(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 29
صبح با صدایه تق در فیلیکس و همسرش بیدار شدن درست مثل شب که نخوابشون برد الان هم تو بغل هم خواب بودن
فیلیکس خابالوی گفت
فیلیکس : ای بابا
همسرش هم بیدار شد و چشمانش رو با دست هایش مالید و خودش رو بیشتر تو اغوشه فیلیکس جا کرد
دوباره در زدن این بار دیگه وارده اوتاق شد
اون فینیکس شیطون ساعت 6 صبح بیدار شده بود و وارده اوتاق شد نگاهی به پدر و مادرش کرد که خیلی آروم خواب بودن
فینیکس سمته مادرش رفت تکونش داد
فینیکس : مامانی .... مامانی
مادرش خواب بود و جوابش رو نداد
فینیکس عصبی شد رویه تخت نشست مادرش رو یهویی زود زود تکون داد
فینیکس: مامانی مامانی مامانی مامانی مامانی مامانی
ات که با صدایه پسرش بیدار شد و فیلیکس هم بیدار شد
ات : چیشده عزیزکم
فینیکس: مامانی هیولا اومده بود تو خوابم
فیلیکس : ساکت باشین میخواهم بخوابم
ات : کنار مامانی بخواب
فینیکس تو اغوشه مادرش دراز کشید و مادرش دوباره به خواب رفت
فیلیکس همسرشو در اغوشش گرفته بود و انگار برایه اولین بار داشت راحت میخوابید اصلا نمی خواست اون صبح تموم بشه
_______________________
همه سره میز صبحونه نشسته بودن و بی صدا صبحونه میخوردن فیلیکس دیگه صبحونه خورده بود و از رویه صندلی بلند شد و قدم سمته در برداشت اما با یاد آوریه چیزی نگاهش رو سمته پدر و مادرش کرد
فیلیکس : پدر مادر امشب نامزدی سونگمین با بیول هستش قراره بریم
پ/ف : حتما میریم
م/ف : اوووووو پس سونگمین الان نامزدی میکنه
ات : حتما بیول خیلی خوشحاله اقایه لی میشه من زود تر برم پیشه بیول
فیلیکس : بیا اوتاق
ات از رویه صندلی بلند شد
_________________________
ات : چیزی شده اقایه لی
فیلیکس : تو مگه حالت خوبه که میری
ات سرش رو پایین گرفت و گفت
ات : خوبم آقا بیول دوسته منه میخواهم تو این روز پیشش باشم
فیلیکس : برو
بعد از حرفش اش از اوتاق خارج شد
ات خیلی خوشحال شد که میره بعدی لباس هایه فینیکس رو عوض کنه و خودش هم لباس های قشنگ اش رو باید بپوشه و بره.........
پارت 29
صبح با صدایه تق در فیلیکس و همسرش بیدار شدن درست مثل شب که نخوابشون برد الان هم تو بغل هم خواب بودن
فیلیکس خابالوی گفت
فیلیکس : ای بابا
همسرش هم بیدار شد و چشمانش رو با دست هایش مالید و خودش رو بیشتر تو اغوشه فیلیکس جا کرد
دوباره در زدن این بار دیگه وارده اوتاق شد
اون فینیکس شیطون ساعت 6 صبح بیدار شده بود و وارده اوتاق شد نگاهی به پدر و مادرش کرد که خیلی آروم خواب بودن
فینیکس سمته مادرش رفت تکونش داد
فینیکس : مامانی .... مامانی
مادرش خواب بود و جوابش رو نداد
فینیکس عصبی شد رویه تخت نشست مادرش رو یهویی زود زود تکون داد
فینیکس: مامانی مامانی مامانی مامانی مامانی مامانی
ات که با صدایه پسرش بیدار شد و فیلیکس هم بیدار شد
ات : چیشده عزیزکم
فینیکس: مامانی هیولا اومده بود تو خوابم
فیلیکس : ساکت باشین میخواهم بخوابم
ات : کنار مامانی بخواب
فینیکس تو اغوشه مادرش دراز کشید و مادرش دوباره به خواب رفت
فیلیکس همسرشو در اغوشش گرفته بود و انگار برایه اولین بار داشت راحت میخوابید اصلا نمی خواست اون صبح تموم بشه
_______________________
همه سره میز صبحونه نشسته بودن و بی صدا صبحونه میخوردن فیلیکس دیگه صبحونه خورده بود و از رویه صندلی بلند شد و قدم سمته در برداشت اما با یاد آوریه چیزی نگاهش رو سمته پدر و مادرش کرد
فیلیکس : پدر مادر امشب نامزدی سونگمین با بیول هستش قراره بریم
پ/ف : حتما میریم
م/ف : اوووووو پس سونگمین الان نامزدی میکنه
ات : حتما بیول خیلی خوشحاله اقایه لی میشه من زود تر برم پیشه بیول
فیلیکس : بیا اوتاق
ات از رویه صندلی بلند شد
_________________________
ات : چیزی شده اقایه لی
فیلیکس : تو مگه حالت خوبه که میری
ات سرش رو پایین گرفت و گفت
ات : خوبم آقا بیول دوسته منه میخواهم تو این روز پیشش باشم
فیلیکس : برو
بعد از حرفش اش از اوتاق خارج شد
ات خیلی خوشحال شد که میره بعدی لباس هایه فینیکس رو عوض کنه و خودش هم لباس های قشنگ اش رو باید بپوشه و بره.........
۳۱۸
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.