا:جلو دهنم گرفت هیس منم
ات: آخیش 😅
شوگا: چرا اومدی اینجا
ات: خوب چیزه می خواستن خوراکیام بگیرن لطفا تو نگیر هرچی بگی انجام میدم برات
شوگا: هرچی😈
ات: آره
یک دفعه منو برگردون گذاشت رو تخت صورتش نزدیک صورتم بود احساس کردم قلب نمیزنه
وای خدایا غلط کردم اصلا نباید میگفتم هرچی
صورتش نزدیک تر آورد زد یک دونه رو پیشونیم
ات: آخ
شوگا: اینو یادت باشه هیچ وقت زود تسلیم نشی کلمه هرچی نگی
ات: باشه
شوگا TV روشن کرد من نشستم فیلم دیدم خوراکیم خوردم
یک دفعه شوگا دست زد به خوراکیم
ات:یک چشم غره رفتم چون لطف کردی در حقم بهت یک زره میدم
شوگا:😂😂متشکرم پرنسس
نشستیم فیلم دیدیم بعدش نفهمیدم چی شد خوابم برد فکر کنم یک نیم ساعتی خوابم برد TV خاموش بود منم بغل شوگا بودم مثل پیشی ملوس بود🥺داشتم بهش زول میزدم جذابم هستا🥲
شوگا: دید زدن من تمام شد
ت: چی من دید نمی زدم لهش شدم منو دربیار از بغلت
شوگا: تو راست میگی
از دید شوگا
ات داشت TV می دید که سرش افتاد رو شونه ام خیلی کیوت ناز خوابش برده بود گذاشتمش روتخت خودمم بغلش می خواستم بخوابم خوابم نمی برد نگاهم رو ات قفلی شده بود
تقریبا نیم ساعتی می شد دیدم ات داره بیدار میشه چشمام بستم احساس کردم داره منو نگاه میکنه
چون قدرت خوندن ذهن داشتم خیلی برام جالب بود به چی فکر میکنه وقتی فهمیدم از ته قلبم خوشحال شدم از من بدش نمیاد🥺❤
پایان از دید شوگا
شوگا: ات بیا بریم پایین و اگر نه کله هامون می کنن
ات: باشه
رفتیم پایین شوگا رفت تو حیاط همه انگار تو حیاط بودن دیدم کوک نشسته روی مبل حال داره گیم بازی میکنه
دستام گذاشتم روی چشماش
کوک: اذیت نکن ات اعصاب ندارم
ات: ببخشید واقعا از قصد نبود🥺❤
کوک: از قصد نبود باش ولی خیلی بد حرفی زدی نمی بخشمت فکر کردی اصلا کی هستی به من تهمت میکنی تو فقط یک دختری هستی که نامزده اش بهش خیانت کرده اصلا شاید اون خیانت نکرده تو به اونم تهمت زده باشی
از اینکه کوک از دستم ناراحت بود دلم گرفت ولی وقتی اون حرفا رو زد قلبم درد گرفت خیلی تیر می کشید انگار جونی برام نمونده بود
از دید کوک
داشتم با ات حرف میزدم دستاش شل شد از روی چشمام و افتاد
کوک: ات حالت خوبه؟ ات ببخشید خیلی تند رفتم اشتباه کردم می بخشمت ببخشید
ات: قلبم درد میکنه
بغلش کردم گذاشتمش روی مبل سریع رفت آب آوردم با قرصش
کوک: ات بیا این بخور
ات: کوک
کوک: هیچی نمی خواد بگی
قرص آب بهش دادم خورد
بغلش کرد سعی کردم از پشت کمرش نوازش کنم بعدش قفسه سینه اش ماساژ دادم
کوک: ات بهتری؟
ات: آره
کوک: من بخشیدمت خیلی تند رفتم تو هم منو می بخشی؟!
ات: آره
ادامه اش کامنت ها..
دیدم یک چیزی روش پتو داره تکون می خوره رفتم جلو یک دفعه
پخ
ات: جیغغغغ عرررررر بدون ات شدید رفتتت
شوگا:جلو دهنم گرفت هیس منم
ات: آخیش 😅
شوگا: چرا اومدی اینجا
ات: خوب چیزه می خواستن خوراکیام بگیرن لطفا تو نگیر هرچی بگی انجام میدم برات
شوگا: هرچی😈
ات: آره
یک دفعه منو برگردون گذاشت رو تخت صورتش نزدیک صورتم بود احساس کردم قلب نمیزنه
وای خدایا غلط کردم اصلا نباید میگفتم هرچی
صورتش نزدیک تر آورد زد یک دونه رو پیشونیم
ات: آخ
شوگا: اینو یادت باشه هیچ وقت زود تسلیم نشی کلمه هرچی نگی
ات: باشه
شوگا TV روشن کرد من نشستم فیلم دیدم خوراکیم خوردم
یک دفعه شوگا دست زد به خوراکیم
ات:یک چشم غره رفتم چون لطف کردی در حقم بهت یک زره میدم
شوگا:😂😂متشکرم پرنسس
نشستیم فیلم دیدیم بعدش نفهمیدم چی شد خوابم برد فکر کنم یک نیم ساعتی خوابم برد TV خاموش بود منم بغل شوگا بودم مثل پیشی ملوس بود🥺داشتم بهش زول میزدم جذابم هستا🥲
شوگا: دید زدن من تمام شد
ت: چی من دید نمی زدم لهش شدم منو دربیار از بغلت
شوگا: تو راست میگی
از دید شوگا
ات داشت TV می دید که سرش افتاد رو شونه ام خیلی کیوت ناز خوابش برده بود گذاشتمش روتخت خودمم بغلش می خواستم بخوابم خوابم نمی برد نگاهم رو ات قفلی شده بود
تقریبا نیم ساعتی می شد دیدم ات داره بیدار میشه چشمام بستم احساس کردم داره منو نگاه میکنه
چون قدرت خوندن ذهن داشتم خیلی برام جالب بود به چی فکر میکنه وقتی فهمیدم از ته قلبم خوشحال شدم از من بدش نمیاد🥺❤
پایان از دید شوگا
شوگا: ات بیا بریم پایین و اگر نه کله هامون می کنن
ات: باشه
رفتیم پایین شوگا رفت تو حیاط همه انگار تو حیاط بودن دیدم کوک نشسته روی مبل حال داره گیم بازی میکنه
دستام گذاشتم روی چشماش
کوک: اذیت نکن ات اعصاب ندارم
ات: ببخشید واقعا از قصد نبود🥺❤
کوک: از قصد نبود باش ولی خیلی بد حرفی زدی نمی بخشمت فکر کردی اصلا کی هستی به من تهمت میکنی تو فقط یک دختری هستی که نامزده اش بهش خیانت کرده اصلا شاید اون خیانت نکرده تو به اونم تهمت زده باشی
از اینکه کوک از دستم ناراحت بود دلم گرفت ولی وقتی اون حرفا رو زد قلبم درد گرفت خیلی تیر می کشید انگار جونی برام نمونده بود
از دید کوک
داشتم با ات حرف میزدم دستاش شل شد از روی چشمام و افتاد
کوک: ات حالت خوبه؟ ات ببخشید خیلی تند رفتم اشتباه کردم می بخشمت ببخشید
ات: قلبم درد میکنه
بغلش کردم گذاشتمش روی مبل سریع رفت آب آوردم با قرصش
کوک: ات بیا این بخور
ات: کوک
کوک: هیچی نمی خواد بگی
قرص آب بهش دادم خورد
بغلش کرد سعی کردم از پشت کمرش نوازش کنم بعدش قفسه سینه اش ماساژ دادم
کوک: ات بهتری؟
ات: آره
کوک: من بخشیدمت خیلی تند رفتم تو هم منو می بخشی؟!
ات: آره
ادامه اش کامنت ها..
۸۶.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.