آلفاوامگا
#آلفاوامگا
#part2
مشغول تمرین بود که صدا تشویق کردن شنید
دونگ ووک:عالی بودی پسرم
کوک:بابا
کوک به سمت پدرش رفت و جلوش تعظیم کرد
دونگ ووک:چرا تنها اینجایی نگفتی پدرت بیاد
کوک:آخه...
کوک حرفش نصفه موند پدرش با شمشیر جلوش وایساده بود
دونگ ووک:نظرت چیه باهم مبارزه کنیم؟
کوک:ولی پدر با شمشیر واقعی؟
دونگ ووک:نمیخواد نگران من باشی زود باش پسر
هردو شروع کردن مبارزه کردن از این طرف تو قبیله امگا ها چه میگذره؟
.....
خانم چوی:شاهزاده خانوم شاهزاده خانوم کجایید باز کجا غیبتون زد
همه به دنبال شاهزاده شر و شیطون قبیله بودن ولی دخترک تو باغ گل های رز سفید بدم برمیداشت جایی که پدرش برا مادرش و خودش درست کرده بود بینشون نشسته بود و کتاب میخوند شاهدخته امگایی با چشمایه یخی پوستی به روشنی برف لبایه سرخ قرمز پاهایه کشیده و لاغر و از همه مهم تر موهای مشکی پرکلاغیش که همیشه با کانزوشی بسته میشد یا باز بود مادرش دو سالی میشد مرده بود و تنها چیزی که واسش مونده بود ازش یه فولود سفید رنگ بود ولی باید پیداش میکرد چون پدرش بهش گفته بود باید پیداش کنه تو حال و هوای خودش بود که صدا پدرش رو شنید
جی ووک:رز دخترم
رز سریع از جاش بلند شد میدونست چون یه دفع غیبش زده نگرانش شدن جی ووک با دیدن دختر شر و شیطونش رفت و گوشاشو گرفت
رز :آی آی بابا گوشم
جی ووک:میدونی چند نفر صدات کردن؟حتما باید صدا منو بشنوی
رز:آخه بابا شما که
جی ووک:اومدیمو اینجا نبودی کجا پیدات کنم؟
رز:آی آی بابا درد داره
جی ووک گوش سول رو ول کرد که سول پرید تو بغل باباش
رز:بابایی
جی ووک:بیا پایین زشته
رز:تو بابایه منی اصلنم زشت نیست
جی ووک لبخندی زد و دخترک شیطون و نازش رو همونطور به خونه برد به قصر رز خیلی میخواست اون فولود مادرش رو پیدا کنه پس کنار پدرش نشست
رز:بابا
جی ووک:هوم؟
رز:یه چیزی بهتون بگم؟
جی ووک:بگو
رز:راستش نمیدونم نظرتون چیه ولی من میخوام فولود مامان رو پیدا کردم
جی ووک چشماش گشاد شد میدونست جایه که امکان نزدیک شدن بهش نیست نمیتونست ریسک کنه
#part2
مشغول تمرین بود که صدا تشویق کردن شنید
دونگ ووک:عالی بودی پسرم
کوک:بابا
کوک به سمت پدرش رفت و جلوش تعظیم کرد
دونگ ووک:چرا تنها اینجایی نگفتی پدرت بیاد
کوک:آخه...
کوک حرفش نصفه موند پدرش با شمشیر جلوش وایساده بود
دونگ ووک:نظرت چیه باهم مبارزه کنیم؟
کوک:ولی پدر با شمشیر واقعی؟
دونگ ووک:نمیخواد نگران من باشی زود باش پسر
هردو شروع کردن مبارزه کردن از این طرف تو قبیله امگا ها چه میگذره؟
.....
خانم چوی:شاهزاده خانوم شاهزاده خانوم کجایید باز کجا غیبتون زد
همه به دنبال شاهزاده شر و شیطون قبیله بودن ولی دخترک تو باغ گل های رز سفید بدم برمیداشت جایی که پدرش برا مادرش و خودش درست کرده بود بینشون نشسته بود و کتاب میخوند شاهدخته امگایی با چشمایه یخی پوستی به روشنی برف لبایه سرخ قرمز پاهایه کشیده و لاغر و از همه مهم تر موهای مشکی پرکلاغیش که همیشه با کانزوشی بسته میشد یا باز بود مادرش دو سالی میشد مرده بود و تنها چیزی که واسش مونده بود ازش یه فولود سفید رنگ بود ولی باید پیداش میکرد چون پدرش بهش گفته بود باید پیداش کنه تو حال و هوای خودش بود که صدا پدرش رو شنید
جی ووک:رز دخترم
رز سریع از جاش بلند شد میدونست چون یه دفع غیبش زده نگرانش شدن جی ووک با دیدن دختر شر و شیطونش رفت و گوشاشو گرفت
رز :آی آی بابا گوشم
جی ووک:میدونی چند نفر صدات کردن؟حتما باید صدا منو بشنوی
رز:آخه بابا شما که
جی ووک:اومدیمو اینجا نبودی کجا پیدات کنم؟
رز:آی آی بابا درد داره
جی ووک گوش سول رو ول کرد که سول پرید تو بغل باباش
رز:بابایی
جی ووک:بیا پایین زشته
رز:تو بابایه منی اصلنم زشت نیست
جی ووک لبخندی زد و دخترک شیطون و نازش رو همونطور به خونه برد به قصر رز خیلی میخواست اون فولود مادرش رو پیدا کنه پس کنار پدرش نشست
رز:بابا
جی ووک:هوم؟
رز:یه چیزی بهتون بگم؟
جی ووک:بگو
رز:راستش نمیدونم نظرتون چیه ولی من میخوام فولود مامان رو پیدا کردم
جی ووک چشماش گشاد شد میدونست جایه که امکان نزدیک شدن بهش نیست نمیتونست ریسک کنه
۷.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.