My school love p.t5❤
پارت پنجم ^-^
ات"
+ببینم داریم کجا میریم... واااایی کوک اینجا چقدر قشنگ اینجا ویلا نیست که قصر واااا
-خوشت اومد من اینجا بزرگ شدم تا قبل از مرگ مادرم
+امم .. حتما برات خیلی سخت بوده چطور شد یعنی چی شد که مادرتو از دست دادی؟
-راستش تا اونجایی که یادم یه روز با جی اون اومدیم خونه که مامانمو غرق خون دیدم
فلش بک به ۹ پیش
جی اون :وای خیلی خوش گذشت مرسی داداشی
-خواهش میکنم عزیزم من باید این تلفنو جواب بدم برو تو تا بیام
یهو دیدم جی اون شروع به جیغ کشیدن کرد فورا رفتم تو که با اون صحنه مواجه شدم
بعدش فهمیدم اون شب مامانم تنها نبوده و عموم پیش بوده اون مرده عوضی همیشه به مامانم چشم داشت من مطمعن بودم که کار اون بود اما پدرم خیلی خانوادشو دوست داشت منظورم خواهر مادر برادراش بود و حرف منو قبول نکرد بعد اون من تونستم عمومو بندازم زندان اون موقع بابام خیلی عصبانی شد و انقد کتکم زد که خون بالا آوردم بعدش خبر دادن که اون شغال البته به شغال بر میخوره حیف اون بعدش یه خودکشی ساختگی کرد و جونشو از دست داد بعد اون پدرم مارو آورد سئول و مثل یه آشغال باهامون رفتار کرد
+وای من واقعا نمیدونم چی بگم متاسفم حتما خیلی سخت بوده برات
-تو چزا عذر خواهی میکنی تو که کاری نکردی.... خب تو بگو زندگیت چطور بوده
+خب چی بگم ما اون زمان خانواده شادی نداشتیم یادمه هر شب توی خونمون دعوا بود تا اینکه پدرم به جرم قتل افتاد زندان و به خاطر سکته قلبی مرد بعد اون مادرم با یه فردی به اسم مایک امیری(خب مایکل امیری یه بزند بی تی اس هم تاحالا لباساشونو پوشیدن و یه فرد ایرانی آمریکایی )
ازدواج کرد خب راستش اون برام پدری کرد خیلی خوب بود تا اینکه اونم مرد بعدش ما مجبور شدیم برگردیم ایران شرایط بازم سخت شد همه به مامانم میگفتن که اون امیر کشته تا پولشو بگیره هیچکدوم از فامیلامون باهامون حرف نزدن ماهم مجبور شدیم بیام جایی که کسی مارو نشناسه خب منم چون آیدل های کره ای رو دوست داشتم گفتم کره بریم و دیگه بقیشم که میدونی
-اووو اشکال نداره ما الان دیگه همو داریم
+همو چه زود پسر خاله میشی من نه دوست دخترم نه چیزی -آومد کنار گوشم گفت:خب امشب که مال هم میشیم
+یاااا.... برو اونور اصلا اونا چیه آفتاب گردون سقف چه خوشمل
کوک "
همینطور که داشت از درو دیوار حرف میزد رفتم جلو لباشو بوسیدم مطمعنم الان چشماش اندازه نلبکی شده خیلییی کیووتتتتتتت اونم دستشو گذاشت روی شونم و منو همراهیم کرد و با هم رفتیم تا توی اتاق .....
توی اتاق عرضم به حضورتان اتفاق های خوب نیفتاد اسمات میخواین پی وی بگین
ات"
+ببینم داریم کجا میریم... واااایی کوک اینجا چقدر قشنگ اینجا ویلا نیست که قصر واااا
-خوشت اومد من اینجا بزرگ شدم تا قبل از مرگ مادرم
+امم .. حتما برات خیلی سخت بوده چطور شد یعنی چی شد که مادرتو از دست دادی؟
-راستش تا اونجایی که یادم یه روز با جی اون اومدیم خونه که مامانمو غرق خون دیدم
فلش بک به ۹ پیش
جی اون :وای خیلی خوش گذشت مرسی داداشی
-خواهش میکنم عزیزم من باید این تلفنو جواب بدم برو تو تا بیام
یهو دیدم جی اون شروع به جیغ کشیدن کرد فورا رفتم تو که با اون صحنه مواجه شدم
بعدش فهمیدم اون شب مامانم تنها نبوده و عموم پیش بوده اون مرده عوضی همیشه به مامانم چشم داشت من مطمعن بودم که کار اون بود اما پدرم خیلی خانوادشو دوست داشت منظورم خواهر مادر برادراش بود و حرف منو قبول نکرد بعد اون من تونستم عمومو بندازم زندان اون موقع بابام خیلی عصبانی شد و انقد کتکم زد که خون بالا آوردم بعدش خبر دادن که اون شغال البته به شغال بر میخوره حیف اون بعدش یه خودکشی ساختگی کرد و جونشو از دست داد بعد اون پدرم مارو آورد سئول و مثل یه آشغال باهامون رفتار کرد
+وای من واقعا نمیدونم چی بگم متاسفم حتما خیلی سخت بوده برات
-تو چزا عذر خواهی میکنی تو که کاری نکردی.... خب تو بگو زندگیت چطور بوده
+خب چی بگم ما اون زمان خانواده شادی نداشتیم یادمه هر شب توی خونمون دعوا بود تا اینکه پدرم به جرم قتل افتاد زندان و به خاطر سکته قلبی مرد بعد اون مادرم با یه فردی به اسم مایک امیری(خب مایکل امیری یه بزند بی تی اس هم تاحالا لباساشونو پوشیدن و یه فرد ایرانی آمریکایی )
ازدواج کرد خب راستش اون برام پدری کرد خیلی خوب بود تا اینکه اونم مرد بعدش ما مجبور شدیم برگردیم ایران شرایط بازم سخت شد همه به مامانم میگفتن که اون امیر کشته تا پولشو بگیره هیچکدوم از فامیلامون باهامون حرف نزدن ماهم مجبور شدیم بیام جایی که کسی مارو نشناسه خب منم چون آیدل های کره ای رو دوست داشتم گفتم کره بریم و دیگه بقیشم که میدونی
-اووو اشکال نداره ما الان دیگه همو داریم
+همو چه زود پسر خاله میشی من نه دوست دخترم نه چیزی -آومد کنار گوشم گفت:خب امشب که مال هم میشیم
+یاااا.... برو اونور اصلا اونا چیه آفتاب گردون سقف چه خوشمل
کوک "
همینطور که داشت از درو دیوار حرف میزد رفتم جلو لباشو بوسیدم مطمعنم الان چشماش اندازه نلبکی شده خیلییی کیووتتتتتتت اونم دستشو گذاشت روی شونم و منو همراهیم کرد و با هم رفتیم تا توی اتاق .....
توی اتاق عرضم به حضورتان اتفاق های خوب نیفتاد اسمات میخواین پی وی بگین
۶.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.