part 7
دست زدم به شکمم کوک:ماریا افتادم رو زانوهام همه چیو از دستش انداخت اومد منو گرفت تو بغلش پامو یوری گذاشته بودم کوک:ماریا تحمل کن هیچیت نمیشه خوب همون موقع یه مرد با دوتا بادیگارد اومدن اصلحشو در آورد نشستم دستشو رو شیکمم گذاشته بود مرده:واو چه ورود شاهانه ای کوک:تهیونگ تهیونگ:چخبر رفیق قدیمی چی فکر کردی با خودت اون پولارو برگردون کوک:این پولا واسه من بوده احمق تو ازم دزدیدی بلند شد تهیونگ:وای چه لیدیه زیبایی همونیه که برا هک آوردی کوک:دهنتو ببند حق نداری نزدیکش شدم تهیونگ:اگه بخوام اونو بکشم چی کوک:منم تو رو میکشم تهیونگ:آدم رفیقش به یه دختر میفروشه کوک:اون دختر همه کسه منه نزدیکش بشی میکشمت تهیونگ:شما دوتا این دختر رو ببرید اونور داشتن میومدن سمتم که به پایه هردوشون تیر زد تهیونگ:واو چی بود من داشتم میدیدم اون داشت واقعا میگفت یا جزوی از نقشش بود تهیونگ اصلحه رو گرفت سمت جونگ کوک یکم فاصله گرفت اومد بزنه من با همون دردم بلند شدم پریدم جلو جونگ کوک دوتا گلوله خورد به بدنم یکی به قلبم یکی به معدم کوک:ماریا پولا و لب تابو بردن
از زبون جونگ کوک
افتاد تو بغلم گرفتمش هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم چیزیش نشه من:نه دختره احمق واسه چی خودتو پرت کردی جلو هان میتونستی بزاری من بمیرم توهم فرار کنی (با بغض)من انقدر آدم سردی بودم هیچ وقت واسه کسی گریه نکردم هیچ وقت دلم نلرزیده بود ماریا:م ما ب با ه هم ش شروع ک کردیم ب با ه همم ت تمومش میکنیم م من ا ا امیدی به ز ز زندگی ن نداشتم و ولی ک کنار ت تو ح ح حس آ آ آرامش د دارم اشکام اومد همون موقع بیهوش شد من:م ماریا ماریااااا چشماتو باز کن ماریا😭😭لطفا سریع بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین بردمش بیمارستان دکترام بردنش تو اتاق عمل
الان یه ماهه که ماریا تو کماست و بهوش نیومده کارارو سپردم به بقیه و خودم پیشش موندم امروز چون جیمین میخواست یه چیزی بهم بگه رفتم عمارت من:چیشده جیمین:عملیات با موفقیت انجام شد محموله هارو دزدیدیم من:واقعا جیمین:آره جین تونست هک کنه و ما رد کامیون رو زدیم و به موقع رسیدیم و گرفتیمشون خیلی خوشحال بودم همون موقع گوشیم زنگ خورد من:بله چییییی ق قلبش سریع رفتم بیمارستان تو سالن میدوییدم که دیدم چند تا دکتر بالا سر ماریان و دارن بهش شوک قلبی میدن پاهام سست شد و افتادم رو زمین من:ماریا التماست میکنم تو که میدونی من تنها کسیو ندارم خواهش میکنم(الهی😭😭😭😭)
از زبون جونگ کوک
افتاد تو بغلم گرفتمش هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم چیزیش نشه من:نه دختره احمق واسه چی خودتو پرت کردی جلو هان میتونستی بزاری من بمیرم توهم فرار کنی (با بغض)من انقدر آدم سردی بودم هیچ وقت واسه کسی گریه نکردم هیچ وقت دلم نلرزیده بود ماریا:م ما ب با ه هم ش شروع ک کردیم ب با ه همم ت تمومش میکنیم م من ا ا امیدی به ز ز زندگی ن نداشتم و ولی ک کنار ت تو ح ح حس آ آ آرامش د دارم اشکام اومد همون موقع بیهوش شد من:م ماریا ماریااااا چشماتو باز کن ماریا😭😭لطفا سریع بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین بردمش بیمارستان دکترام بردنش تو اتاق عمل
الان یه ماهه که ماریا تو کماست و بهوش نیومده کارارو سپردم به بقیه و خودم پیشش موندم امروز چون جیمین میخواست یه چیزی بهم بگه رفتم عمارت من:چیشده جیمین:عملیات با موفقیت انجام شد محموله هارو دزدیدیم من:واقعا جیمین:آره جین تونست هک کنه و ما رد کامیون رو زدیم و به موقع رسیدیم و گرفتیمشون خیلی خوشحال بودم همون موقع گوشیم زنگ خورد من:بله چییییی ق قلبش سریع رفتم بیمارستان تو سالن میدوییدم که دیدم چند تا دکتر بالا سر ماریان و دارن بهش شوک قلبی میدن پاهام سست شد و افتادم رو زمین من:ماریا التماست میکنم تو که میدونی من تنها کسیو ندارم خواهش میکنم(الهی😭😭😭😭)
۴۴.۶k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.