عاشق خسته ( پارت 48)
جیهوپ : یونا واقعا نمیفهمم چرا انقد حساس شدی
یونا : من هنوز بهت اعتماد ندارم میفهمی؟ بعد تو توقع داری باهات ازدواج کنم؟حتی نمیدونم چرا شبا انقد دير میای خونه
جیهوپ : یونا تو فقط داری گير الکی میدی
یونا : اوکی... ببین از الان به بعد منم هیچی و به تو نمیگم تا بفهمی چه حسی داره
جیهوپ :یونا نرو... یونا
تهیونگ : جیمین چرا جینارو بیدارش کردی... با بدبختی خوابوندمش
جیمین : میخواستم قیافشو ببینم
تهیونگ : پس از این به بعد خودتم بخوابونش
جیمین : یه کارم که میکنی اینجوری منت میذاری
تهیونگ : الان بیدارش کردی که چی بشه... رو مخمون راه بره؟
جیمین : خب اگه رو مخ بشه تو خودت دوباره میخوابونیش
تهیونگ : بعضی وقتا فک میکنم من اینو زاییدم یا یونا
جیمین : چه ربطی داره
تهیونگ : خوشبحال یونا اصلا حواسش به بچه نیست... بعد من هم باید شیرشو بدم هم عوضش کنم هم بخوابونمش
خب مامان بچه منم دیگه
جیمین : داری وظایفتو انجام میدی... منت سر من نذار
تهیونگ : آره بچه ی تورو نگه داشتن از وظایف منه... عجبا
نامجون : جیمین نمیشه که فقط تو با بچه خوش بگذرونی و ما کاراشو انجام بدیم ... بعدشم باباش تویی اونوقت ما باید نگهش داریم
جین : تهیونگ گوشیت داره زنگ میخوره
تهیونگ :
یونا بود... میدونستم جیمین دوس نداره باهاش ارتباط داشته باشیم ولی خب نمیشد،هر لحظه ممکن بود یونا به کمک احتیاج داشته باشه بره همین بهش گفتم هر موقع که کار مهمی داشت فقط به خودم زنگ بزنه... رفتم جایی که کسی نباشه تا صدامو نشنون، چون فقط من بودم که با یونا در ارتباط بودم
تهیونگ : بله یونا...
یونا : سلام تهیونگ... میدونم نباید بهت زنگ بزنم ولی مجبور بودم
تهیونگ : چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
یونا : اتفاق که نه... ولی خب... میدونی من به جیهوپ شک کردم
تهیونگ :مگه چیکار کرده
یونا : هیچی ولی شبا دیر میاد خونه... خب یعنی از صب میره بیرون تا نصفه شب
تهیونگ : باشه... خودم پیگیری میکنم
یونا : مرسی... خدافظ
تهیونگ : فعلا
جیمین : کی بود؟
تهیونگ : آ... مامانم
جیمین : مامانت ؟اونکه سال به سال بهت زنگ نمیزنه چه عجب که ایندفعه زنگ زده
تهیونگ : نمیدونم
جیمین : گوشیتو بده
تهیونگ : اول بچرو بذار زمین
جیمین : تو به این کارا کار نداشته باش... گفتم گوشیو بده
تهیونگ : باشه راستشو میگم
جیمین : میشنوم...
تهیونگ :یونا بود
جیمین : مگه نگفتم شمارشو پاک کن
تهیونگ :برات مهم نیس چی میگفت؟
جیمین : تو جواب سوال منو بده
تهیونگ : گفتم شاید یه موقع براش مشکلی پیش بیاد
جیمین: دیگه باهاش تماس نگیر
تهیونگ:ولی جیمین... از کجا معلوم زندگیش خوب باشه
جیمین: به ما هیچ ربطی نداره... وقتی که این تصمیم گرفت باید به عواقبش فک میکرد
تهیونگ: یونا فک میکنه جیهوپ داره بهش خیانت ميکنه
جیمین: به درک
تهیونگ :.....
یونا : من هنوز بهت اعتماد ندارم میفهمی؟ بعد تو توقع داری باهات ازدواج کنم؟حتی نمیدونم چرا شبا انقد دير میای خونه
جیهوپ : یونا تو فقط داری گير الکی میدی
یونا : اوکی... ببین از الان به بعد منم هیچی و به تو نمیگم تا بفهمی چه حسی داره
جیهوپ :یونا نرو... یونا
تهیونگ : جیمین چرا جینارو بیدارش کردی... با بدبختی خوابوندمش
جیمین : میخواستم قیافشو ببینم
تهیونگ : پس از این به بعد خودتم بخوابونش
جیمین : یه کارم که میکنی اینجوری منت میذاری
تهیونگ : الان بیدارش کردی که چی بشه... رو مخمون راه بره؟
جیمین : خب اگه رو مخ بشه تو خودت دوباره میخوابونیش
تهیونگ : بعضی وقتا فک میکنم من اینو زاییدم یا یونا
جیمین : چه ربطی داره
تهیونگ : خوشبحال یونا اصلا حواسش به بچه نیست... بعد من هم باید شیرشو بدم هم عوضش کنم هم بخوابونمش
خب مامان بچه منم دیگه
جیمین : داری وظایفتو انجام میدی... منت سر من نذار
تهیونگ : آره بچه ی تورو نگه داشتن از وظایف منه... عجبا
نامجون : جیمین نمیشه که فقط تو با بچه خوش بگذرونی و ما کاراشو انجام بدیم ... بعدشم باباش تویی اونوقت ما باید نگهش داریم
جین : تهیونگ گوشیت داره زنگ میخوره
تهیونگ :
یونا بود... میدونستم جیمین دوس نداره باهاش ارتباط داشته باشیم ولی خب نمیشد،هر لحظه ممکن بود یونا به کمک احتیاج داشته باشه بره همین بهش گفتم هر موقع که کار مهمی داشت فقط به خودم زنگ بزنه... رفتم جایی که کسی نباشه تا صدامو نشنون، چون فقط من بودم که با یونا در ارتباط بودم
تهیونگ : بله یونا...
یونا : سلام تهیونگ... میدونم نباید بهت زنگ بزنم ولی مجبور بودم
تهیونگ : چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
یونا : اتفاق که نه... ولی خب... میدونی من به جیهوپ شک کردم
تهیونگ :مگه چیکار کرده
یونا : هیچی ولی شبا دیر میاد خونه... خب یعنی از صب میره بیرون تا نصفه شب
تهیونگ : باشه... خودم پیگیری میکنم
یونا : مرسی... خدافظ
تهیونگ : فعلا
جیمین : کی بود؟
تهیونگ : آ... مامانم
جیمین : مامانت ؟اونکه سال به سال بهت زنگ نمیزنه چه عجب که ایندفعه زنگ زده
تهیونگ : نمیدونم
جیمین : گوشیتو بده
تهیونگ : اول بچرو بذار زمین
جیمین : تو به این کارا کار نداشته باش... گفتم گوشیو بده
تهیونگ : باشه راستشو میگم
جیمین : میشنوم...
تهیونگ :یونا بود
جیمین : مگه نگفتم شمارشو پاک کن
تهیونگ :برات مهم نیس چی میگفت؟
جیمین : تو جواب سوال منو بده
تهیونگ : گفتم شاید یه موقع براش مشکلی پیش بیاد
جیمین: دیگه باهاش تماس نگیر
تهیونگ:ولی جیمین... از کجا معلوم زندگیش خوب باشه
جیمین: به ما هیچ ربطی نداره... وقتی که این تصمیم گرفت باید به عواقبش فک میکرد
تهیونگ: یونا فک میکنه جیهوپ داره بهش خیانت ميکنه
جیمین: به درک
تهیونگ :.....
۲۲.۲k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.