کسی که خانوادم شد p 35
( ات ویو )
هرچقدر که بهشون نزدیک تر میشدیم اخمی که روی صورت اون دختر بود و لبخند پادشاه که به پوزخند شبیه بود برام واضح تر میشد.....
جلوشون ایستادیم......من ادای احترام کرد اما ارباب این کار رو نکرد....وقتی سرمو بالا آوردم نگاه خیره ی پادشاه رو روی خودم دیدم با اون پوزخندش......
( علامت اعلیحضرت $ علامت خواهر کوک که اسمش جونگ ته بود = )
$ بالاخره تونستم ببینمت از دیدنت خوشحالم
صداش.....برام اشناست....اما کجا شنیدمش....
+ همچنین
_ چیکار داشتی؟
= داداشی به نظرت زیادی سرد نیستی؟
_ اگه کاری نداری ما میریم
بدون اینکه به دختره توجه کنه دست منو گرفت تا بریم که وایستاد.....
$ می خوام باهاش حرف بزنم...
با من؟ آخه چه حرفی با منی که تازه دیدمش داشت......به ارباب با استرس نگاه کردم....عصبی بود.....
( کوک ویو )
با حرفی که زد سر جام ایستادم.....زبونم و تو لپم فشار دادم.....چه کاری با عروسک من باید داشته باشه....برگشتم سمتش.....
_ هر کاری داری الان بگو
$ گفتم با خودش کار دارم نه با تو
_ فکر اینکه بزارم باهاش تنها حرف بزنی رو از سرت بیرون کن
دست کوچولو و نرم عروسکم رو بیشتر تو دستم فشار دادم....عمرن بزارم.....
$ من از تو اجازه نخواستم
داشت حرصم میداد.....رد نگاهشو گرفتم....داشت به فرشته ی کنارم نگاه میکرد.....لعنتی....فهمید.....نقطه ضعفم و فهمید.....خوب نیست....
$ میتونم با خودتون خصوصی صحبت کنم؟
با حرفی که به عروسکم زد به سمتش برگشتم و وحشتناک نگاهش کردم که با ترس بهم نگاه کرد......اگه قبول میکرد....فقط اگه قبول میکرد.....همینجا کارش و میسازم......
$ به اون هیولا توجه نکن نمیتونه با وجود من بلایی سرت بیاره.....
با پوزخند وحشتناکی به جوجه ی لرزون کنارم نگاه کردم...
_ نظرت چیه؟...می خوای امتحان کنی تا بفهمی میتونم کاری بکنم یا نه....
هرچقدر که بهشون نزدیک تر میشدیم اخمی که روی صورت اون دختر بود و لبخند پادشاه که به پوزخند شبیه بود برام واضح تر میشد.....
جلوشون ایستادیم......من ادای احترام کرد اما ارباب این کار رو نکرد....وقتی سرمو بالا آوردم نگاه خیره ی پادشاه رو روی خودم دیدم با اون پوزخندش......
( علامت اعلیحضرت $ علامت خواهر کوک که اسمش جونگ ته بود = )
$ بالاخره تونستم ببینمت از دیدنت خوشحالم
صداش.....برام اشناست....اما کجا شنیدمش....
+ همچنین
_ چیکار داشتی؟
= داداشی به نظرت زیادی سرد نیستی؟
_ اگه کاری نداری ما میریم
بدون اینکه به دختره توجه کنه دست منو گرفت تا بریم که وایستاد.....
$ می خوام باهاش حرف بزنم...
با من؟ آخه چه حرفی با منی که تازه دیدمش داشت......به ارباب با استرس نگاه کردم....عصبی بود.....
( کوک ویو )
با حرفی که زد سر جام ایستادم.....زبونم و تو لپم فشار دادم.....چه کاری با عروسک من باید داشته باشه....برگشتم سمتش.....
_ هر کاری داری الان بگو
$ گفتم با خودش کار دارم نه با تو
_ فکر اینکه بزارم باهاش تنها حرف بزنی رو از سرت بیرون کن
دست کوچولو و نرم عروسکم رو بیشتر تو دستم فشار دادم....عمرن بزارم.....
$ من از تو اجازه نخواستم
داشت حرصم میداد.....رد نگاهشو گرفتم....داشت به فرشته ی کنارم نگاه میکرد.....لعنتی....فهمید.....نقطه ضعفم و فهمید.....خوب نیست....
$ میتونم با خودتون خصوصی صحبت کنم؟
با حرفی که به عروسکم زد به سمتش برگشتم و وحشتناک نگاهش کردم که با ترس بهم نگاه کرد......اگه قبول میکرد....فقط اگه قبول میکرد.....همینجا کارش و میسازم......
$ به اون هیولا توجه نکن نمیتونه با وجود من بلایی سرت بیاره.....
با پوزخند وحشتناکی به جوجه ی لرزون کنارم نگاه کردم...
_ نظرت چیه؟...می خوای امتحان کنی تا بفهمی میتونم کاری بکنم یا نه....
۷۰.۵k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.