❀vkok❃وانشات❀
سینشو چسبوندم به دیوار سرد و نمناک حموم و دوش و روی کتف زخمیش گرفتم. قطرات سرد آب روی زخمای عمیقش سر میخورد و رده های قرمز روی پوست سفیدش به جا میذاشت. دستاشو به دیوار چسبونده بود و فقط صدای نفس های بریده بریده و گرمش به گوشم میرسید. لبامو به گوشش چسبوندم، جوری که بدنای خیسمون همو لمس کردن و آروم زمزمه کردم.
"متاسفم..."
انگشتامو دوباره روی زخمها و کبودی های بیشماری که خودم براش نقاشی کرده بودم کشیدم و لبمو گزیدم تا از ناراحتی داد نزنم. این من بودم.... کسی که هرشب دوس پسرشو شکنجه میکنه بدون اینکه بفهمه داره چیکار میکنه و فرداش خودش زخماشو درمان میکنه!
ꪻ
"متاسفم..."
انگشتامو دوباره روی زخمها و کبودی های بیشماری که خودم براش نقاشی کرده بودم کشیدم و لبمو گزیدم تا از ناراحتی داد نزنم. این من بودم.... کسی که هرشب دوس پسرشو شکنجه میکنه بدون اینکه بفهمه داره چیکار میکنه و فرداش خودش زخماشو درمان میکنه!
ꪻ
۲۷.۷k
۲۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.