شراب سرخ پارت ۲۵🍷
شراب سرخ پارت ۲۵🍷
چشماش را برایم چپ کرد و حرفم را قطع کرد:خونه تو؟! بهتره از خواب غفلت بیدار شی دختر جون، کیم آدمی نیست که بخواد به کسی تعهد بده تو هم نامزد یکی و دو روزشی بعدش خسته میشه و میره سراغ یکی دیگه ..
با حرص به کاهو های زیر دستش نگاه کردم.. چه میشد مگر.. ظرف کاهو را بکوبم توی صورتش؟
نفسم را بیرون فوت کردم و گفتم:خانم این خونه منم چشم حسودا هم کور تا ابد میمونم عزیزم...اما تو...فکر نکن چون چند روزی اینجا لنگر انداختی میتونی با این کارا خانم اینجا باشی.. حتی خدمتکار های این خونه تو رو به عنوان یک خانم قبول ندارن!
خدمه:خانم دسر آمادست..
محض رضای خدا میزاشتی ده ثانیه از حرفم بگذره.
با غیظ به سمت خدمه که مخاطبش جنی بود برگشتم..
جنی از روی صندلی برخواست ، کنارم ایستاد و با لبخندی خبیث گفت: شنیدی که...خانم...!
و رفت.
خانم!! یک خانمی نشونت بدم اون سرش ناپیدا..
جنی بعد از چک کردن دسر از آشپزخانه خارج شد که سریع رو کردم به خدمه و گفتم:کی به شما گفته اونو خانم صدا کنید؟!
خدمه بهت زده ، من من کنان گفت:خا..خانم..اقا خودشون گفتن..گفتن همونطور که با شما مثل خانم خونه برخورد میکنیم باید با ایشون هم همونطوری رفتار کنیم..
خیلی سعی کردم جلوی خودم را بگیرم تا جیغ نکشم:خیلی خب میتونی بری..
وقتی او هم از آشپزخانه خارج شد با کلی حرص و جوش خواستم به وسایل دور و اطرافم صدمه بزنم اما وقتی چشمم به تلفن ثابت روی اپن افتاد حرصم دکمه غیرفعال اش را صادر کرد، به سمت تلفن رفتم...
با دیدن تلفن فقط چهره بابا بود که جلوی چشمانم در رفت و آمد بود
من الان میتونستم با بابا تماس بگیرم مگه نه؟
تلفن را برداشتم و سریع قبل اینکه کسی بیاید یا پشیمان شوم شماره بابا را گرفتم..
اطرافم را پاییدم که مبادا تهیونگ سر نرسد ..
نمیخواستم به بابا بگم کجام یا با کی ام یا نمیخواستم حتی حرفی بزنم فقط میخواستم صدای پر از مهرش گوش هایم را نوازش کند..
دل تو دلم نبود تا با اون صدای خستهاش بگوید جانم..
اما هر چقدر که بوق میخورد نا امید تر میشدم مثل اینکه در دسترس نبود..
به کی زنگ میزنی ؟!
چشماش را برایم چپ کرد و حرفم را قطع کرد:خونه تو؟! بهتره از خواب غفلت بیدار شی دختر جون، کیم آدمی نیست که بخواد به کسی تعهد بده تو هم نامزد یکی و دو روزشی بعدش خسته میشه و میره سراغ یکی دیگه ..
با حرص به کاهو های زیر دستش نگاه کردم.. چه میشد مگر.. ظرف کاهو را بکوبم توی صورتش؟
نفسم را بیرون فوت کردم و گفتم:خانم این خونه منم چشم حسودا هم کور تا ابد میمونم عزیزم...اما تو...فکر نکن چون چند روزی اینجا لنگر انداختی میتونی با این کارا خانم اینجا باشی.. حتی خدمتکار های این خونه تو رو به عنوان یک خانم قبول ندارن!
خدمه:خانم دسر آمادست..
محض رضای خدا میزاشتی ده ثانیه از حرفم بگذره.
با غیظ به سمت خدمه که مخاطبش جنی بود برگشتم..
جنی از روی صندلی برخواست ، کنارم ایستاد و با لبخندی خبیث گفت: شنیدی که...خانم...!
و رفت.
خانم!! یک خانمی نشونت بدم اون سرش ناپیدا..
جنی بعد از چک کردن دسر از آشپزخانه خارج شد که سریع رو کردم به خدمه و گفتم:کی به شما گفته اونو خانم صدا کنید؟!
خدمه بهت زده ، من من کنان گفت:خا..خانم..اقا خودشون گفتن..گفتن همونطور که با شما مثل خانم خونه برخورد میکنیم باید با ایشون هم همونطوری رفتار کنیم..
خیلی سعی کردم جلوی خودم را بگیرم تا جیغ نکشم:خیلی خب میتونی بری..
وقتی او هم از آشپزخانه خارج شد با کلی حرص و جوش خواستم به وسایل دور و اطرافم صدمه بزنم اما وقتی چشمم به تلفن ثابت روی اپن افتاد حرصم دکمه غیرفعال اش را صادر کرد، به سمت تلفن رفتم...
با دیدن تلفن فقط چهره بابا بود که جلوی چشمانم در رفت و آمد بود
من الان میتونستم با بابا تماس بگیرم مگه نه؟
تلفن را برداشتم و سریع قبل اینکه کسی بیاید یا پشیمان شوم شماره بابا را گرفتم..
اطرافم را پاییدم که مبادا تهیونگ سر نرسد ..
نمیخواستم به بابا بگم کجام یا با کی ام یا نمیخواستم حتی حرفی بزنم فقط میخواستم صدای پر از مهرش گوش هایم را نوازش کند..
دل تو دلم نبود تا با اون صدای خستهاش بگوید جانم..
اما هر چقدر که بوق میخورد نا امید تر میشدم مثل اینکه در دسترس نبود..
به کی زنگ میزنی ؟!
۸۵۸
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.