𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ²⁴
پارت : ²⁴
+خواستم با دستام هولش بدم ولی قدرت هول دادنشو نداشتم که باعث شد بیشتر بهم نزدیک شه و با اون چشمای خمارش که تقلای مالکیتم رو می کرد به چشمام زل زد
+منم هول شدم خواستم یه کاری کنم که شانس باهام یار شد و زنگ خورد که باعث شد منم از فرصت استفاده کنم و هولش بدم
¥یااا چته دیونه ( عاجزانه و با صدای نسبتاً بلند )
+خودتی دیونه با چه حقی می خواستی بهم نزدیک بشی مگه کی هستی مردیکه ی روانی ( با صدای نسبتاً بلند )
¥عجیبه واقعاً فک کنم تنها کسی هستی که نمیدونی من کی هستم ( با تنه حرف زدن )
+وا این روانی چی می گه فک کنم زده به کلش ( تو ذهنش )
+همینطوری با تعجب بهش نگاه کردم که ادامه داد و گفت :
¥کوچولو من هوانگ این یئوپ هستم پسر یکی از رده های بزرگ مافیا ولی تو از این به بعد
¥صورتمو نزدیک گوشش کردم و اروم لب زدم
¥می تونی ددی یا هوانگ صدام کنی ( با صدای بم )
+با این حرفش بدنم مور مور شد
+همینجوری خشکم زده بود که با جای خالیش روبه رو شدم
+وای خدااا منم گیر چه دیونه های میوفتم زندگی که برام نمونده
*راوی*
تموم تایم دانشگاه ا.ت تو فکر بود که چیشد زندگیش به کل تغییر کرد ؟ چرا انقد سخت بهش می گذره ؟ فکر می کرد سرنوشت باهاش یار نیست اما در واقع این فقط بخشی از تجربیاتی بود که سرنوشت و زندگی بهش نشون داد.
تایم دانشگاه تموم شد و ا.ت به خونه رفت تا آماده شه برای جلسه
ویو شرکت
+یه دست به لباسم کشیدم و وارد اتاق جلسه شدم با چیزی که دیدم خشکم زد
+ای..ن دی..گه ا..ز کج..ا پید..اش ش..د ( با لکنت زیر لب )
جنگکوک ویو
"فلش بک یک روز قبل از جلسه"
_به چندتا شرکت پیشنهاداتی دادم اما بیشترشون ردشون کرد فقط یه شرکت موند که قبول کرد
"پایان فلش بک"
_تنها توی اتاق جلسه نشسته بودم و منتظر رئیسشون بودم که وقتی اومد تو از کفشای مشکی پاشنه بلندش تا یقه ی باز لباسش که سفیدی پوست تنشو به نمایش می نداخت برانداز کردم تا وقتی که کامل سرمو بالا آوردم ببینم دختر به این زیبای و شباهت های به معشوقم رو که داشت کیه با چیزی که دیدم قلبم به درد اومد
_او..ن اون معشوقم بود پاره ی تنم کسی که روحو وجودم بود که قلبم با به دوریش پمپاژ نمی کرد
شرط : ۱۸۵ فالور
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ²⁴
پارت : ²⁴
+خواستم با دستام هولش بدم ولی قدرت هول دادنشو نداشتم که باعث شد بیشتر بهم نزدیک شه و با اون چشمای خمارش که تقلای مالکیتم رو می کرد به چشمام زل زد
+منم هول شدم خواستم یه کاری کنم که شانس باهام یار شد و زنگ خورد که باعث شد منم از فرصت استفاده کنم و هولش بدم
¥یااا چته دیونه ( عاجزانه و با صدای نسبتاً بلند )
+خودتی دیونه با چه حقی می خواستی بهم نزدیک بشی مگه کی هستی مردیکه ی روانی ( با صدای نسبتاً بلند )
¥عجیبه واقعاً فک کنم تنها کسی هستی که نمیدونی من کی هستم ( با تنه حرف زدن )
+وا این روانی چی می گه فک کنم زده به کلش ( تو ذهنش )
+همینطوری با تعجب بهش نگاه کردم که ادامه داد و گفت :
¥کوچولو من هوانگ این یئوپ هستم پسر یکی از رده های بزرگ مافیا ولی تو از این به بعد
¥صورتمو نزدیک گوشش کردم و اروم لب زدم
¥می تونی ددی یا هوانگ صدام کنی ( با صدای بم )
+با این حرفش بدنم مور مور شد
+همینجوری خشکم زده بود که با جای خالیش روبه رو شدم
+وای خدااا منم گیر چه دیونه های میوفتم زندگی که برام نمونده
*راوی*
تموم تایم دانشگاه ا.ت تو فکر بود که چیشد زندگیش به کل تغییر کرد ؟ چرا انقد سخت بهش می گذره ؟ فکر می کرد سرنوشت باهاش یار نیست اما در واقع این فقط بخشی از تجربیاتی بود که سرنوشت و زندگی بهش نشون داد.
تایم دانشگاه تموم شد و ا.ت به خونه رفت تا آماده شه برای جلسه
ویو شرکت
+یه دست به لباسم کشیدم و وارد اتاق جلسه شدم با چیزی که دیدم خشکم زد
+ای..ن دی..گه ا..ز کج..ا پید..اش ش..د ( با لکنت زیر لب )
جنگکوک ویو
"فلش بک یک روز قبل از جلسه"
_به چندتا شرکت پیشنهاداتی دادم اما بیشترشون ردشون کرد فقط یه شرکت موند که قبول کرد
"پایان فلش بک"
_تنها توی اتاق جلسه نشسته بودم و منتظر رئیسشون بودم که وقتی اومد تو از کفشای مشکی پاشنه بلندش تا یقه ی باز لباسش که سفیدی پوست تنشو به نمایش می نداخت برانداز کردم تا وقتی که کامل سرمو بالا آوردم ببینم دختر به این زیبای و شباهت های به معشوقم رو که داشت کیه با چیزی که دیدم قلبم به درد اومد
_او..ن اون معشوقم بود پاره ی تنم کسی که روحو وجودم بود که قلبم با به دوریش پمپاژ نمی کرد
شرط : ۱۸۵ فالور
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
۸.۷k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.