Revenge in your name<2
انتقام به نام تو قسمت^2^
:رئیس آقای مین زنگ زده و شما رو میخواند..
هارین:بگو دارم میام(آرام)
بادیگارد چشمی گفت و رفت که با لبخند از رو صندلی بلند شدم...
هارین:متاسفم یه تماس تلفنی دارم باید جواب بدم اشکالی نداره که؟
همه سری به عنوان نه تکونی دادن که منم با لبخند از جمع خروج شده و به سمت اتاق کارم رفتم..
تلفنو برداشته و به گوشم گذاشتم..
هارین:الو،آقای مین؟
مین:الو هارین کاری که بهت گفته بود فردا انجام بدیو الان انجام بده...الان بکشش!
نفسی از سر کلافگی بیرون دادم و با نهایت آرامش ادامه دادم..
هارین:من برای فردا قرارداد ۶ میلیاردی بسته بودم!میدونی که تا به حال چند نفرو کشتم که نخ و ردی ازم جا نمونده؟میدونی انجام این کار چقد میتونه...
نذاشت ادامه حرفمو بگم و با جدیت گفت:پولتو دو برابر کنم چی؟اگه بهت ۱۲ میلیارد بدم همین امشب میکشیش؟
پیشنهاد خیلی بزرگ و خیلی ترسناکی داده بود نه میتونستم ردش کنم نه میتونستم قبولش کنم ولی..
هارین:باشه انجامش میدم فقط تو همین الان پولو میزنی!
مین:حله،همین الان میریزم تو عالیییی هستی هارین..
*قطع کرد*
گوشیو گذاشتم زمین و رو مبلم تکیه ای دادم میدونم ممکنه همین امشب جونمو از دست بدم ولی ۱۲ میلیارد هم پیشنهاد رد کردنی نبود!
دوباره دوباره دوباره نفسمو از کلافگی بیرون دادم که پیامی به گوشیم امد..
۱۲ میلیارد به کارتم واریز شده...
پوزخندی زدم و از رو مبل بلند شدم به طرف پذیرایی رفتم همه رفته بودن تعجب کردم..
هارین:مامان همه رفتن چرا؟
مامان هارین:زن عموت خوابش میومد خسته بودن رفتن..ها یه چیزی یادم رفت بگم لارا گفت فردا میاد دنبالت برید بیرون..
پوزخندی زده و زیر لب آروم زمزمه کرده:البته میریم اگه بتونم تا فردا زنده بمونم!
ویو ساعت ۱ شب؛
ویو هارین؛
ساعت ۱ شب بود و من ۱ ساعت دیگه قراره
مائموریتو انجام بدم هوف بلندی کشیده و از رو تخت بلند شدم به سمته کمد رفته و لباسای مورد نظرمو پوشیدم
از رو اتاق بیرون رفتم و پله هارو با ملاحظه طی کرده و از خونه خارج شدم..
تنها یه چیزی باعث خوف و لرزش تنم میشد که اونم نبودن کسی و تنها رفتنمه!
یه پس کله ای به خودم زدم به خودت بیا هارین کاری نیست که نتونی تنهایی انجامش بدی!
سوار ماشینم شدم و به راه افتادم..
.مدتی بعد.
تفنگو برداشته و از ماشین پیاده شدم به سمت در رفتم و چون رمزشو میدونستم به راحتی واردش شدم سکوت و تاریکی باعث ترس و اسطرابم میشد ولی بدون هیچ مقدمه ای تو راهرو قدممو برداشتم سر اسلحه خفه کنو گذاشتم!
در اتاقو(کسی که آقای مین بهش گفته) باز کرده و وارد اتاق شدم..
تفنگو به سمت تختی که مرده روش خوابیده بود گرفتم و بدون مقدمه ای فشارش دادم...
هارین:تمومه!
از اتاق درامده و اسید رو جاهای که دست زده بودم ریختم خیلی خوشحال بودم که دور برش بادیگارداش نبودن!
با خنده به سمت در خروجی قدم برداشتم که یهو دستم توسط یکی محکم گرفت و کشیده شد معلوم بود مرده ولی ماسک رو صورتش هویتشو مخفی کرده بود خواستم صدای در بیارم که زود دستشو رو دهنم گذاشت که و با یه دست دیگرش منو به خودش فشرد!
تازه به خودم امدم و به خاطر اینکه هویت فرد رو تشخیص بدم دستمو بالا برده و ماسک رو دهنشو پایین کشیدم!
با دیدن لینو شوکه شده و چشام از حدقه بیرون زدن اون اینجا چیکار میکرد؟
نزدیکتر امد و دم گوشم عصبی و آروم زمزمه کرد:داری چه غلطی میکنی دقیقا؟فک میکنی اینقد اسکله که بذاره قاتلش فرار کنه؟میخوای باهاش به اون دنیا مهاجرت کنی؟
عصبی از رفتاراش محکم هلش دادم که دستشو از دهن و کمرم برداشت و منم بلاخره نفس راحتی کشیدم..
هارین:اولن نباید تو بگی اینجا چه غلطی میکنی؟دومن اون مرد همین الانشم به اون دنیا مهاجرت کرده!سومن الان هیچ ک...
با صدای پای که از طرف سالن امد باعث شد لینو محکم دستمو بگیره و منو دوباره بین دیوار و خودش زندانی کنه اینبار نزدیک تر از قبل بود و این برام غیر قابل تحمل بود!
خواستم کاری کنم که عصبی نگام کرد که باعث شد متوقف شده و ساکت بمونم..
چشاشو از در سالن گرفت و به چشای من دوخت...
لینو اینقد....
لینو:گوش کن ببین چی میگم همین که سه گفتم میدوی به سمت در خونه و اونجا منتظرم میمونی فهمیدی؟
زود سری تکون دادم که اینبار یه جور دیگه مثل حالت نگرانی بهم خیره شد!
لینو:چیزی شد فقط اسممو بلند داد بزن خودمو میرسونم!حالا اماده ۱.۲.۳..
دستمو ول کرد که بدو بدو به طرف در خروجی رفتم در باز بود فقط خدا خدا میکردم که براش اتفاقی نیوفته..
چند ثانیه ای نگذشت که از پذیرایی امد بیرون و خیلی جدی و عصبی نگام کرد..
لینو:بریم خونه دارم برات!
امد سمتمو جوری نگاه کرد فهمیدم باید دنبالش برم سرمو پایین انداخته و به دنبالش رفتم که بعد چند قدمی صدای گلوله تو فضا پیچید...
:رئیس آقای مین زنگ زده و شما رو میخواند..
هارین:بگو دارم میام(آرام)
بادیگارد چشمی گفت و رفت که با لبخند از رو صندلی بلند شدم...
هارین:متاسفم یه تماس تلفنی دارم باید جواب بدم اشکالی نداره که؟
همه سری به عنوان نه تکونی دادن که منم با لبخند از جمع خروج شده و به سمت اتاق کارم رفتم..
تلفنو برداشته و به گوشم گذاشتم..
هارین:الو،آقای مین؟
مین:الو هارین کاری که بهت گفته بود فردا انجام بدیو الان انجام بده...الان بکشش!
نفسی از سر کلافگی بیرون دادم و با نهایت آرامش ادامه دادم..
هارین:من برای فردا قرارداد ۶ میلیاردی بسته بودم!میدونی که تا به حال چند نفرو کشتم که نخ و ردی ازم جا نمونده؟میدونی انجام این کار چقد میتونه...
نذاشت ادامه حرفمو بگم و با جدیت گفت:پولتو دو برابر کنم چی؟اگه بهت ۱۲ میلیارد بدم همین امشب میکشیش؟
پیشنهاد خیلی بزرگ و خیلی ترسناکی داده بود نه میتونستم ردش کنم نه میتونستم قبولش کنم ولی..
هارین:باشه انجامش میدم فقط تو همین الان پولو میزنی!
مین:حله،همین الان میریزم تو عالیییی هستی هارین..
*قطع کرد*
گوشیو گذاشتم زمین و رو مبلم تکیه ای دادم میدونم ممکنه همین امشب جونمو از دست بدم ولی ۱۲ میلیارد هم پیشنهاد رد کردنی نبود!
دوباره دوباره دوباره نفسمو از کلافگی بیرون دادم که پیامی به گوشیم امد..
۱۲ میلیارد به کارتم واریز شده...
پوزخندی زدم و از رو مبل بلند شدم به طرف پذیرایی رفتم همه رفته بودن تعجب کردم..
هارین:مامان همه رفتن چرا؟
مامان هارین:زن عموت خوابش میومد خسته بودن رفتن..ها یه چیزی یادم رفت بگم لارا گفت فردا میاد دنبالت برید بیرون..
پوزخندی زده و زیر لب آروم زمزمه کرده:البته میریم اگه بتونم تا فردا زنده بمونم!
ویو ساعت ۱ شب؛
ویو هارین؛
ساعت ۱ شب بود و من ۱ ساعت دیگه قراره
مائموریتو انجام بدم هوف بلندی کشیده و از رو تخت بلند شدم به سمته کمد رفته و لباسای مورد نظرمو پوشیدم
از رو اتاق بیرون رفتم و پله هارو با ملاحظه طی کرده و از خونه خارج شدم..
تنها یه چیزی باعث خوف و لرزش تنم میشد که اونم نبودن کسی و تنها رفتنمه!
یه پس کله ای به خودم زدم به خودت بیا هارین کاری نیست که نتونی تنهایی انجامش بدی!
سوار ماشینم شدم و به راه افتادم..
.مدتی بعد.
تفنگو برداشته و از ماشین پیاده شدم به سمت در رفتم و چون رمزشو میدونستم به راحتی واردش شدم سکوت و تاریکی باعث ترس و اسطرابم میشد ولی بدون هیچ مقدمه ای تو راهرو قدممو برداشتم سر اسلحه خفه کنو گذاشتم!
در اتاقو(کسی که آقای مین بهش گفته) باز کرده و وارد اتاق شدم..
تفنگو به سمت تختی که مرده روش خوابیده بود گرفتم و بدون مقدمه ای فشارش دادم...
هارین:تمومه!
از اتاق درامده و اسید رو جاهای که دست زده بودم ریختم خیلی خوشحال بودم که دور برش بادیگارداش نبودن!
با خنده به سمت در خروجی قدم برداشتم که یهو دستم توسط یکی محکم گرفت و کشیده شد معلوم بود مرده ولی ماسک رو صورتش هویتشو مخفی کرده بود خواستم صدای در بیارم که زود دستشو رو دهنم گذاشت که و با یه دست دیگرش منو به خودش فشرد!
تازه به خودم امدم و به خاطر اینکه هویت فرد رو تشخیص بدم دستمو بالا برده و ماسک رو دهنشو پایین کشیدم!
با دیدن لینو شوکه شده و چشام از حدقه بیرون زدن اون اینجا چیکار میکرد؟
نزدیکتر امد و دم گوشم عصبی و آروم زمزمه کرد:داری چه غلطی میکنی دقیقا؟فک میکنی اینقد اسکله که بذاره قاتلش فرار کنه؟میخوای باهاش به اون دنیا مهاجرت کنی؟
عصبی از رفتاراش محکم هلش دادم که دستشو از دهن و کمرم برداشت و منم بلاخره نفس راحتی کشیدم..
هارین:اولن نباید تو بگی اینجا چه غلطی میکنی؟دومن اون مرد همین الانشم به اون دنیا مهاجرت کرده!سومن الان هیچ ک...
با صدای پای که از طرف سالن امد باعث شد لینو محکم دستمو بگیره و منو دوباره بین دیوار و خودش زندانی کنه اینبار نزدیک تر از قبل بود و این برام غیر قابل تحمل بود!
خواستم کاری کنم که عصبی نگام کرد که باعث شد متوقف شده و ساکت بمونم..
چشاشو از در سالن گرفت و به چشای من دوخت...
لینو اینقد....
لینو:گوش کن ببین چی میگم همین که سه گفتم میدوی به سمت در خونه و اونجا منتظرم میمونی فهمیدی؟
زود سری تکون دادم که اینبار یه جور دیگه مثل حالت نگرانی بهم خیره شد!
لینو:چیزی شد فقط اسممو بلند داد بزن خودمو میرسونم!حالا اماده ۱.۲.۳..
دستمو ول کرد که بدو بدو به طرف در خروجی رفتم در باز بود فقط خدا خدا میکردم که براش اتفاقی نیوفته..
چند ثانیه ای نگذشت که از پذیرایی امد بیرون و خیلی جدی و عصبی نگام کرد..
لینو:بریم خونه دارم برات!
امد سمتمو جوری نگاه کرد فهمیدم باید دنبالش برم سرمو پایین انداخته و به دنبالش رفتم که بعد چند قدمی صدای گلوله تو فضا پیچید...
۳.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.