فیکشن Deadly duel پارت 3۰
Name:Deadly duel
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 30
با گیجی چشم هاش رو باز کرد و به اطراف نگاه کرد دوباره توی همون اتاق بی روح بود.
اهی کشید و روی زمین صاف نشست، با فهمیدن که خواب دیده چشم هاش رو بست و سعی کرد فکر نکنه لبخندش چقد واقعی بود.
پتوی نازکی روش بود که حدس زد همون پسر روش انداخته از اونجایی که هیچکس دیگه اونجا نبود یا شایدم اون نمیدونست!
پاهاش بی حس بودن ولی گلوش انقدر خشک بود که اهمیتی نده و با کمک به سمت در اتاق بره.
در رو باز کرد و از قفل بودنش تعجب کرد ولی سعی کرد فکرش رو مشغول نکنه.
نگاهی به خونه ی نچندان کوچیک کرد و به سمت جایی که بنظر آشپزخونه بود.
آشپزخونه از چیزی که انتظارش رو داشت کوچیک تر بود.
جوری که فقط یه یخچال بود و یه گاز،چندتا کابینت خاک خورده.
پاهاش کمی از بی حسی دراومده بودند و میتونست خودشو کنترل کنه پس تقریبا به سمت یخچال پرواز کرد و بطری آب کوچیکی رو برداشت.
یه نفس همش رو سر کشید و آهی از سر اسودگی کشید.
حالا که دقت میکرد صدای پچ پچ آرومی از توی پذیرایی میومد که باعث میشد با وجود خستیگش سمتش قدم برداره.
از آشپزخونه بیرون اومد و پشت دیوار قایم شد دوتا مرد بودند که یکیش همون پسره بود و اون یکی شاید همون راننده ی توی ماشین بود!؟
چند دقیقه به حرف هاشون گوش داد ولی بعد از شنیدن صدای پایی سریع خودش رو پنهان کرد و وقتی حس کرد اوضاع خوبه دوباره نگاهش رو به اونا و مرد جدیدی که وارد شده بود داد.
با دیدن کسی که وارد شده چشم هاش باز شدند و قطره اشکی بدون اینکه بفهمه از چشم هاش ریخت و به پایین سر خورد.
اون زنده بود!؟
-خنده شیطانی
حیحی دیگه چه خبر:)))؟
Genres:crimi_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 30
با گیجی چشم هاش رو باز کرد و به اطراف نگاه کرد دوباره توی همون اتاق بی روح بود.
اهی کشید و روی زمین صاف نشست، با فهمیدن که خواب دیده چشم هاش رو بست و سعی کرد فکر نکنه لبخندش چقد واقعی بود.
پتوی نازکی روش بود که حدس زد همون پسر روش انداخته از اونجایی که هیچکس دیگه اونجا نبود یا شایدم اون نمیدونست!
پاهاش بی حس بودن ولی گلوش انقدر خشک بود که اهمیتی نده و با کمک به سمت در اتاق بره.
در رو باز کرد و از قفل بودنش تعجب کرد ولی سعی کرد فکرش رو مشغول نکنه.
نگاهی به خونه ی نچندان کوچیک کرد و به سمت جایی که بنظر آشپزخونه بود.
آشپزخونه از چیزی که انتظارش رو داشت کوچیک تر بود.
جوری که فقط یه یخچال بود و یه گاز،چندتا کابینت خاک خورده.
پاهاش کمی از بی حسی دراومده بودند و میتونست خودشو کنترل کنه پس تقریبا به سمت یخچال پرواز کرد و بطری آب کوچیکی رو برداشت.
یه نفس همش رو سر کشید و آهی از سر اسودگی کشید.
حالا که دقت میکرد صدای پچ پچ آرومی از توی پذیرایی میومد که باعث میشد با وجود خستیگش سمتش قدم برداره.
از آشپزخونه بیرون اومد و پشت دیوار قایم شد دوتا مرد بودند که یکیش همون پسره بود و اون یکی شاید همون راننده ی توی ماشین بود!؟
چند دقیقه به حرف هاشون گوش داد ولی بعد از شنیدن صدای پایی سریع خودش رو پنهان کرد و وقتی حس کرد اوضاع خوبه دوباره نگاهش رو به اونا و مرد جدیدی که وارد شده بود داد.
با دیدن کسی که وارد شده چشم هاش باز شدند و قطره اشکی بدون اینکه بفهمه از چشم هاش ریخت و به پایین سر خورد.
اون زنده بود!؟
-خنده شیطانی
حیحی دیگه چه خبر:)))؟
۴۵.۵k
۰۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.