P:⁴ «قربانی»
منتظر موندم تا ب/ت بیاد......
تهیونگ ویو
وقتی جونگکوک گوشیش رو داد به دختره خیلی تعجب کردم. انگار دلش براش سوخته بود. آخه اون هیچ وقت با هیچ دختری حرف نمیزد و حتی نگاشونم نمیکرد. این برام یکم عجیب بود ک گوشیش رو داد ک زنگ بزنه....
تهیونگ: کوک
کوک: بله
ته: دلت برا دختره سوخت؟؟!!
کوک: ها؟؟.... نه معلومه.. ک نه
ته: پس چرا گوشیت رو دادی زنگ بزنه
کوک:خب چون چیزه.............. اره اصلا دلم براش سوخت...
ته: (لبخند شیطونی 😈)
کوک: ها چیه بیا بریم دیگهه...بریممم
..........................
ویو ا.ت
بلاخره بعد از کلی گشتن ب/ت رو دیدم و رفتم پیشش و همه چیزو براش توضیح دادم. اونم گفت ک از این به بعد خودش منو میرسونه و بر میگرده.... ب/ت چون ماشین نداره باید پیاده هر جا ک میخواد بره و بیاد یا با تاکسی و اتوبوس یا مترو..
و از اینکه هر روز با من سوار مترو بشه و منو برسونه و دوباره برگرده ی کم ناراحت میشم. اون عصر ها توی کافه کار میکنه تا بتونه پس انداز کنه و با پولش ماشین بخره پس من هم باید از این به بعد بیشتر کمکش کنم. نمیزاره کار پاره وقت بکنم پس از اینکه حداقل صبح و ظهر و شب براش غذا درست کنم میتونم کمکش کنم.
..................................
«یک هفته بعد»
ا.ت ویو
اخجووووون امروز مدرسه نداریم پس بهتره ک زنگ آرا بزنم تا با هم بریم بیرون و خرید کنیم. از ب/ت اجازه گرفتم و گوشیش رو برداشتم تا زنگ آرا بزنم.
بووق_____بووق____بوووق_______
آرا: به به شپش ترسو چ عجب ی زنگی زدی بالاخره..
ا.ت: علیک سلام خرمگس بد بو. کار داشتم میای امروز بریم بیرون؟؟!
آرا: خب کجا بریم
ا.ت: نمیدونم بریم بگردیم خرید کنیم حالا مقصد رو بعداً مشخص میکنیم.... ساعت ۴ جلوی خونمون باش فعلا..(قطع کرد)
آرا: ا.ت من ک هنوز نگفتم میام ک کککککههههه...
خب خوبه اینم از این. الان ساعت۹:۳۰ پس فعلا وقت دارم........
__________________________
ممنونم از حمایتاتون خوشگلا....
🤧🐰✨
تهیونگ ویو
وقتی جونگکوک گوشیش رو داد به دختره خیلی تعجب کردم. انگار دلش براش سوخته بود. آخه اون هیچ وقت با هیچ دختری حرف نمیزد و حتی نگاشونم نمیکرد. این برام یکم عجیب بود ک گوشیش رو داد ک زنگ بزنه....
تهیونگ: کوک
کوک: بله
ته: دلت برا دختره سوخت؟؟!!
کوک: ها؟؟.... نه معلومه.. ک نه
ته: پس چرا گوشیت رو دادی زنگ بزنه
کوک:خب چون چیزه.............. اره اصلا دلم براش سوخت...
ته: (لبخند شیطونی 😈)
کوک: ها چیه بیا بریم دیگهه...بریممم
..........................
ویو ا.ت
بلاخره بعد از کلی گشتن ب/ت رو دیدم و رفتم پیشش و همه چیزو براش توضیح دادم. اونم گفت ک از این به بعد خودش منو میرسونه و بر میگرده.... ب/ت چون ماشین نداره باید پیاده هر جا ک میخواد بره و بیاد یا با تاکسی و اتوبوس یا مترو..
و از اینکه هر روز با من سوار مترو بشه و منو برسونه و دوباره برگرده ی کم ناراحت میشم. اون عصر ها توی کافه کار میکنه تا بتونه پس انداز کنه و با پولش ماشین بخره پس من هم باید از این به بعد بیشتر کمکش کنم. نمیزاره کار پاره وقت بکنم پس از اینکه حداقل صبح و ظهر و شب براش غذا درست کنم میتونم کمکش کنم.
..................................
«یک هفته بعد»
ا.ت ویو
اخجووووون امروز مدرسه نداریم پس بهتره ک زنگ آرا بزنم تا با هم بریم بیرون و خرید کنیم. از ب/ت اجازه گرفتم و گوشیش رو برداشتم تا زنگ آرا بزنم.
بووق_____بووق____بوووق_______
آرا: به به شپش ترسو چ عجب ی زنگی زدی بالاخره..
ا.ت: علیک سلام خرمگس بد بو. کار داشتم میای امروز بریم بیرون؟؟!
آرا: خب کجا بریم
ا.ت: نمیدونم بریم بگردیم خرید کنیم حالا مقصد رو بعداً مشخص میکنیم.... ساعت ۴ جلوی خونمون باش فعلا..(قطع کرد)
آرا: ا.ت من ک هنوز نگفتم میام ک کککککههههه...
خب خوبه اینم از این. الان ساعت۹:۳۰ پس فعلا وقت دارم........
__________________________
ممنونم از حمایتاتون خوشگلا....
🤧🐰✨
۷.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.