part 11
part 11
" تموم شد... عشق ماهم تموم شد. چقدر غمانگیز... نه دیگر تو برای منی نه من برای تو... کاش میشد یکبار دیگر طعم اون لبهارو بچشم و دوباره اون تن رو در آغوش خود جای دهم. در این زندگی ما مال هم نبودیم پس امیدوارم در زندگی های دیگریمان به عنوان دو فرد ساده عاشق هم شویم و زندگی زیبا داشته باشیم. "
جئون جانگ کوک
************
- من میخوام از شاهزاده طلاق بگیرم.
- چی؟
- گفتم میخوام از شاهزاده جدا شم.
- اونوقت چرا؟
- چون ما باهم نمیتونیم شاد باشیم. الان امپراطور سرزمین شیطان ها که شاهزاده تهیونگه پس دلیلی نمیبینم که شما ازش بترسید.
- پسره ی گستاخ... تو برای صلح ازدواج کردی پس باید تا اخر عمرت باهاش کنار بیای.
- چطوری میتونم با کسی زندگی کنم که فرد دیگه ای رو دوست داره و به اون عشق میورزه و اصلا خودم، مگه خودم عاشق نیستم؟
- عاشق... ااا منظورت کیم تهیونگه؟ شاهزاده شیطان ها؟
- چی؟
- بهت نگفته که برای داشتنت به پام افتاده؟ نگفته که هرکاری میتونسته کرده برات؟
- منظورت چیه؟
- پس توهم عاشقشی... میدونی پسرم تو این دنیا عشق معنی نداره مخصوصا برای اون شیطان ها. اونها دیگه اصلا احساس ندارن، پس تو چجوری عاشقش شدی ها؟
- پدر...
- ساکت! فکر کردی من میزارم خوش بخت شی؟ تا زمان مرگت نمیزارم راحت باشی. وقتی از خون منی ولی میری پشت یکی دیگه من میزارم که راحت باشی؟
جونگکوک که دیگه تحمل نداشت با داد گفت : چون خودت به عشقت نرسیدی نمیزاری بچهاتم برسن؟
- چ.چی؟
- درسته فکر کردی من نمیدونم که حتی یک کوچولو هم علاقه ای به مادر نداری؟ تو عاشق دختر فقیری میشی که بهش نمیرسی؛ بعد ها میفهمی که اون زن شوهر داشته و فقط تورو عاشق کرده و رفته.
- تو چطور جرعت می کنی با من اینطوری حرف بزنی ها؟
جونگکوک پوزخندی زد و گفت : برات متاسفم وقتی اونموقع خودت زن داشتی با زن یکی دیگه وارد رابطه میشی با اینکه اون زن حتی علاقه ای بهت نداشته. اسم خودتو میزاری پادشاه این ملت؟
- خفه شو!
جونگکوک دیگه حرفی نزد و از قصر خارج شد. به سمت اتاقش رفت و تمام وسایلش رو جمع کرد و منتظر حکم موند... همین که پدرش رو عصبی کرده بود برای انداخته شدنش از قصر کافیه و وقتی که شاهزاده ای از قصر و خانواده اش رانده شود تبعید میشود به سرزمین دشمن و اگر همسری هم داشته باشد، از او جدا می شود.
" تموم شد... عشق ماهم تموم شد. چقدر غمانگیز... نه دیگر تو برای منی نه من برای تو... کاش میشد یکبار دیگر طعم اون لبهارو بچشم و دوباره اون تن رو در آغوش خود جای دهم. در این زندگی ما مال هم نبودیم پس امیدوارم در زندگی های دیگریمان به عنوان دو فرد ساده عاشق هم شویم و زندگی زیبا داشته باشیم. "
جئون جانگ کوک
************
- من میخوام از شاهزاده طلاق بگیرم.
- چی؟
- گفتم میخوام از شاهزاده جدا شم.
- اونوقت چرا؟
- چون ما باهم نمیتونیم شاد باشیم. الان امپراطور سرزمین شیطان ها که شاهزاده تهیونگه پس دلیلی نمیبینم که شما ازش بترسید.
- پسره ی گستاخ... تو برای صلح ازدواج کردی پس باید تا اخر عمرت باهاش کنار بیای.
- چطوری میتونم با کسی زندگی کنم که فرد دیگه ای رو دوست داره و به اون عشق میورزه و اصلا خودم، مگه خودم عاشق نیستم؟
- عاشق... ااا منظورت کیم تهیونگه؟ شاهزاده شیطان ها؟
- چی؟
- بهت نگفته که برای داشتنت به پام افتاده؟ نگفته که هرکاری میتونسته کرده برات؟
- منظورت چیه؟
- پس توهم عاشقشی... میدونی پسرم تو این دنیا عشق معنی نداره مخصوصا برای اون شیطان ها. اونها دیگه اصلا احساس ندارن، پس تو چجوری عاشقش شدی ها؟
- پدر...
- ساکت! فکر کردی من میزارم خوش بخت شی؟ تا زمان مرگت نمیزارم راحت باشی. وقتی از خون منی ولی میری پشت یکی دیگه من میزارم که راحت باشی؟
جونگکوک که دیگه تحمل نداشت با داد گفت : چون خودت به عشقت نرسیدی نمیزاری بچهاتم برسن؟
- چ.چی؟
- درسته فکر کردی من نمیدونم که حتی یک کوچولو هم علاقه ای به مادر نداری؟ تو عاشق دختر فقیری میشی که بهش نمیرسی؛ بعد ها میفهمی که اون زن شوهر داشته و فقط تورو عاشق کرده و رفته.
- تو چطور جرعت می کنی با من اینطوری حرف بزنی ها؟
جونگکوک پوزخندی زد و گفت : برات متاسفم وقتی اونموقع خودت زن داشتی با زن یکی دیگه وارد رابطه میشی با اینکه اون زن حتی علاقه ای بهت نداشته. اسم خودتو میزاری پادشاه این ملت؟
- خفه شو!
جونگکوک دیگه حرفی نزد و از قصر خارج شد. به سمت اتاقش رفت و تمام وسایلش رو جمع کرد و منتظر حکم موند... همین که پدرش رو عصبی کرده بود برای انداخته شدنش از قصر کافیه و وقتی که شاهزاده ای از قصر و خانواده اش رانده شود تبعید میشود به سرزمین دشمن و اگر همسری هم داشته باشد، از او جدا می شود.
۳۲۱
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.