پارت ۳۲
پارت ۳۲
+ یه روز مثل همیشه وقتی اومدم خونه ، دیدم که سولینا نشسته و با دیدنم بلند شد . می تونستم بفهمم یه چیزی شده ولی سعی کردم عادی باشم . مثل همیشه که میرفتم خونه باهاش حرف زدم ولی چند ثانیه بعد صورتم به یک طرف کج شده بود . اون بهم سیلی زد و بعدش با عصبانیت حرف زد
بهم گفت فهمیده که من دوباره وارد مافیا شدم و الان ریاستش رو به عهده دارم . البته من هیچ وقت نفهمیدم چجوری متوجه شده بود و حقیقتا دیگه هم برام مهم نیست
اون گفت و من نابود شدم ، اون داد کشید و من داغون شدم ، اون گریه کرد و من متلاشی شدم و در آخر ، وسایلی که قبلا جمع کرده بود و رایان رو برداشت و بدون اینکه اجازه بده چیزی بگم ، در رو بست و رفت . بعد از چند ثانیه که شکه شده وایستاده بودم ، دنبالش رفتم ولی اون خیلی دور شده بود . خیلی خیلی دور . انقدر که دیگه هیچ وقت بهش نرسیدم
بعد از رفتن سولینا و رایان ، امید و شادی و خوبی منم رفت . دیگه برام چیزی مهم نبود و جدیتم توی مافیا بیشتر شده بود
شده بودم یه رئیس بی رحم و بی احساس که دیگه براش بد یا خوب بودن اهمیتی نداشت و به خاطر این تغییر رفتار و احساساتم ، مافیا خیلی قدرتمند تر از قبل شد . همه مافیا های دیگه ازم ترس داشتن و کسی بینشون نبود که درباره ام ندونه
اون افراد مورد اعتماد پدر و مادرم هم از این کارهام خیلی راضی بودن و حمایتم می کردن . به هرحال هرچقدر قدرت من بیشتر می بود ، اونا هم سود بیشتری می بردن
این هم دوتا پارت برای امروز . چون نمی خواستم خیلی منتظر بمونین ، پارت ۳۲ رو هم همین امروز دادم 😅
امیدوارم خوشتون بیاد 😄
+ یه روز مثل همیشه وقتی اومدم خونه ، دیدم که سولینا نشسته و با دیدنم بلند شد . می تونستم بفهمم یه چیزی شده ولی سعی کردم عادی باشم . مثل همیشه که میرفتم خونه باهاش حرف زدم ولی چند ثانیه بعد صورتم به یک طرف کج شده بود . اون بهم سیلی زد و بعدش با عصبانیت حرف زد
بهم گفت فهمیده که من دوباره وارد مافیا شدم و الان ریاستش رو به عهده دارم . البته من هیچ وقت نفهمیدم چجوری متوجه شده بود و حقیقتا دیگه هم برام مهم نیست
اون گفت و من نابود شدم ، اون داد کشید و من داغون شدم ، اون گریه کرد و من متلاشی شدم و در آخر ، وسایلی که قبلا جمع کرده بود و رایان رو برداشت و بدون اینکه اجازه بده چیزی بگم ، در رو بست و رفت . بعد از چند ثانیه که شکه شده وایستاده بودم ، دنبالش رفتم ولی اون خیلی دور شده بود . خیلی خیلی دور . انقدر که دیگه هیچ وقت بهش نرسیدم
بعد از رفتن سولینا و رایان ، امید و شادی و خوبی منم رفت . دیگه برام چیزی مهم نبود و جدیتم توی مافیا بیشتر شده بود
شده بودم یه رئیس بی رحم و بی احساس که دیگه براش بد یا خوب بودن اهمیتی نداشت و به خاطر این تغییر رفتار و احساساتم ، مافیا خیلی قدرتمند تر از قبل شد . همه مافیا های دیگه ازم ترس داشتن و کسی بینشون نبود که درباره ام ندونه
اون افراد مورد اعتماد پدر و مادرم هم از این کارهام خیلی راضی بودن و حمایتم می کردن . به هرحال هرچقدر قدرت من بیشتر می بود ، اونا هم سود بیشتری می بردن
این هم دوتا پارت برای امروز . چون نمی خواستم خیلی منتظر بمونین ، پارت ۳۲ رو هم همین امروز دادم 😅
امیدوارم خوشتون بیاد 😄
۳.۷k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.