🚦🚧mafia🚧🚦○●jhope●○p.۵
با صدای آروم ا/ت ، دستاشو مشت کرد و تو ذهنش تجزیه تحلیل میکرد که چیکار کنه
بره؟ یا نره؟...
هدفونو از گوشش درآورد و روی میز انداخت..نامجون با تعجب بهش چشم دوخت
=یاا چته؟
هفت تیرش رو از تو کشو درآورد از اتاق بیرون رفت
=یااااا هوسووککککک
سریع موبایلش رو برداشت و شماره جیمین رو گرفت
=جیمینا..دنبال هوسوک برو میخواد دردسر درست کنه
جلوی ساختمون که پراز بادیگارد بود از ماشین پیاده شد و به سمتشون رفت
بادیگاردا با دیدن هوسوک اسلحه هاشون رو به طرفش گرفتن ولی قبل از اینکه هوسوک شلیکی بکنه از پشت یکی یکی بادیگاردا تیر بارون شدن
به عقب برگشت و به جیمین و تهیونگ نگاه کرد
*هی هیونگ..بدون ما کجا میری؟
^بخدا ما اونقدرام بدرد نخور نیستیم
بی توجه وارد ساختمون شد و به سمت اتاقی که ا/ت بود رفت
■■■■■■■■■■
جونگکوک لباس ا/ت رو پاره کرده بود و گوشه تخت انداخته بود و روش خیمه زده بود
وزنشو روی تخت انداخته بود و سرشو داخل گودی گردنش فرو کرده بود
سینه های خوش فرمش رو تو دست فشار میداد و گردنش رو میک میزد
به پشت جونگکوک چنگ و مشت میزد ولی هیچ فایده ایی نداشت
فقط برای یه لحظه صدای کوبیده شدن در رو شنید و بعدش هم صدای شلیک گلوله...
وزن جونگکوک بیشتر روش قرار گرفت و از حرکت ایستاده بود
با شوک جونگکوک رو کنار زد و هوسوکی که اسلحه به دست تو چهارچوب در بود خیره شد
خونسرد جلو اومد و جونگکوک رو روی زمین انداخت
اسلحشو بالا آورد و نه یک بار بلکه ده بار پشت هم به جسم مرده ی جونگکوک شلیک کرد
ا/ت بخاطر شوک عصبی ایی که بهش دست داده بود ، بیهوش روی تخت افتاد و فقط برای آخرین اسم هوسوک رو زمزمه کرد
تهیونگ و جیمین با دیدن هوسوک که ا/ت رو تو بغلش گرفته بود و از پله ها پایین میومد ، سرشون رو پایین انداخت
هیچ دوست نداشتن با دستای هوسوک کشته بشن چون الان مطمعن بودن که هوسوک به ا/ت حس پیدا کرده
■■■■■■■■■■■■■■
بره؟ یا نره؟...
هدفونو از گوشش درآورد و روی میز انداخت..نامجون با تعجب بهش چشم دوخت
=یاا چته؟
هفت تیرش رو از تو کشو درآورد از اتاق بیرون رفت
=یااااا هوسووککککک
سریع موبایلش رو برداشت و شماره جیمین رو گرفت
=جیمینا..دنبال هوسوک برو میخواد دردسر درست کنه
جلوی ساختمون که پراز بادیگارد بود از ماشین پیاده شد و به سمتشون رفت
بادیگاردا با دیدن هوسوک اسلحه هاشون رو به طرفش گرفتن ولی قبل از اینکه هوسوک شلیکی بکنه از پشت یکی یکی بادیگاردا تیر بارون شدن
به عقب برگشت و به جیمین و تهیونگ نگاه کرد
*هی هیونگ..بدون ما کجا میری؟
^بخدا ما اونقدرام بدرد نخور نیستیم
بی توجه وارد ساختمون شد و به سمت اتاقی که ا/ت بود رفت
■■■■■■■■■■
جونگکوک لباس ا/ت رو پاره کرده بود و گوشه تخت انداخته بود و روش خیمه زده بود
وزنشو روی تخت انداخته بود و سرشو داخل گودی گردنش فرو کرده بود
سینه های خوش فرمش رو تو دست فشار میداد و گردنش رو میک میزد
به پشت جونگکوک چنگ و مشت میزد ولی هیچ فایده ایی نداشت
فقط برای یه لحظه صدای کوبیده شدن در رو شنید و بعدش هم صدای شلیک گلوله...
وزن جونگکوک بیشتر روش قرار گرفت و از حرکت ایستاده بود
با شوک جونگکوک رو کنار زد و هوسوکی که اسلحه به دست تو چهارچوب در بود خیره شد
خونسرد جلو اومد و جونگکوک رو روی زمین انداخت
اسلحشو بالا آورد و نه یک بار بلکه ده بار پشت هم به جسم مرده ی جونگکوک شلیک کرد
ا/ت بخاطر شوک عصبی ایی که بهش دست داده بود ، بیهوش روی تخت افتاد و فقط برای آخرین اسم هوسوک رو زمزمه کرد
تهیونگ و جیمین با دیدن هوسوک که ا/ت رو تو بغلش گرفته بود و از پله ها پایین میومد ، سرشون رو پایین انداخت
هیچ دوست نداشتن با دستای هوسوک کشته بشن چون الان مطمعن بودن که هوسوک به ا/ت حس پیدا کرده
■■■■■■■■■■■■■■
۶۶.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.