(new model) part 18 . . .
دوست پسر اون جیمینه
الان یچی بگم ینی چییییییی
اهههههه
OK I'm fine 🙂
صب کن الان همه اعضا اونجاننن داره چه اتفاقی میوفته نه نه من الان نیاز به آب قند دارم
مینجه: ا.ت جان ایشون دوست پسر منه پارک جیمین
اعضا: ا.تتتتتتتتت
ا.ت: های
یونگی: پس تو همون کسی هستی که مینجه از وقتی که ما اومدیم ازش تعرف می کرد
ا.ت: من که اینجا نبودم ولی به گمونم
نامجون: پس ایشون (اشاره به مینجه) همون کسیه که دیروز میگفتی که میخوای بیای تولدش و راستی دوربینتو ایشون تعمیر میکنه؟
مینجه: دوربین؟
جیهوپ: شما دیروز همدیگرو دید؟
جین: کجا؟
کوک( همون جونگ کوک که من دیگه مینویسم کوک): برای چی اصن همو دیدید؟
تهیونگ: لیلیا میدونه؟
نامجون: بچه ها اروم الان میگم
ا.ت: صب کن من میگم من دیروز برا کتاب خوندن رفتم پارک دیدم که نامجون شی اونجاست ازم دعوت کرد که با ایشون کتاب بخونم منم قبول کردم نشستیم باهم خوندیم که ایشون پرسید دوربین رو درست کردم منم گفتم نه گفتم فردا تولد دوستم ینی مینجه هستش که ایشونم بلده درست کنه اینم تمام این قضایای حله؟
همه: حله
ا.ت: خب من از آخرین بازی که رفتم تولد خیلی وقته که میگذره من حتی تولد خودمو جشن نمیگیرم
مینجه: کار ساده ای یه لحظه صب کن الان میام
مینجه رفت با یه سینی پر از م*ش*ر*و*ب
اومد
مینجه: اول از این شروع میکنیم
ا.ت: اکی
یکی خوردم
oh my god 😳
یکی دیگه خوردم
.
.
.
حدود بیست شات خوردم کامل مست شدم
کلی بازی کردیم
موقع رقص شد همه رفتن برقصن آخه مینجه و جیمین چقد کاپل قشنگین
دیدم یونگی داره میاد سمتم
دیم نامجونم داره میاد
آخه این نامجون دوست دختر نداره انقدر چسبیده به من (وی هماکنون خرذوق است)
یونگی: افتخار میدید؟
ا.ت: با کمال میل
دیدم نامجون نا امید داره میره دلم خیلییی سوخت دوست داشتم یونگیو ول کنم خودم برم به نامجون پیشنهاد رقص بدم ولی دیگه خیلی زشت میشد برا همین رفتیم قاطی آدما شدیم همینجوری داشتیم میرقصیدیم که
یونگی: من میدونم
ا.ت: چیو؟
یونگی: اینکه نامجون رو دوست داری
ا.ت: چی میکی اصلا اینجوری نیست
یونگی: چرا هست اون جور که تو نگاش میکنی یا اینکه وقتی درموردش حرف میزنی ذوق میکنی
ا.ت: اکی تو بردی حالا که چی اون دوست دختر داره
یونگی: تو تا الان نفهمیدی؟
ا.ت: چیو؟
یونگی: اینکه لیلیا بدجور عاشق کوک و میخواد خودشو به کوک نزدیک کنه ودر آخر به نامجون خیانت کنه البته که کوک از اون خوشش نمیاد
ا.ت: میدونی چیه
یونگی: چیه؟
ات: دوست دارم لیلیا رو پاره پوره کنم
یونگی: میدونم
ا.ت: پس من برم پیش نامجون تنها نباشه
یونگی: باشه
رفتم پیش نامجون که یهوووو....
.
.
لایکککککک فراموش نشههههه
الان یچی بگم ینی چییییییی
اهههههه
OK I'm fine 🙂
صب کن الان همه اعضا اونجاننن داره چه اتفاقی میوفته نه نه من الان نیاز به آب قند دارم
مینجه: ا.ت جان ایشون دوست پسر منه پارک جیمین
اعضا: ا.تتتتتتتتت
ا.ت: های
یونگی: پس تو همون کسی هستی که مینجه از وقتی که ما اومدیم ازش تعرف می کرد
ا.ت: من که اینجا نبودم ولی به گمونم
نامجون: پس ایشون (اشاره به مینجه) همون کسیه که دیروز میگفتی که میخوای بیای تولدش و راستی دوربینتو ایشون تعمیر میکنه؟
مینجه: دوربین؟
جیهوپ: شما دیروز همدیگرو دید؟
جین: کجا؟
کوک( همون جونگ کوک که من دیگه مینویسم کوک): برای چی اصن همو دیدید؟
تهیونگ: لیلیا میدونه؟
نامجون: بچه ها اروم الان میگم
ا.ت: صب کن من میگم من دیروز برا کتاب خوندن رفتم پارک دیدم که نامجون شی اونجاست ازم دعوت کرد که با ایشون کتاب بخونم منم قبول کردم نشستیم باهم خوندیم که ایشون پرسید دوربین رو درست کردم منم گفتم نه گفتم فردا تولد دوستم ینی مینجه هستش که ایشونم بلده درست کنه اینم تمام این قضایای حله؟
همه: حله
ا.ت: خب من از آخرین بازی که رفتم تولد خیلی وقته که میگذره من حتی تولد خودمو جشن نمیگیرم
مینجه: کار ساده ای یه لحظه صب کن الان میام
مینجه رفت با یه سینی پر از م*ش*ر*و*ب
اومد
مینجه: اول از این شروع میکنیم
ا.ت: اکی
یکی خوردم
oh my god 😳
یکی دیگه خوردم
.
.
.
حدود بیست شات خوردم کامل مست شدم
کلی بازی کردیم
موقع رقص شد همه رفتن برقصن آخه مینجه و جیمین چقد کاپل قشنگین
دیدم یونگی داره میاد سمتم
دیم نامجونم داره میاد
آخه این نامجون دوست دختر نداره انقدر چسبیده به من (وی هماکنون خرذوق است)
یونگی: افتخار میدید؟
ا.ت: با کمال میل
دیدم نامجون نا امید داره میره دلم خیلییی سوخت دوست داشتم یونگیو ول کنم خودم برم به نامجون پیشنهاد رقص بدم ولی دیگه خیلی زشت میشد برا همین رفتیم قاطی آدما شدیم همینجوری داشتیم میرقصیدیم که
یونگی: من میدونم
ا.ت: چیو؟
یونگی: اینکه نامجون رو دوست داری
ا.ت: چی میکی اصلا اینجوری نیست
یونگی: چرا هست اون جور که تو نگاش میکنی یا اینکه وقتی درموردش حرف میزنی ذوق میکنی
ا.ت: اکی تو بردی حالا که چی اون دوست دختر داره
یونگی: تو تا الان نفهمیدی؟
ا.ت: چیو؟
یونگی: اینکه لیلیا بدجور عاشق کوک و میخواد خودشو به کوک نزدیک کنه ودر آخر به نامجون خیانت کنه البته که کوک از اون خوشش نمیاد
ا.ت: میدونی چیه
یونگی: چیه؟
ات: دوست دارم لیلیا رو پاره پوره کنم
یونگی: میدونم
ا.ت: پس من برم پیش نامجون تنها نباشه
یونگی: باشه
رفتم پیش نامجون که یهوووو....
.
.
لایکککککک فراموش نشههههه
۴.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.