پارت ۲۷
ات ویو
رسیدم خونه و از جونگ کوک و خدافظی کردم کلیدم رو درآوردم و درو باز کردم مین جه مین هو خواب بودن و فقط داهیون بیدار بود
داهیون :سلام
ات:سلام
داهیون :از قراره با جونگ کوک لذت بردی
ات:چی ؟
داهیون: قرارت با جونگ کوک رو میگم
ات:من پیش جونگ کوک نبودم
داهیون:واقعا ؟منم خرم چون خودم این قرار رو ترتیب دادم
ات:تو چه غلطی کردی
داهیون: (کل ماجرا رو براش تعریف کرد )
ات:یعنی همش زیر سر تو بود اینکه من از آمریکا بیام کره و تو شرکت جونگ کوک کار کنم
داهیون: آفرین باهوش خانم
ات:داهیونننننن(داد)
داهیون ویو
گفتم الان ات منو میخوره که یه حرفی زد پشمام ریخت و اومد بغلم کرد گفت :داهیون مرسی که باعث شدی من به جونگ کوک برسم و واقعیت رو بفهمم چون اگه جونگ کوک رو نمیدیدم باعث میشد با این حس تنفر زندگی کنم
ات ویو
با داهیون یکم حرف زدم و خوابیدیم
(صبح )
با نور افتاب بیدار شدم پاشدم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و یه لباس تقریبا باز پوشیدم و یه آرایش ساده کردم ولی پررنگ و سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت شرکت
(۲۰مین بعد)
رسیدم شرکت و پیاده شدم رفتم تو دفتر جونگ کوک پشت میزم نشستم
(بچه ها اگه یادتون باشه میز ات بغل میز جونگ کوک )
کوک ویو
با خوشحالی وارد شرکت شدم همه دلا شدن بقیه داشتن راحت ات پچ پچ میکردم کنجکاو شدم و رفتم تو اتاقم با چیزی که دیدم خون جلوی چشمام و گرفت و داد زدم:اتتت(داد)
ات ویو
داشتم پرونده هارو چک میکردم که با داد جونگ کوک ترسیدم
ات:چته
کوک:این چیه پوشیدی(عصبی )
ات:لباس
کوک: سر به سر من نزار چرا انقدر لباست بازه همه مردا دارن درمورد تو پچ پچ میکنن
ات:بزار حرف بزنن به من چه
کوک:یعنی چی به من چه از پیش من جم نمیخوری
ات:نه بابا اصلا میخوای بیام رو پات بشینم
کوک:اینجوری که خیلی خوب میشه (پوزخند)
ات:منحرف بدبخت
کوک :خوب چیه
(شب)
کوک ویو
شب شده بود کارا زیاد بود ولی بالاخره تموم شد هیچکی به جز منو ات تو شرکت نبود نبود با ات از شرکت زدیم بیرون و ات رو گذاشتم
(یک ماه بعد )
ات ویو
منو کوک تو این چند وقت خیلی باهم اکی شدیم و من یه شانس دیگه به کوک دادم چون اون لیاقتش رو داشت امروز قرار بود بریم حلقه بخریم مین هو مین جه رو گذاشتیم مهد کودک و با کوک رفتیم بازار از ماشین پیاده شدیم دست کوک رو گرفتم
کوک:خب بیب کجا بریم
ات:میخوای اول بریم لباس بخریم
(خب از اونجایی که من گشادم خلاصه رفتن لباس عروسی و حلقه خریدن و مین هو مین جه رو از مهد کودک آوردن )
خمارییییی
نویسنده گلتون: خب بچه ها دیگه جا نشد
پرنسس های گشادم کامنت یادتون نره )
(۲۵ لایک )
۲۰ کامنت)
#جونگ کوک #بی تی اس #فیک #جونگ کوک #بی تی اس #فیک #جونگ کوک
رسیدم خونه و از جونگ کوک و خدافظی کردم کلیدم رو درآوردم و درو باز کردم مین جه مین هو خواب بودن و فقط داهیون بیدار بود
داهیون :سلام
ات:سلام
داهیون :از قراره با جونگ کوک لذت بردی
ات:چی ؟
داهیون: قرارت با جونگ کوک رو میگم
ات:من پیش جونگ کوک نبودم
داهیون:واقعا ؟منم خرم چون خودم این قرار رو ترتیب دادم
ات:تو چه غلطی کردی
داهیون: (کل ماجرا رو براش تعریف کرد )
ات:یعنی همش زیر سر تو بود اینکه من از آمریکا بیام کره و تو شرکت جونگ کوک کار کنم
داهیون: آفرین باهوش خانم
ات:داهیونننننن(داد)
داهیون ویو
گفتم الان ات منو میخوره که یه حرفی زد پشمام ریخت و اومد بغلم کرد گفت :داهیون مرسی که باعث شدی من به جونگ کوک برسم و واقعیت رو بفهمم چون اگه جونگ کوک رو نمیدیدم باعث میشد با این حس تنفر زندگی کنم
ات ویو
با داهیون یکم حرف زدم و خوابیدیم
(صبح )
با نور افتاب بیدار شدم پاشدم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و یه لباس تقریبا باز پوشیدم و یه آرایش ساده کردم ولی پررنگ و سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت شرکت
(۲۰مین بعد)
رسیدم شرکت و پیاده شدم رفتم تو دفتر جونگ کوک پشت میزم نشستم
(بچه ها اگه یادتون باشه میز ات بغل میز جونگ کوک )
کوک ویو
با خوشحالی وارد شرکت شدم همه دلا شدن بقیه داشتن راحت ات پچ پچ میکردم کنجکاو شدم و رفتم تو اتاقم با چیزی که دیدم خون جلوی چشمام و گرفت و داد زدم:اتتت(داد)
ات ویو
داشتم پرونده هارو چک میکردم که با داد جونگ کوک ترسیدم
ات:چته
کوک:این چیه پوشیدی(عصبی )
ات:لباس
کوک: سر به سر من نزار چرا انقدر لباست بازه همه مردا دارن درمورد تو پچ پچ میکنن
ات:بزار حرف بزنن به من چه
کوک:یعنی چی به من چه از پیش من جم نمیخوری
ات:نه بابا اصلا میخوای بیام رو پات بشینم
کوک:اینجوری که خیلی خوب میشه (پوزخند)
ات:منحرف بدبخت
کوک :خوب چیه
(شب)
کوک ویو
شب شده بود کارا زیاد بود ولی بالاخره تموم شد هیچکی به جز منو ات تو شرکت نبود نبود با ات از شرکت زدیم بیرون و ات رو گذاشتم
(یک ماه بعد )
ات ویو
منو کوک تو این چند وقت خیلی باهم اکی شدیم و من یه شانس دیگه به کوک دادم چون اون لیاقتش رو داشت امروز قرار بود بریم حلقه بخریم مین هو مین جه رو گذاشتیم مهد کودک و با کوک رفتیم بازار از ماشین پیاده شدیم دست کوک رو گرفتم
کوک:خب بیب کجا بریم
ات:میخوای اول بریم لباس بخریم
(خب از اونجایی که من گشادم خلاصه رفتن لباس عروسی و حلقه خریدن و مین هو مین جه رو از مهد کودک آوردن )
خمارییییی
نویسنده گلتون: خب بچه ها دیگه جا نشد
پرنسس های گشادم کامنت یادتون نره )
(۲۵ لایک )
۲۰ کامنت)
#جونگ کوک #بی تی اس #فیک #جونگ کوک #بی تی اس #فیک #جونگ کوک
۱۸.۸k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.