تک پارتی جیمین: نام:"لبخند تلخ" ممنون کع نظرتو بم میگی🙂
با تمام سختی هایی کع کشیدع بود...
با تمام حرف هایی کع شنیدع بود...
با تمام درد هایی کع چشیدع بود...
دیگع کنار اومدع بود...
"۱" ماه بود کع فقط منتظر یع پیام از سمتش بود..
شاید فک کنید کع "۱"کمع... اما واسع کسی کع با کل وجودش منتظر شنیدن صدایع نوتیف گوشیشع مثل این میمونع کع بخان با لگد قلبتو خورد کنن ولی تو... تو بازم بخاطرش اون کار انجام بدی و صدایع خورد شدن قلبتو بشنوی...
اروم بع سمت اشپزخونع رفت و یک لیوان اب سرد از اب سرد کن ریخت و نوشید...
ناگهان با دیدن شخصی کع توی چارچوب نمایان بود، قلبش برای لحظه ای بع گذشتع سفر کرد... بع لحظع هایی سفر کرد کع همیدبگع رو بع اغوش میکشیدن...با بو کردن هم ارامش میگرفتن...
پسر کع در چارچوب وایسادع بود لب باز کرد و گفت:"ات"... میشع... میشع منو ببخشی؟
ات:اما... اما تو باعث شدی شبا بالشم خیس باشع..تو باعث شدی این قلب بشکنع...
جیمین:بغل میخوای؟
همین جملع کافی بود تا گارد محکم دخار بشکنع و با شتاب بع سمت مسر بدووع...دختر خودشو تو اغوش گرم و محکم پسر انداخت و با حس قرار گرفتن دست هاییع مرد زندگیش اشک هاش بع گونع هتش روانع شدن...
جیمین: اگع قول بدم تنهات نزارم و همیشع مراقبت باشم... منو میبخشی؟
دختر بع نشانع "قبولع"سرشو تکان داد...
و پسر با بوسع ای داغ دختر رو بع سمت اتاق روونع کرد....
اروم روی تخت قرار گرفتن و در اغوش هم بع خواب عمیقی فرو رفتند...
****ساعتی بعد****
دختر اروم چشم هاش رو باز کرد و با جایع خالیع "جیمین" رو بع رو شد....
کل خوتع رو گشت ولی پیداش نکرد...
صدایع نوتیف گوشیش اومد...
اروم بع سمت مبل رفت و روش نشست...
گوشی رو برداشت و پیامی کع از طرف دوستش "سومی" اومدع بود رو خوند و بع "خابی ابدی" رفت...
"سومی:((ات... جیمین تورو فراموش کردع و دارع ازدواج میکنع... پس تو هم فراموشش کن.))"
یعنی اون "خواب" دیدع بود کع "جیمین" اوندع پیشش؟؟؟
****
پایان...
مرسی کع نظرتو بم میگی👑
با تمام حرف هایی کع شنیدع بود...
با تمام درد هایی کع چشیدع بود...
دیگع کنار اومدع بود...
"۱" ماه بود کع فقط منتظر یع پیام از سمتش بود..
شاید فک کنید کع "۱"کمع... اما واسع کسی کع با کل وجودش منتظر شنیدن صدایع نوتیف گوشیشع مثل این میمونع کع بخان با لگد قلبتو خورد کنن ولی تو... تو بازم بخاطرش اون کار انجام بدی و صدایع خورد شدن قلبتو بشنوی...
اروم بع سمت اشپزخونع رفت و یک لیوان اب سرد از اب سرد کن ریخت و نوشید...
ناگهان با دیدن شخصی کع توی چارچوب نمایان بود، قلبش برای لحظه ای بع گذشتع سفر کرد... بع لحظع هایی سفر کرد کع همیدبگع رو بع اغوش میکشیدن...با بو کردن هم ارامش میگرفتن...
پسر کع در چارچوب وایسادع بود لب باز کرد و گفت:"ات"... میشع... میشع منو ببخشی؟
ات:اما... اما تو باعث شدی شبا بالشم خیس باشع..تو باعث شدی این قلب بشکنع...
جیمین:بغل میخوای؟
همین جملع کافی بود تا گارد محکم دخار بشکنع و با شتاب بع سمت مسر بدووع...دختر خودشو تو اغوش گرم و محکم پسر انداخت و با حس قرار گرفتن دست هاییع مرد زندگیش اشک هاش بع گونع هتش روانع شدن...
جیمین: اگع قول بدم تنهات نزارم و همیشع مراقبت باشم... منو میبخشی؟
دختر بع نشانع "قبولع"سرشو تکان داد...
و پسر با بوسع ای داغ دختر رو بع سمت اتاق روونع کرد....
اروم روی تخت قرار گرفتن و در اغوش هم بع خواب عمیقی فرو رفتند...
****ساعتی بعد****
دختر اروم چشم هاش رو باز کرد و با جایع خالیع "جیمین" رو بع رو شد....
کل خوتع رو گشت ولی پیداش نکرد...
صدایع نوتیف گوشیش اومد...
اروم بع سمت مبل رفت و روش نشست...
گوشی رو برداشت و پیامی کع از طرف دوستش "سومی" اومدع بود رو خوند و بع "خابی ابدی" رفت...
"سومی:((ات... جیمین تورو فراموش کردع و دارع ازدواج میکنع... پس تو هم فراموشش کن.))"
یعنی اون "خواب" دیدع بود کع "جیمین" اوندع پیشش؟؟؟
****
پایان...
مرسی کع نظرتو بم میگی👑
۲۴.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.