فیک کوک
پارت ۱۲
بنده
ات همچیو گفت
»عزیزم گریه نکن خوب میشه
+من دیگه مزاحم نمیشم
»عزیزم تو مراحمی (درست نوشتم ؟)
+ممنون بابت دلداری که دادی مین هو بلندشو بریم
؟من نمیام
+چرا
؟میخونم پیشه بابا باشم یک هفته مگه نه بابا
-اره ات بزار حداقل یک هفته باشه پیشم
+باشه اگر یه تاره موش کمشه میکشمت (جدی 🔪🩸😐)
-باشه (خنده)
+من رفتم بای
همه :خدافظ
پرش زمان یک هفته بعد امروز مین با گوشیه کوک زنگ زده بیام رستوران نمیدونم چرا الان به هفته ی میشه که دلتنگه کوک هستم به احساس خودم شک دارم از یه طرف دلم نمیخاد مین هو بدونه پدر بزرگ شه
لباسمو پوشید و حرکت کردم به سمت رستوران
کوک
الان به هفته ی میگذره که مین هو پیشه منه خیلی دوست دارم امروز قرار بود با بچه قرار بزاریم که من داخل رسنوران به ات پیشنهاد ازدواج بدم اماده شدیم رفتین رستوران دیدم ات نشسته سکوت بدی بر فرار بود که من شکستمش
-ات
+بله چیزی شده
-میخواستم یه خواهشی بکنم
+چی هست
بنده
کوک اومد جلوت ات زانو زد و گفت :حاضری باز با من زندگی قول میدم تو و مین هو خوشبخت کنم
ات
وقتی اینو گفت اشک تو چشمام جمع شده بود که مین گفت
؟مامان بهرخاطر من قبول کن
_جواب چی
+مثبت
کوک
تا اینو بغلش کردم و بوسیدمش
بنده
این دو انسان به هم رسیدن یه بچه آوردن به نامه ….(برین درس بخونین 🔪🔪🔪🩸🩸)به خوبی خوشی زندگی کردن
پایان 😭🔪🩸
بنده
ات همچیو گفت
»عزیزم گریه نکن خوب میشه
+من دیگه مزاحم نمیشم
»عزیزم تو مراحمی (درست نوشتم ؟)
+ممنون بابت دلداری که دادی مین هو بلندشو بریم
؟من نمیام
+چرا
؟میخونم پیشه بابا باشم یک هفته مگه نه بابا
-اره ات بزار حداقل یک هفته باشه پیشم
+باشه اگر یه تاره موش کمشه میکشمت (جدی 🔪🩸😐)
-باشه (خنده)
+من رفتم بای
همه :خدافظ
پرش زمان یک هفته بعد امروز مین با گوشیه کوک زنگ زده بیام رستوران نمیدونم چرا الان به هفته ی میشه که دلتنگه کوک هستم به احساس خودم شک دارم از یه طرف دلم نمیخاد مین هو بدونه پدر بزرگ شه
لباسمو پوشید و حرکت کردم به سمت رستوران
کوک
الان به هفته ی میگذره که مین هو پیشه منه خیلی دوست دارم امروز قرار بود با بچه قرار بزاریم که من داخل رسنوران به ات پیشنهاد ازدواج بدم اماده شدیم رفتین رستوران دیدم ات نشسته سکوت بدی بر فرار بود که من شکستمش
-ات
+بله چیزی شده
-میخواستم یه خواهشی بکنم
+چی هست
بنده
کوک اومد جلوت ات زانو زد و گفت :حاضری باز با من زندگی قول میدم تو و مین هو خوشبخت کنم
ات
وقتی اینو گفت اشک تو چشمام جمع شده بود که مین گفت
؟مامان بهرخاطر من قبول کن
_جواب چی
+مثبت
کوک
تا اینو بغلش کردم و بوسیدمش
بنده
این دو انسان به هم رسیدن یه بچه آوردن به نامه ….(برین درس بخونین 🔪🔪🔪🩸🩸)به خوبی خوشی زندگی کردن
پایان 😭🔪🩸
۱۴.۲k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.