دبیرستان بانگو (؛ فصل2 پارت4
بعد از رفتن الیس پولو برداشتمو می خواستم بدم به چونیا ولی هر چی صداش کردم جوابی نداد.
چویا: خوب... ببخشید که الیس این کارو کرد...
چونیا:....
چویا: می دونم العان ناراحتی ولی لطفا اونو ببخش😓
[ از زبون چویا ]
برگشتم که برم که یهو دستمو کشید و چرخوند سمت خودشو پرید بغلم جوری منو محکم بغل کرده بود مه نمی تونستم تکون بخورم.
بعد از 5 دیقه یقه لباسمو کشید و سمت خودشو و زیر گوشم گفت: داداشی یادتهـ.... خرابه های ناکاچی خونه ی آجری پلاک 31.
بعد ولم کرد و رفت ولی من خشکم زد چقدر آشناست... این یه آدرسه؟!😨
زینگ... زینگ....
رفتم توی کلاس تا کیفمو بردارم که دازای صدام زد و
گفت:
دازای: هی چویا خوبی؟ 😑
چویا: آره... خوبم چطور؟!
دازای: رنگت پریده آخه!
مطمئنی خوبی؟! 😶
چویا: واقعیتش نه فک نکنم حالم زیاد خوب باشه بیا امروز با رانندم بریم.
دازای: بهتره تو بری من پیاده میام ولی اینو بگو کسی چیزی گفته؟
چویا: فوتــــ... نه دازای.
دازای: چویا منو تو نزدیگ یک سالی می شه که با هم هم خونه ایم من تورو می شناسم/:
بگو کی حرف بهت زده.
چویا: اره... حق باتوعه چومیا بهم یه حرفی زد):
دازای: خوب چی گفت؟!
چویا: گفت:
«داداشی یادت میاد... خرابه های ناکاچی خونه ی آجری پلاک 31»
دازای: خوب.... بیا بریم به اون ادرسی که گفت... البت اگ حالت خوب باشه و بخوای...🙂
چویا: بزار فردا بعد مدرسه /:
دازای: باش ولی یه جیزی شک کردم..
چویا: چی...🤨
دازای: اسن ادرس دقیقا کنار همون قهوه فروشیه که با هم رفتیم....
ادامه دارددددد... 🤌🏻
حمایتاتون روز به روز میاد پاین برای همین به احتمال زیاد پارت بعدی ندم😔🧡
یکم حمایت کنید دیگ خستگیم در برهه🫡🧡
خدافس... 🥲🧡
چویا: خوب... ببخشید که الیس این کارو کرد...
چونیا:....
چویا: می دونم العان ناراحتی ولی لطفا اونو ببخش😓
[ از زبون چویا ]
برگشتم که برم که یهو دستمو کشید و چرخوند سمت خودشو پرید بغلم جوری منو محکم بغل کرده بود مه نمی تونستم تکون بخورم.
بعد از 5 دیقه یقه لباسمو کشید و سمت خودشو و زیر گوشم گفت: داداشی یادتهـ.... خرابه های ناکاچی خونه ی آجری پلاک 31.
بعد ولم کرد و رفت ولی من خشکم زد چقدر آشناست... این یه آدرسه؟!😨
زینگ... زینگ....
رفتم توی کلاس تا کیفمو بردارم که دازای صدام زد و
گفت:
دازای: هی چویا خوبی؟ 😑
چویا: آره... خوبم چطور؟!
دازای: رنگت پریده آخه!
مطمئنی خوبی؟! 😶
چویا: واقعیتش نه فک نکنم حالم زیاد خوب باشه بیا امروز با رانندم بریم.
دازای: بهتره تو بری من پیاده میام ولی اینو بگو کسی چیزی گفته؟
چویا: فوتــــ... نه دازای.
دازای: چویا منو تو نزدیگ یک سالی می شه که با هم هم خونه ایم من تورو می شناسم/:
بگو کی حرف بهت زده.
چویا: اره... حق باتوعه چومیا بهم یه حرفی زد):
دازای: خوب چی گفت؟!
چویا: گفت:
«داداشی یادت میاد... خرابه های ناکاچی خونه ی آجری پلاک 31»
دازای: خوب.... بیا بریم به اون ادرسی که گفت... البت اگ حالت خوب باشه و بخوای...🙂
چویا: بزار فردا بعد مدرسه /:
دازای: باش ولی یه جیزی شک کردم..
چویا: چی...🤨
دازای: اسن ادرس دقیقا کنار همون قهوه فروشیه که با هم رفتیم....
ادامه دارددددد... 🤌🏻
حمایتاتون روز به روز میاد پاین برای همین به احتمال زیاد پارت بعدی ندم😔🧡
یکم حمایت کنید دیگ خستگیم در برهه🫡🧡
خدافس... 🥲🧡
۳.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.