U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_³¹^U
جونگکوک: چقدر دستمال
جیسان: مالای زنته
ا.ت: چیز خاصی نیست تو که بیکاری بشین جمعشون کن 😁
جونگکوک: 😂
جیسان: 😐
جونگکوک: ما دیگه بریم
جیسان: باشه👍🏻
«فلش نکست به ۵ ماه بعد»
ا.ت ویو
ساعت ۱۱ و نیم شب بود جونگکوک هنوز از شرکت نیومده بود تصمیم گرفتم با راننده به شرکت برم و جونگکوک و سوپرایز کنم و باهم برگردیم عمارت... با راننده رفتم شرکت ولی شرکت تعطیل بود شماره ی جونگکوک و گرفتم و زنگ زدم بهش ولی جواب نداد نگران شدم اول گفتم که شاید یه جایی کار داشته یادش رفته بهم بگه دوباره با راننده داشتیم به عمارت برمیگشتیم که یه ماشین شبیه ماشین جونگکوک جلوی هتل بود به راننده گفتم نگه داره از ماشین پیاده شدم و پلاک ماشین رو خوندم درست حدس زدم ماشین جونگکوک بود به راننده گفتم منتظرم بمونه وارد هتل شدم که جانگشین و جیسان رو دیدم بهشون سلام کردم و بهشون گفتم چه خبره
جانگشین: ما دقت نکرده بودیم جونگکوک اینجاست اخه اومده بودیم رستوران هتل غذا بخوریم
جیسان: اره ولی بیا ماهم باهات میایم بعد میریم خطرناکه خودت تکی بری بارداری
ا.ت: هوفف باشه
با اون دوتا رفتم و پرسیدم که کسی به نام جئون جونگکوک اینجا اومدن ازم پرسید چه نسبتی باهاش دارم بهش گفتم زنشم و بهم گفت که اتاق شماره ۱۹۹ رو کرایه کرده ازش تشکر کردیم و رفتیم طبقه ای که اون اتاق بود در نیمه باز بود به جیسان و جانگشین گفتم که همونجا بمونن تا من برم ببینم جونگکوک چیکار میکنه
رفتم داخل یکم اون دور و ور رو نگاه کردم پر بود از شیشه های خالیه شراب و دوتا لیوان مخصوص شراب نگاهم به تخت افتاد نزدیک تر رفتم با صحنه ای که دیدم باهام سست شد او اون همون دخترست که پنج ماه پیش با جونگکوک دیدمش... اونا بدون لبا*س توی بغل هم خوابیده بودن انقدر غرق در خواب بودن هیچی نفهمیدن فکر کنم مست کرده بودن بغض داشت گلوم رو چنگ میزد حس کردم چاقویی توی گلوم فرو رفته جانگشین اومده بود داخل اونم با اون صحنه ماتش برد اروم صحنرو ترک کردم و رفتم بیرون گریم شروع شد
جیسان: ا.ت چیشده؟
ا.ت:جونگکوک (گریه)
جیسان: جانگشین چی شده
جانگشین:......
ا.ت: اییییی(بلند)
جیسان: ا.ت خوبی(ترسیده)
ا.ت اروم افتاد رو زمین جیسان و جانگشین رو زانو ایستادن
جانگشین: ا.ت خوبی... جواب بده(ترسیده)
ا.ت:ب.. بچه... دا... داره... اییی.. م.. میاد ایییی
جیسان: جانگشین باید برسونیمش به بیمارستان زود بلندش کن
جانگشین ا.ت رو براید اسلاید بغل کرد و دوید سمت اسانسور جیسان هم پشت سرشون بود.... سوار ماشین شدن جانگشین ا.ت رو روی صندلی های عقب دراز کرد جیسان روی یکی از صندلی ها نشسته بود و سره ا.ت رو روی پاهاش گذاشت
U^part_³¹^U
جونگکوک: چقدر دستمال
جیسان: مالای زنته
ا.ت: چیز خاصی نیست تو که بیکاری بشین جمعشون کن 😁
جونگکوک: 😂
جیسان: 😐
جونگکوک: ما دیگه بریم
جیسان: باشه👍🏻
«فلش نکست به ۵ ماه بعد»
ا.ت ویو
ساعت ۱۱ و نیم شب بود جونگکوک هنوز از شرکت نیومده بود تصمیم گرفتم با راننده به شرکت برم و جونگکوک و سوپرایز کنم و باهم برگردیم عمارت... با راننده رفتم شرکت ولی شرکت تعطیل بود شماره ی جونگکوک و گرفتم و زنگ زدم بهش ولی جواب نداد نگران شدم اول گفتم که شاید یه جایی کار داشته یادش رفته بهم بگه دوباره با راننده داشتیم به عمارت برمیگشتیم که یه ماشین شبیه ماشین جونگکوک جلوی هتل بود به راننده گفتم نگه داره از ماشین پیاده شدم و پلاک ماشین رو خوندم درست حدس زدم ماشین جونگکوک بود به راننده گفتم منتظرم بمونه وارد هتل شدم که جانگشین و جیسان رو دیدم بهشون سلام کردم و بهشون گفتم چه خبره
جانگشین: ما دقت نکرده بودیم جونگکوک اینجاست اخه اومده بودیم رستوران هتل غذا بخوریم
جیسان: اره ولی بیا ماهم باهات میایم بعد میریم خطرناکه خودت تکی بری بارداری
ا.ت: هوفف باشه
با اون دوتا رفتم و پرسیدم که کسی به نام جئون جونگکوک اینجا اومدن ازم پرسید چه نسبتی باهاش دارم بهش گفتم زنشم و بهم گفت که اتاق شماره ۱۹۹ رو کرایه کرده ازش تشکر کردیم و رفتیم طبقه ای که اون اتاق بود در نیمه باز بود به جیسان و جانگشین گفتم که همونجا بمونن تا من برم ببینم جونگکوک چیکار میکنه
رفتم داخل یکم اون دور و ور رو نگاه کردم پر بود از شیشه های خالیه شراب و دوتا لیوان مخصوص شراب نگاهم به تخت افتاد نزدیک تر رفتم با صحنه ای که دیدم باهام سست شد او اون همون دخترست که پنج ماه پیش با جونگکوک دیدمش... اونا بدون لبا*س توی بغل هم خوابیده بودن انقدر غرق در خواب بودن هیچی نفهمیدن فکر کنم مست کرده بودن بغض داشت گلوم رو چنگ میزد حس کردم چاقویی توی گلوم فرو رفته جانگشین اومده بود داخل اونم با اون صحنه ماتش برد اروم صحنرو ترک کردم و رفتم بیرون گریم شروع شد
جیسان: ا.ت چیشده؟
ا.ت:جونگکوک (گریه)
جیسان: جانگشین چی شده
جانگشین:......
ا.ت: اییییی(بلند)
جیسان: ا.ت خوبی(ترسیده)
ا.ت اروم افتاد رو زمین جیسان و جانگشین رو زانو ایستادن
جانگشین: ا.ت خوبی... جواب بده(ترسیده)
ا.ت:ب.. بچه... دا... داره... اییی.. م.. میاد ایییی
جیسان: جانگشین باید برسونیمش به بیمارستان زود بلندش کن
جانگشین ا.ت رو براید اسلاید بغل کرد و دوید سمت اسانسور جیسان هم پشت سرشون بود.... سوار ماشین شدن جانگشین ا.ت رو روی صندلی های عقب دراز کرد جیسان روی یکی از صندلی ها نشسته بود و سره ا.ت رو روی پاهاش گذاشت
۱۳.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.