فرشتگان مرگ
(اخر) pt¹⁷
-لطفا اتم رو برگردون (گریه
جیمین داشت با گریه التماس میکرد تا ات ی قشنگش برگردت
یهو یه دستی اومد روی شونه ی جیمین
جیمین یه لحظه ترسید ولی اون دست ها براش یه حس اشنا بود
یهو برگرشت و با دیدن ات جیمین خشکش زده بود یهو
پرید بغل ات و سفت بغلش کرد ولش نمی کرد
-اتم تو واقعا برگشتی؟(گریه
*هیش گریه نکن باشه
ات اروم اشکای جیمین رو از روی گونه ی نرمش پاک کرد و با یه لبخند نگاه جیمین کرد
-ات خوبی؟
*ببخشید تنهات گذاشتم جیمین
-الان هستی پس مهم نی
*ولی من باید برم......
-چی؟ کجا؟
*جیمین من مردم قشنگم(یه قطره اشک از چشمای ات میریزه
-نه دروغ نگو تومنو تنها نمیزازی یادته بهمدیگه قول دادیم دروغ نگو ات (با گریه ی شدید
ات اروم اشکای جیمین رو پاک میکنه و میگه
*ببخشید سر قولم نموندم جیمین واقعا ببخشید
ولی ازت یه درخواستی دارم لطفا منو ببخشید
و منو فراموش کن
-ات میدونی داری چی میگی؟
من چجوری فراموشت کنم (داد و گریه
تو کل زندگیم شدی حالا فراموشت کنم؟
بنظرت میتونم واقعا؟(گریه
*جیمین باید بتونی باید منو فراموش کنی(گریه ها اروم اروم از گونه های ات میرخت
-نه نمیخوام نمیتونم ات اینجوری نگو
*ببخشید جیمینم ولی باید برم
-چی نه لطفا نرو (گریه
ات داشت اروم اروم ناپدید میشد
*منو ببخش جیمینم
یهو ات ناپدید شد
-نههههههه اتتتتت(گریه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هه باور کردی؟ 😂
شوخی کردم
ات برگشت پیش جیمین و باهم یه زندگی خوب شروع کردن
و شاد و سرحال دوتا بچه هم اوردن یه پسر و یه دختر
حمایت 🖤
برا فیک بعدی😉
-لطفا اتم رو برگردون (گریه
جیمین داشت با گریه التماس میکرد تا ات ی قشنگش برگردت
یهو یه دستی اومد روی شونه ی جیمین
جیمین یه لحظه ترسید ولی اون دست ها براش یه حس اشنا بود
یهو برگرشت و با دیدن ات جیمین خشکش زده بود یهو
پرید بغل ات و سفت بغلش کرد ولش نمی کرد
-اتم تو واقعا برگشتی؟(گریه
*هیش گریه نکن باشه
ات اروم اشکای جیمین رو از روی گونه ی نرمش پاک کرد و با یه لبخند نگاه جیمین کرد
-ات خوبی؟
*ببخشید تنهات گذاشتم جیمین
-الان هستی پس مهم نی
*ولی من باید برم......
-چی؟ کجا؟
*جیمین من مردم قشنگم(یه قطره اشک از چشمای ات میریزه
-نه دروغ نگو تومنو تنها نمیزازی یادته بهمدیگه قول دادیم دروغ نگو ات (با گریه ی شدید
ات اروم اشکای جیمین رو پاک میکنه و میگه
*ببخشید سر قولم نموندم جیمین واقعا ببخشید
ولی ازت یه درخواستی دارم لطفا منو ببخشید
و منو فراموش کن
-ات میدونی داری چی میگی؟
من چجوری فراموشت کنم (داد و گریه
تو کل زندگیم شدی حالا فراموشت کنم؟
بنظرت میتونم واقعا؟(گریه
*جیمین باید بتونی باید منو فراموش کنی(گریه ها اروم اروم از گونه های ات میرخت
-نه نمیخوام نمیتونم ات اینجوری نگو
*ببخشید جیمینم ولی باید برم
-چی نه لطفا نرو (گریه
ات داشت اروم اروم ناپدید میشد
*منو ببخش جیمینم
یهو ات ناپدید شد
-نههههههه اتتتتت(گریه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هه باور کردی؟ 😂
شوخی کردم
ات برگشت پیش جیمین و باهم یه زندگی خوب شروع کردن
و شاد و سرحال دوتا بچه هم اوردن یه پسر و یه دختر
حمایت 🖤
برا فیک بعدی😉
۲.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.