×قسمت یک×پارت سه
×قسمت یک×پارت سه
خدا کنه بابا هرچه زودتر منصرف شه از تصمیمش
اون روز کلی با بچه ها چرت و پرت گفتیم
فرداش ینی یکشنبه تعطیل بود
منم تا خوده خوده خوده ظهر خواب بودم
بیدار که شدم بدون چک کردن قیافم توی اینه با لباس گل گلیع راحت و گشادم رفتم دستشویی
بعدم صاف تقیم رفتم تو اشپزخونه و از یخچال یه لیوان اب خنک برداشتم
هوا داشت روبه گرمی میرفت
سالی که فروردینش انقد گرم باشه دیگه تیر مرداد شهریورش چیه
پوووف
یادمه دیروز بابا گفت یه ماه دیگه تقریبا اساس کشی میکنیم و یک خرداد اونجاییم
اخه نمیدونم کی اخر سالی به بابا تو مدرسه شغل داده
اصن از کجا معلوم منو قبول کنن
تازه با انضباط درخشانی که قراره توی پرونده و کارنامه هام ببینن
عجبا!!
بابا داشت مطالعه میکرد.همونجور که سرش توی کتاب بود گفت:ظهرت بخیر ایدا خانوم
_مچکرم بابا
بعدم رفتم کنارش روی کاناپه لم دادم
با حالت زار و ناراحتی گفتم:بابا جدن میخوایم بریم تهران!؟
_اره دیگه بابایی..کم کم اتاقتو جمع کن
_میشه نریم!؟
_اتیشه بابا!مگه ارزوت نیست نویسنده بشی!؟
_معلومه که اره
_خب پس اینو بدون داری سمت ارزوت پرواز میکنی
تهرانی که از یه رفتگر دکتر و مهندس میسازه قطعا دختر باهوش و بااستعداد منو تا اوج پیشرفت میبره
_دوستام چی میشن پس
_ایدا جان..دیروز حرف زدیم که دراین مورد
دیگه چیزی نگفتم
یکم بیخیال کنار بابا نشستم و بعد رفتم توی اتاقم
باز گرفتم خوابیدم
خوابم نمیبرد..فقط فکر میکردم
گوشیمو از زیر تخت برداشتم و روشنش کردم
یه سر به اینستاگرامم زدم
یکی درخواست داده بود
رفتم پروفایلش
یه پسر از این خوشگلا بود
همچین یه نمه عاشقش شدم
یکی از اخلاقای خاصم اینه که زود عاشق یه چی میشم و زود فارغ
باورتون نمیشه بازیگر و خواننده ای وجود نداره که من عاشقش نباشم
تازه سابقه داشته یه بار عاشق دستگیره قابلمه مامان شدم
شبیه توت فرنگی بود..خیلی عشقی بود
رفتم تو فالوورای پسره
فضولیه دیگه..همچین شبیه کرم وول میخوره
عکس پروفایل یکی از فالووراش جذبم کرد
رفتم توی پرفایلش
اسمش پاکان بود
چه اسم معصومی
حتما پسره از این مثبتای نجیبه.اه اه..
ولی نه
همچین یه شاخ درست و حسابی بود
همه عکساش جی ان (gn)(good night)
داشت..ایییییش
ولی خدایی خیلی خوشگل بود
یه پسر سفید با موهای مشکی
موهاش یجور خیلی باحالی بود.ادم دوست داشت همینجوری دست ببره توش بیاره بیرون هی
دماغ قلمی و باریکی داشت..لب معمولی هم..خیلیم خوش تیپ بود کثافت
سنشم که باید هیجده سالش باشه دیگه
چه بیوگرافی واسه طرف ساختما
ولیخوشم میاد نه کسیو دنبال کرده بود نه روی عکساش هیشکیو تگ کرده بود
ایشالا که سینگل باشه..اگه هم نیس الهی دوس دخترش بره زیر تریلی خورد خاکشیر بشه بمیره
تهرانیم بود عوضی
بیخیال از اینستا زدم بیرون و یه زنگ به فاطی زدم
قرار گذاشتم بریم کافه تریا
ساعت شیش
بعدم یکم درس خوندم
(فلا پسرههمینه
تا ببینم چی میشه )
خدا کنه بابا هرچه زودتر منصرف شه از تصمیمش
اون روز کلی با بچه ها چرت و پرت گفتیم
فرداش ینی یکشنبه تعطیل بود
منم تا خوده خوده خوده ظهر خواب بودم
بیدار که شدم بدون چک کردن قیافم توی اینه با لباس گل گلیع راحت و گشادم رفتم دستشویی
بعدم صاف تقیم رفتم تو اشپزخونه و از یخچال یه لیوان اب خنک برداشتم
هوا داشت روبه گرمی میرفت
سالی که فروردینش انقد گرم باشه دیگه تیر مرداد شهریورش چیه
پوووف
یادمه دیروز بابا گفت یه ماه دیگه تقریبا اساس کشی میکنیم و یک خرداد اونجاییم
اخه نمیدونم کی اخر سالی به بابا تو مدرسه شغل داده
اصن از کجا معلوم منو قبول کنن
تازه با انضباط درخشانی که قراره توی پرونده و کارنامه هام ببینن
عجبا!!
بابا داشت مطالعه میکرد.همونجور که سرش توی کتاب بود گفت:ظهرت بخیر ایدا خانوم
_مچکرم بابا
بعدم رفتم کنارش روی کاناپه لم دادم
با حالت زار و ناراحتی گفتم:بابا جدن میخوایم بریم تهران!؟
_اره دیگه بابایی..کم کم اتاقتو جمع کن
_میشه نریم!؟
_اتیشه بابا!مگه ارزوت نیست نویسنده بشی!؟
_معلومه که اره
_خب پس اینو بدون داری سمت ارزوت پرواز میکنی
تهرانی که از یه رفتگر دکتر و مهندس میسازه قطعا دختر باهوش و بااستعداد منو تا اوج پیشرفت میبره
_دوستام چی میشن پس
_ایدا جان..دیروز حرف زدیم که دراین مورد
دیگه چیزی نگفتم
یکم بیخیال کنار بابا نشستم و بعد رفتم توی اتاقم
باز گرفتم خوابیدم
خوابم نمیبرد..فقط فکر میکردم
گوشیمو از زیر تخت برداشتم و روشنش کردم
یه سر به اینستاگرامم زدم
یکی درخواست داده بود
رفتم پروفایلش
یه پسر از این خوشگلا بود
همچین یه نمه عاشقش شدم
یکی از اخلاقای خاصم اینه که زود عاشق یه چی میشم و زود فارغ
باورتون نمیشه بازیگر و خواننده ای وجود نداره که من عاشقش نباشم
تازه سابقه داشته یه بار عاشق دستگیره قابلمه مامان شدم
شبیه توت فرنگی بود..خیلی عشقی بود
رفتم تو فالوورای پسره
فضولیه دیگه..همچین شبیه کرم وول میخوره
عکس پروفایل یکی از فالووراش جذبم کرد
رفتم توی پرفایلش
اسمش پاکان بود
چه اسم معصومی
حتما پسره از این مثبتای نجیبه.اه اه..
ولی نه
همچین یه شاخ درست و حسابی بود
همه عکساش جی ان (gn)(good night)
داشت..ایییییش
ولی خدایی خیلی خوشگل بود
یه پسر سفید با موهای مشکی
موهاش یجور خیلی باحالی بود.ادم دوست داشت همینجوری دست ببره توش بیاره بیرون هی
دماغ قلمی و باریکی داشت..لب معمولی هم..خیلیم خوش تیپ بود کثافت
سنشم که باید هیجده سالش باشه دیگه
چه بیوگرافی واسه طرف ساختما
ولیخوشم میاد نه کسیو دنبال کرده بود نه روی عکساش هیشکیو تگ کرده بود
ایشالا که سینگل باشه..اگه هم نیس الهی دوس دخترش بره زیر تریلی خورد خاکشیر بشه بمیره
تهرانیم بود عوضی
بیخیال از اینستا زدم بیرون و یه زنگ به فاطی زدم
قرار گذاشتم بریم کافه تریا
ساعت شیش
بعدم یکم درس خوندم
(فلا پسرههمینه
تا ببینم چی میشه )
۷.۵k
۳۰ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.