ددی خشن
#پارت ۱
#ددی_خشن
سلام من ات هستم ۱۹ سالم هست
پدرم ی قماربازه و همیشه قماربازی میکنه و میبازه مادرم توی تصادف دوسال پیش مرده
ویو ات
با آلارم گوشی از خواب بیدار شدم و باید میرفتم دانشگاه پدرم نمیزاشت برم ولی من دلم خیلی میخواست برم دانشگاه و تصمیم گرفتم هم کار کنم هم برم دانشگاه
رفتم دستشویی کارای لازمو کردم و فرم دانشگاه رو پوشیدم و ی آرایش ملایم کردم و یواشکی از خونه بیرون رفتم تا پدرم نفهمه
به مینهو زنگ زدم
)راستی مینهو دوست صمیمی ات هستش)
مکالمه ات و مینهو:
ات:الو سلام مینهو
مینهو :الو سلام ات
ات:نمیخوای امروز بری دانشگاه
مینهو:چرا میخوام برم چطور
ات:خب دختر چرا نمیای بیرون از خونه ی ساعته دم خونت وایسادم
مینهو:واقعا دم خونه ای چرا زود تر نگفتی اومدم صب کن
ویو مینهو :
وقتی گوشی قط کردم زود فرممو پوشیدم و ی آرایش ملایم کردم و رفتم پایین
دیدم ات دم خ نه منتظر
عه
عه سلام ات
ات:سلام دختر کجایی یکساعت وایستادم
مینهو:عی بابا خوبه همین امروز فقط دیر کردم
ات:وااا اصلا ولش بریم داشنگاه دیر میشه
منو مینهو رفتیم دانشگاه
پرش زمانی
دانشگاه تموم شد و منو مینهو به سمت خونه رفتیم وقتی به خونه ی مینهو رسیدیم از مینهو خدافظی کردم و ی تاکسی گرفتم و رفتم خونه
پرش زمانی
رسیدم خونه و کلیدو انداختم و درو باز کردم دیدم بابام رو مبل نشسته و داره فیلم میبینه
سریع رفتم بالا ت اتاقم
خیلی خسته بودم و فرممو بیرون کردم و رو تخت دراز کشیدم همینجور ک داشتم فکر میکردم خوابم برد
پرش زمانی
با صدای بابام از خواب پریدم و چشمامو باز کردم و دیدم بابام پایین داره با یکی حرف میزنه
صدای ی مرد اومد ک ب پدرم گفت
مرده: راستی گفتی ی دختر داری ۸
الان ک قمار بازی باختی و بجاش باید دخترتون بفروشی
پدرم : دخترم؟
مرده: آره
پدرم : چشم ارباب الان بهش میگم بیاد پایین
بابام اومد تو اتاقم
هی دختری هرزه زود بیا پایین
منم با تعجب ب پدرم نگاه کردم و دنبالش رفتم پایین
که دیدم.............
#ددی_خشن
سلام من ات هستم ۱۹ سالم هست
پدرم ی قماربازه و همیشه قماربازی میکنه و میبازه مادرم توی تصادف دوسال پیش مرده
ویو ات
با آلارم گوشی از خواب بیدار شدم و باید میرفتم دانشگاه پدرم نمیزاشت برم ولی من دلم خیلی میخواست برم دانشگاه و تصمیم گرفتم هم کار کنم هم برم دانشگاه
رفتم دستشویی کارای لازمو کردم و فرم دانشگاه رو پوشیدم و ی آرایش ملایم کردم و یواشکی از خونه بیرون رفتم تا پدرم نفهمه
به مینهو زنگ زدم
)راستی مینهو دوست صمیمی ات هستش)
مکالمه ات و مینهو:
ات:الو سلام مینهو
مینهو :الو سلام ات
ات:نمیخوای امروز بری دانشگاه
مینهو:چرا میخوام برم چطور
ات:خب دختر چرا نمیای بیرون از خونه ی ساعته دم خونت وایسادم
مینهو:واقعا دم خونه ای چرا زود تر نگفتی اومدم صب کن
ویو مینهو :
وقتی گوشی قط کردم زود فرممو پوشیدم و ی آرایش ملایم کردم و رفتم پایین
دیدم ات دم خ نه منتظر
عه
عه سلام ات
ات:سلام دختر کجایی یکساعت وایستادم
مینهو:عی بابا خوبه همین امروز فقط دیر کردم
ات:وااا اصلا ولش بریم داشنگاه دیر میشه
منو مینهو رفتیم دانشگاه
پرش زمانی
دانشگاه تموم شد و منو مینهو به سمت خونه رفتیم وقتی به خونه ی مینهو رسیدیم از مینهو خدافظی کردم و ی تاکسی گرفتم و رفتم خونه
پرش زمانی
رسیدم خونه و کلیدو انداختم و درو باز کردم دیدم بابام رو مبل نشسته و داره فیلم میبینه
سریع رفتم بالا ت اتاقم
خیلی خسته بودم و فرممو بیرون کردم و رو تخت دراز کشیدم همینجور ک داشتم فکر میکردم خوابم برد
پرش زمانی
با صدای بابام از خواب پریدم و چشمامو باز کردم و دیدم بابام پایین داره با یکی حرف میزنه
صدای ی مرد اومد ک ب پدرم گفت
مرده: راستی گفتی ی دختر داری ۸
الان ک قمار بازی باختی و بجاش باید دخترتون بفروشی
پدرم : دخترم؟
مرده: آره
پدرم : چشم ارباب الان بهش میگم بیاد پایین
بابام اومد تو اتاقم
هی دختری هرزه زود بیا پایین
منم با تعجب ب پدرم نگاه کردم و دنبالش رفتم پایین
که دیدم.............
۱۵.۹k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.