سه پارتی(درخواستی )
سه پارتی(درخواستی )
(وقتی مریضی و از آمپول و دکتر میترسی و اون میگ بلده و......)
و دستتو سری زیر دلت گذاشتی که مادرش سریع نگران نگاه کرد هیونجین خیلی مشغول باز یبا پدرش بود و تو هم خیلی درد داشتی مادرش سریع بهت کمک کرد که بلند بشی و تورو به سمت اتاق برد و روی تخت گذاشتت خدا رو شکر هیچ کس نفهمید برای تو چه اتفاقی افتاده روی تخت نشسته بودی و دستت روی شکمت که مادرش گفت
مادرش :پریودی ؟!
آت :چهار ماه هست که پریود نمیشم
مادرش که سریع موضوع رو فهمید لبخندی زد و از اون لبخند متوجه ی موضوع شدی
آت :ام امکان ندارم
مادرش:صبر کن فک کنم اون چیزی که نیاز داریو داشته باشم
به آرامی سرت رو به نشانه ی تایید تکون دادی مادرش سریع به بیرون اتاق رفت تا از خدمتکار بیبی چک بگیره و تورو با شوک عظیمی تنها گذاشت مادرش دوباره به اتاق برگشت خدا او شکر یک نفر بیبی چک رو داشت از مادرش تشکر کردی و بیبی چک رو گرفتی و به سمت دستشویی و بعد از انجام دادن کارت جواب بعد از یک دقیقه اومد خودت نفهمیدی تست چی شد آیا واقعا بادار بودی تو هم بالاخره اولین بار توی زندگیت این اتفاق افتادن بود به بیرون اتاق رفتی و برادرش جلو در اتاق فال گوش وایساده بود و تو بدون توجه به اون داد زدی و از پله ها پایین رفتی
آت :مادر فک نکنم باردار باشما (کمی با داد )
مادرش که توی آشپز خونه بود سریع بیرون اومد هیونجین که بچه تو شوکه و پدرش هم که خیلی ناراحت شده بود که بچه دار نشده بود
هیونجین :آت فورا بیا اینجا (کمی جدی )
کمی ترسیدی ولی خیلی جدی نگرفتی و به سمتش رفتی بیبی چک رو ازت گرفته و بهش نگاهی کرد و لبخندی زد اون بیبی چک جوابش مثبت بود جیغی از سر خوشحالی سر دادی پدرش که از شما جلو تر داشت واسه نوه اش برنامه ریزی میکرد و مادرش هم اصلا تو باغ نبود هیونجین تورو در آغوش کشید و روی هوا چرخوندت روی مبل گذاشتت و سرش رو روی پاهات گذاشت و روبه شکمت خوابید و دستش رو نوازش بار روی شکمت کشید
هیونجین :خوش اومدی به زندگیم عروسک باید از پرنسس تشکر کنم که یک عروسک جدید وارد زندگیم کرد !
(بچها موضوع در مورد پریودی نبود تو فک میکردی مریض شدی و واسه همین بود )
مین سو
(وقتی مریضی و از آمپول و دکتر میترسی و اون میگ بلده و......)
و دستتو سری زیر دلت گذاشتی که مادرش سریع نگران نگاه کرد هیونجین خیلی مشغول باز یبا پدرش بود و تو هم خیلی درد داشتی مادرش سریع بهت کمک کرد که بلند بشی و تورو به سمت اتاق برد و روی تخت گذاشتت خدا رو شکر هیچ کس نفهمید برای تو چه اتفاقی افتاده روی تخت نشسته بودی و دستت روی شکمت که مادرش گفت
مادرش :پریودی ؟!
آت :چهار ماه هست که پریود نمیشم
مادرش که سریع موضوع رو فهمید لبخندی زد و از اون لبخند متوجه ی موضوع شدی
آت :ام امکان ندارم
مادرش:صبر کن فک کنم اون چیزی که نیاز داریو داشته باشم
به آرامی سرت رو به نشانه ی تایید تکون دادی مادرش سریع به بیرون اتاق رفت تا از خدمتکار بیبی چک بگیره و تورو با شوک عظیمی تنها گذاشت مادرش دوباره به اتاق برگشت خدا او شکر یک نفر بیبی چک رو داشت از مادرش تشکر کردی و بیبی چک رو گرفتی و به سمت دستشویی و بعد از انجام دادن کارت جواب بعد از یک دقیقه اومد خودت نفهمیدی تست چی شد آیا واقعا بادار بودی تو هم بالاخره اولین بار توی زندگیت این اتفاق افتادن بود به بیرون اتاق رفتی و برادرش جلو در اتاق فال گوش وایساده بود و تو بدون توجه به اون داد زدی و از پله ها پایین رفتی
آت :مادر فک نکنم باردار باشما (کمی با داد )
مادرش که توی آشپز خونه بود سریع بیرون اومد هیونجین که بچه تو شوکه و پدرش هم که خیلی ناراحت شده بود که بچه دار نشده بود
هیونجین :آت فورا بیا اینجا (کمی جدی )
کمی ترسیدی ولی خیلی جدی نگرفتی و به سمتش رفتی بیبی چک رو ازت گرفته و بهش نگاهی کرد و لبخندی زد اون بیبی چک جوابش مثبت بود جیغی از سر خوشحالی سر دادی پدرش که از شما جلو تر داشت واسه نوه اش برنامه ریزی میکرد و مادرش هم اصلا تو باغ نبود هیونجین تورو در آغوش کشید و روی هوا چرخوندت روی مبل گذاشتت و سرش رو روی پاهات گذاشت و روبه شکمت خوابید و دستش رو نوازش بار روی شکمت کشید
هیونجین :خوش اومدی به زندگیم عروسک باید از پرنسس تشکر کنم که یک عروسک جدید وارد زندگیم کرد !
(بچها موضوع در مورد پریودی نبود تو فک میکردی مریض شدی و واسه همین بود )
مین سو
۱.۹k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.