5پارت
5پارت
"بزارید یه جور دیگه بپرسم. االن من باید دقیقا چیکار کنم؟؟"
"من ازت میخوام که بری اونجا و یه کمکی بکنی. میدونی چی میگم؟
منظورم اینه که باهاشون یکم ریاضی و گرامر و اینا کار کنی و خالصه
هرچی درتوانت هست."
"و من دقیقا از کی باید شروع کنم؟"
دوباره پرسید.
"برنامه ریزی بعد از مدرسه ام یجواریی با تنبیه پر شده؛ و خب،
میدونین. زندگیه دیگه چیکار میشه کرد، باید باهاش کنار اومد. بعد
شما چجوری میخواین تایم تدریس رو توش بچپونین؟"
"نگران نباش فکر اونجاشم کردم، تو قراره توی هروقت خالی ای که
بهت میخوره تدریس کنی... تایم های استراحت و اینا."
بعد از چند ثانیه سکوت اضافه کرد،
"تایم ناهارت هم جزوشه."
"مطمئنم اینو همین االن خودت بهش اضافه کردی. میخوای از
گشنگی بمیرم؟؟"
جونگوک درحالیکه از عصبانیت ابروش باال میپرید، پرسید.
"جونگوک."
با چشم های ریز شده و لحن تهدیدآمیز گفت
"کی میخوای این پررو بازیاتو کنار بذاری؟ قرار نیست بمیری فقط
قراره ناهارت هم پیش اونها باشی و با اونها بخوری."
"ایش، شما واقعا نمیخواید بذارید یه زندگی شهروندی آروم داشته
باشم، نه؟"
زیر لب زمزمه کرد.
"اونجا چندتا دانش آموز داره؟"
"پنج تا."
گفت و جونگکوک زیر لب نالید.
"آه و ناله رو بس کن. من فقط ازت میخوام مراقب دانش آموزی به
اسم کیم تهیونگ باشی، چون بنظر میرسه بیشتر از بقیه به توجه نیاز داره.″
از این جا به بعد شرت میزارم
10 لایک
10 کامنت
✨💫✨💫✨
"بزارید یه جور دیگه بپرسم. االن من باید دقیقا چیکار کنم؟؟"
"من ازت میخوام که بری اونجا و یه کمکی بکنی. میدونی چی میگم؟
منظورم اینه که باهاشون یکم ریاضی و گرامر و اینا کار کنی و خالصه
هرچی درتوانت هست."
"و من دقیقا از کی باید شروع کنم؟"
دوباره پرسید.
"برنامه ریزی بعد از مدرسه ام یجواریی با تنبیه پر شده؛ و خب،
میدونین. زندگیه دیگه چیکار میشه کرد، باید باهاش کنار اومد. بعد
شما چجوری میخواین تایم تدریس رو توش بچپونین؟"
"نگران نباش فکر اونجاشم کردم، تو قراره توی هروقت خالی ای که
بهت میخوره تدریس کنی... تایم های استراحت و اینا."
بعد از چند ثانیه سکوت اضافه کرد،
"تایم ناهارت هم جزوشه."
"مطمئنم اینو همین االن خودت بهش اضافه کردی. میخوای از
گشنگی بمیرم؟؟"
جونگوک درحالیکه از عصبانیت ابروش باال میپرید، پرسید.
"جونگوک."
با چشم های ریز شده و لحن تهدیدآمیز گفت
"کی میخوای این پررو بازیاتو کنار بذاری؟ قرار نیست بمیری فقط
قراره ناهارت هم پیش اونها باشی و با اونها بخوری."
"ایش، شما واقعا نمیخواید بذارید یه زندگی شهروندی آروم داشته
باشم، نه؟"
زیر لب زمزمه کرد.
"اونجا چندتا دانش آموز داره؟"
"پنج تا."
گفت و جونگکوک زیر لب نالید.
"آه و ناله رو بس کن. من فقط ازت میخوام مراقب دانش آموزی به
اسم کیم تهیونگ باشی، چون بنظر میرسه بیشتر از بقیه به توجه نیاز داره.″
از این جا به بعد شرت میزارم
10 لایک
10 کامنت
✨💫✨💫✨
۳.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.